آن چه منتقدان رئالیسم‌ درباره آن اشتباه می‌کنند

رئالیسم از دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ میلادی عرصه روابط بین‌الملل با جنگ میان پارادایم‌ها درگیر شد. نظریه پردازان و صاحب نظران بر سر بهترین راه برای اندیشیدن و چگونگی مطالعه سیاست بین الملل با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. این رویارویی ظریف بود، اما اساسا به درگیری میان کسانی که دیدگاهی واقع گرایانه نسبت به سیاست بین الملل داشتند و کسانی که این دیدگاه را قبول نداشتند محدود و خلاصه شد.
در میان آسیب‌های جانبی ناشی از جنگ در اوکراین یک مکتب فکری قرار دارد: رئالیسم (واقع گرایی). این سنت فکری بر این فرض اصرار می‌ورزد که دنبال کردن منافع ملی بر آرمان‌هایی مانند تعهد به تجارت آزاد، قداست قوانین بین المللی و فضایل دموکراسی غلبه دارد.

به گزارش کابل۲۴ به نقل از فارین افرز؛ واقع گرایان بر این موضوع تمرکز می‌کنند که چگونه دولت‌ها به ویژه قدرت‌های بزرگ به دنبال بقا و حفظ نفوذ در سیاست جهانی هستند. به این ترتیب، رئالیسم (واقع گرایی) برای توضیح الزامات و محاسبات پشت تهاجم روسیه علیه اوکراین مناسب به نظر می‌رسید.

در عوض، واقع گرایی خود را گرفتار آتش متقابل دیده است. پس از آن که به نظر می‌رسید استدلال‌های واقع گرایانه توجیهی برای اقدامات کرملین بوده اند منتقدان در اروپا و آمریکای شمالی چهره‌های برجسته مرتبط با رئالیسم و مکتب رئالیسم را به عنوان یک دکترین نامربوط، سنگدلانه و حتی از نظر اخلاقی مذموم قلمداد کردند.

“جان مرشایمر” دانشمند علوم سیاسی با ادعاهایش در مورد منشاء جنگ در اوکراین با حجم گسترده‌ای از انتقاد و حتی اهانت مواجه شده است. مرشایمر که از طرفداران واقع گرایی است اصرار دارد که ایالات متحده و متحدان اش در تشویق گسترش قلمروی ناتو و اتحادیه اروپا به سمت آن چه که کرملین به عنوان حوزه نفوذ خود می‌بیند مقصر هستند و در نتیجه، از دید او این اقدام سبب شد تا روسیه احساس کند با تهدید مواجه شده و برای تجاوز به اوکراین تحریک شود. انتقاد از مرشایمر پس از آن افزایش یافت که وزارت خارجه روسیه نیز ایده‌های او را در پی تهاجم به اوکراین تبلیغ کرد.

اصرار‌های یک واقع گرای دیگر یعنی “هنری کیسینجر” وزیر امور خارجه اسبق آمریکا که اوکراین را تشویق به واگذاری اراضی خود به پوتین کرده نیز باعث ایجاد موجی از حملات علیه واقع گرایی (رئالیسم) شد. با این وجود، حمله کنندگان به نظریه پردازان واقع گرایی یک نکته مهم را نادیده می‌گیرند: واقع گرایی هم یک مکتب فکری تحلیلی و هم یک رویکرد برای سیاستگذاری است. خطا‌های وجه دوم سودمندی وجه اول را از بین نمی‌برد. در توضیح جنگ در اوکراین، واقع گرایی مانند هر چارچوب نظری دیگری نه خوب است و نه بد.

با این وجود، حتی زمانی که نسخه‌های آن نادرست به نظر می‌رسند نیز ارزش خود را به عنوان چارچوبی نظری حفظ می‌کند که تحلیلگران از طریق آن می‌توانند انگیزه‌ها و اقدامات دولت‌ها را در دنیای به طور اجتناب ناپذیری پیچیده درک کنند.

رئالیسم (واقع گرایی) به عنوان نظریه

از دهه ۱۹۶۰ تا ۱۹۹۰ میلادی عرصه روابط بین‌الملل با جنگ میان پارادایم‌ها درگیر شد. نظریه پردازان و صاحب نظران بر سر بهترین راه برای اندیشیدن و چگونگی مطالعه سیاست بین الملل با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. این رویارویی ظریف بود، اما اساسا به درگیری میان کسانی که دیدگاهی واقع گرایانه نسبت به سیاست بین الملل داشتند و کسانی که این دیدگاه را قبول نداشتند محدود و خلاصه شد.

واقع گرایی رنگ‌های مختلفی دارد. برخی از رویکرد‌های واقع گرایانه بر اهمیت رهبران فردی تاکید می‌کنند و برخی دیگر بر نقش نهاد‌های داخلی تاکید می‌ورزند و برخی دیگر دقیقا بر توزیع قدرت بین کشور‌ها تاکید دارند. رئالیسم کلاسیک (طبیعت انسان دولت‌ها را وادار می‌کند تا امنیت را دنبال کنند)، رئالیسم ساختاری (فقدان یک دولت جهانی دولت‌ها را مجبور به پیگیری امنیت می‌کند) و رئالیسم نئوکلاسیک (ترکیبی از عوامل داخلی و خارجی دولت‌ها را مجبور به پیگیری امنیت می‌کند).

این رویکرد‌ها زیرمجموعه‌های خاص خود را دارند. برای مثال، رئالیست‌های ساختاری بین یک اردوگاه تدافعی (دولت‌ها با جلوگیری از هژمونی هر قدرتی به دنبال امنیت هستند) و یک اردوگاه تهاجمی (دولت‌ها برای دستیابی به امنیت باید به دنبال هژمونی باشند) تقسیم می‌شوند.

برخی از رئالیست‌ها این برچسب را به کلی رد می‌کنند: کار مورخ بریتانیایی “ای. اچ کار” به وضوح در گرایش خود واقع گرایانه است، اما او هرگز خود را به عنوان یک واقع گرا معرفی نمی‌کرد. رئالیسم به جای این که یک نظریه کاملا منسجم باشد همیشه نه با آن چه تجویز می‌کند بلکه با آن چه غیر ممکن می‌داند تعریف می‌شود. واقع گرایی مکتب فقدان امید و مملو از تفکر روابط بین الملل است.

اولین اثر تفکر رئالیستی مدرن و پیش درآمد کار مرشایمر، کتابی کوتاه به نام “آنارشی اروپایی” بود که توسط “جی لاوز دیکینسون” دانشمند علوم سیاسی بریتانیایی در سال ۱۹۱۶ میلادی نوشته شد. در این کتاب تاکید شده بود که دولت‌ها از ترس به دنبال تسلط خواهند بود و در واقع، به دنبال برتری پیدا کردن بر دیگران هستند. در طول دهه‌های ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ میلادی واقع گرایان به بیهودگی پیمان‌های کنترل تسلیحات و خلع سلاح اشاره کردند.

در سال ۱۹۴۲ میلادی “مرز تیت” پژوهشگر آمریکایی “توهم خلع سلاح” را منتشر کرد کتابی که استدلال می‌کرد دولت‌ها به ناچار به دنبال حفظ سلاح خود هستند و ایده‌های آن به خوبی با ادعا‌های واقع گرایان بعدی “هانس مورگنتا” و “کنت والتز” مطابقت دارد. در اواخر دهه ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ میلادی کیسینجر و مورگنتا به غیرعملی بودن امید به یک دولت واحد جهانی یا حتی همزیستی مسالمت آمیز بین کشور‌ها اشاره کردند.

در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی واقع گرایان عمدتا (چه توسط دیگران یا توسط خود) به عنوان کسانی شناخته شدند که امید به این که نهاد‌های بین‌المللی مانند سازمان ملل بتوانند مشکلات جهانی را حل کنند به سخره گرفتند. در دهه ۱۹۹۰ میلادی، آنان منتقد این انتظار بودند که نهاد‌های بین المللی و گسترش دموکراسی عصر طلایی صلح و شکوفایی جهانی را به ارمغان آورند وضعیتی که از دید آنان توسط دولت‌های سرکش گاه و بیگاه دچار مشکل شده بود و همین موضوع را به عنوان صحت استدلال خود بیان می‌کردند.

رئالیسم در مقایسه با یک نظریه جایگزین که در دهه ۱۹۹۰ میلادی شهرت یافت و هم چنان در محافل سیاسی مورد توجه قرار گرفت بسیار خوب عمل کرد: این تصور که صحنه ژئوپلیتیک به “برخورد تمدن ها” تبدیل خواهد شد همان طور که توسط “ساموئل هانتینگتون” دانشمند علوم سیاسی آمریکایی مطرح شد. اثر هانتینگتون مانند کار اصلی رئالیستی مرشایمر در پی جنگ سرد نوشته شد، زیرا تحلیلگران و پژوهشگران به دنبال پیش بینی معنای پایان دو قطبی ابرقدرت‌ها برای جهان بودند.

در حالی که مرشایمر بر بازگشت سیاست قدرت‌های بزرگ تمرکز می‌کرد هانتینگتون ادعا کرده بود که این تفاوت‌های فرهنگی و عمدتا مذهبی است که منجر به درگیری‌های آینده می‌شوند. هانتینگتون در واقع کار مرشایمر را رد کرد. برخلاف تاکید دولت گرایان بر رئالیسم، نظریه مبتنی بر فرهنگ هانتینگتون روابط مسالمت آمیز بین اوکراین و روسیه را پیش بینی می‌کرد کشور‌هایی که از نظر او به همان تمدن فراگیر تعلق داشتند. این در حالی است که با جنگ اخیر پیش بینی او محقق نشد.

آن چه در نهایت شاخه‌های رئالیسم را متحد می‌کند این دیدگاه است که دست به سلاح بردن دولت‌ها واقعیتی اجتناب ناپذیر از زندگی است و همکاری بین‌المللی نه تنها دشوار بلکه اساسا بیهوده است. در اصل، احمقانه است که امیدوار باشیم همکاری راه حل‌های پایداری برای واقعیت حل ناشدنی درگیری و رقابت ارائه دهد، زیرا کشور‌ها به دنبال منافع خود هستند.

این چارچوبی است که تفکر رئالیستی از جمله کار مرشایمر را مشخص می‌کند. رئالیسم سیاست بین الملل را مرحله‌ای غم انگیز می‌بیند که در آن تداوم (اگر نگوییم رواج) جنگ به این معناست که دولت‌ها باید بر تضمین امنیت ملی تمرکز کنند حتی اگر این تمرکز به بهای قربانی کردن آزادی‌ها و رفاه تمام شود. ”

تیت” این احساس را در توهم “خلع سلاح” به خوبی درک کرده و توضیح داده است:”قدرت‌های ناراضی ممکن است واقعا خواستار جنگ نباشند حتی ممکن است از آن وحشت داشته باشند و ممکن است به اندازه کشور‌های راضی حاضر به خطر توسل به سلاح نباشند. با وجود این، آنان داوطلبانه امکان دستیابی به وضعیتی که برای شان مقبول‌تر از وضعیت موجود باشد را از بین نخواهند برد”.

واقع گرایی به مثابه سیاست
رئالیسم به عنوان یک نظریه با برجسته کردن سازوکار‌هایی که عاملیت انسان را محدود می‌کنند قدرت می‌یابد خواه طبیعت ذاتی انسان‌ها (همانطور که مورگنتا بر روی آن تاکید داشت) باشد و یا توزیع قدرت جهانی (محور بحث والتز). برای ترسیم یک قیاس، نقش رئالیسم این است که به طور مداوم به جاذبه‌ای اشاره کند که تلاش‌های انسان برای پرواز را تضعیف می‌کند. می‌توان از واقع گرایی برای توضیح انتخاب‌های سیاست خارجی برخی کشور‌ها یا علت وقوع یک رویداد مانند جنگ استفاده کرد. به عنوان یک نظریه، واقع گرایی می‌تواند در تبیین روابط بین دولت‌ها بسیار موثر باشد.

با این وجود، زمانی که از قلمرو توصیف به قلمرو صدور نسخه تجویزی انتقال می‌یابد موضوع فرق می‌کند. وقتی تئوری رئالیستی وارد سیاست شود تبدیل به سیاست واقعی می‌شود: موضعی که دولت‌ها باید در برابر مخالفان خود تعادل برقرار کنند و به جای پذیرش محدودیت‌های فراملی و نهادی بر آزادی عمل خود در امور بین الملل به دنبال دستاورد‌های نسبی باشند.

تمایز بین رئالیسم به عنوان نظریه و به عنوان سیاست در بحث تاریخی در مورد اشاعه هسته‌ای ظاهر می‌شود. در اوایل دهه ۱۹۸۰ میلادی “والتز” استدلال کرد که گسترش سلاح‌های هسته‌ای به صلح بیش‌تر منجر می‌شود. او بر خلاف عقل متعارف که اصرار داشت تنها محدود کردن گسترش این تسلیحات می‌تواند دنیای امن تری را تضمین کند (منطق ایجاد معاهده منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای در سال ۱۹۷۰ میلادی) با این منطق مخالفت کرد. ادعای او متعاقبا مورد بحث کسانی قرار گرفت که به بیان ساده اشاره کردند که گسترش سلاح‌های هسته‌ای جهان را خطرناک‌تر می‌سازد.

والتز در ارائه استدلال‌های خود مشاهداتی توصیفی و از لحاظ نظری آگاهانه را ارائه کرد (احتمال جنگ با افزایش قابلیت‌های بازدارنده و دفاعی کاهش می‌یابد) و این موضوع را در مورد سلاح‌های هسته‌ای به کار برد (سلاح‌های هسته‌ای به طور چشمگیری قابلیت بازدارندگی و دفاعی یک کشور را بهبود می‌بخشند) و سپس توصیه‌ای را استنباط کرد توصیه‌ای در مورد این که سیاستگذاران چگونه باید به گسترش سلاح‌های هسته‌ای نگاه کنند: باید از تعداد بیش‌تر تسلیحات هسته‌ای استقبال کرد و نباید از آن ترسید.

در این آخرین مرحله است که “والتز” از توصیف سیاست بین الملل (در اینجا چرا دولت‌ها به دنبال سلاح هسته‌ای هستند) به سوی تجویز سیاست بین الملل حرکت می‌کند (در اینجا که چرا کشور‌ها باید به دنبال سلاح هسته‌ای باشند). یکی توصیف است و دیگری توجیه. هر دو مقوله از نظر فکری معتبر هستند، اما نباید آن دو بعد را با یکدیگر اشتباه گرفت. درک خاصی از رویداد‌های جهان به طور اجتناب ناپذیری منجر به پاسخ سیاسی خاصی نمی‌شود.

در این مورد، همان عواملی که “والتز” را وادار به توجیه گسترش سلاح‌های هسته‌ای کرد می‌توانست او را به ارائه نسخه‌ای برعکس وادار کند به این معنا که اهداف امنیتی یک کشور بدون آن‌ها قابل دستیابی است (برای مثال، با پناه گرفتن در زیر چتر هسته‌ای یک کشور که قدرت اصلی محسوب می‌شود). نظریه رئالیستی به توصیف جهان کمک می‌کند، اما چنین نسخه‌هایی بازتاب دهنده تفسیر افراد هستند نه خود نظریه فراگیر.

واقع گرایی به عنوان سیاست نیز خود را در بحث‌های مربوط به خویشتن داری در سیاست خارجی ایالات متحده نشان می‌دهد. هدف حامیان خویشتن داری ایالات متحده مقابله با انترناسیونالیسم لیبرال است این دیدگاه که ایالات متحده باید در صورت لزوم در عرصه‌های خارجی به منظور ارتقا و حفظ نظم بین المللی مبتنی بر قوانین به صورت نظامی درگیر شود.

در مقابل، خویشتن داری از ایالات متحده می‌خواهد که ردپای جهانی خود را کاهش دهد و از درگیر شدن در مسائلی که برای منافع ملی ایالات متحده حاشیه‌ای هستند اجتناب ورزد. همانند بحث در مورد اشاعه تسلیحات هسته ای، نقش واقع گرایی در بحث در مورد اینکه ایالات متحده چگونه باید در امور بین المللی رفتار کند نباید با استفاده از واقع گرایی برای توصیف سیاست خارجی ایالات متحده اشتباه گرفته شود. واقع گرایی می‌تواند توضیح دهد که چرا ایالات متحده خود را در یک موقعیت ژئوپولیتیکی خاص می‌بیند، اما پاسخ واضحی درباره نحوه رفتار ایالات متحده در آن موقعیت ارائه نمی‌دهد.

واقع گرایی و اوکراین
بحث در مورد اوکراین مدت هاست که صدا‌های واقع گرایانه را به نمایش گذاشته است. در سال ۱۹۹۳ میلادی مرشایمر در “فارین افرز” نوشت که کی یف باید ذخایر تسلیحات هسته‌ای را که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی به ارث برده بود حفظ کند، زیرا ممکن است مسکو روزی به دنبال تسخیر مجدد اوکراین باشد. حدود ۲۰ سال بعد، مرشایمر نوشت که چگونه گسترش ناتو و وعده وارد کردن اوکراین به آن پیمان روسیه را تحریک به تجاوز نظامی کرد که نمونه آن تصرف شبه جزیره کریمه در سال ۲۰۱۴ میلادی بود.

اگرچه می‌توان با چنین استدلالی مخالف بود، اما شایان ذکر است که این استدلال واقع گرایی را به عنوان سیاست و نه به عنوان یک نظریه بازتاب می‌دهد. رئالیسم به عنوان تئوری خود را به توضیح این که چرا بحران رخ می‌دهد محدود می‌کند شاید تمرکز بر چگونگی تمایل قدرت‌های بزرگ برای تسلط بر منطقه شان به این معناست که روسیه در نهایت به دنبال زور (یا حتی حمله نظامی) علیه همسایگان خود خواهد بود یا این که به دنبال فراهم و مساعد دیدن چنین شرایطی خواهد بود. این که یک امپراتوری سابق به دنبال بازسازی خود باشد و یا این که دولت‌ها در جستجوی امنیت می‌توانند به روش‌هایی عمل کنند که به اشتباه به عنوان روشی تهاجمی قلمداد شوند.

هیچ کدام از این موارد به این معنا نیستند که رئالیسم یا هر نظریه دیگری بهترین توضیح را برای جنگ در اوکراین ارائه می‌دهد. توضیحات جایگزین فراوان است از جمله قدرت ناسیونالیسم، تفاوت در انواع رژیم‌های سیاسی و ویژگی‌های خاص (شاید بتوان گفت عجیب و غریب) رهبران. با این وجود، واقع گرایی چارچوب مفیدی برای درک شروع این جنگ ارائه می‌دهد. در واقع، قدرت ماندگار واقع گرایی توانایی آن در ارائه یک مبنای روشن برای درک این موضوع است که چرا جهان ما جهانی پر از درد و ناامیدی است و احتمالا این گونه باقی خواهد

مدیر خبرگزاری
کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *