انقلاب، اگر بحران افغانستان را از لحظه کودتای «محمدداوود خان» علیه نظام ظاهرشاه حساب کنیم، اکنون ۴۸ سال از آن زمان میگذرد. طی این مدت کودتاها و براندازیهای زیادی را شاهد بودهایم که عوامل مختلفی داشته و با انگیزههای متفاوتی انجام شده است.
مثلاً فرسودگی نظام شاهی، قدرتطلبی مفرط محمدداوود خان و نفوذ اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان در بین جمهوریخواهان را میتوان از عوامل داخلی کودتای سال ۱۳۵۲خورشیدی علیه نظام شاهی در افغانستان برشمرد. با این که این کودتا انگیزه اقتصادی هم داشت اما این انگیزه، از عوامل اصلی کودتا نبود.
پس از پنج سال، حزب دموکراتیک خلق افغانستان در هفتم ثور ۱۳۵۷خورشیدی علیه نظام جمهوریت محمدداوود خان کودتای خونینی راه انداخت که جان رئیس جمهور و اعضای خانوادهاش را گرفت. هرچند «خانه»، «لباس» و «نان» شعار اصلی شورشیان ایدئولوژی کمونیستی بود اما هیچ یک کودتاچیان فقط به خاطر نجات از گرسنگی دست به انقلاب نزده بودند زیرا گرسنگی به اندازهای نبود که زندگی آنان را تهدید کند.
مبارزه مجاهدین علیه نظام کمونیستی نیز صرفاً با انگیزه رفع گرسنگی و به دست آوردن نان انجام نشد زیرا این مبارزه ایدئولوژی بود و مجاهدین به زعم خود برای خدا میجنگیدند و گرسنگی را میتوانستند تحمل کنند. البته این را میدانیم که اقتصاد یکی از محرکهای انقلابها است و رد پای گرسنگی و نان نیز در همه منازعات معاصر افغانستان دیده میشود ولی تاکنون گرسنگی عامل اصلی جنگ و زیر بنای منازعات نبوده است.
وقتی دولت نجیبالله سقوط کرد و مجاهدین به قدرت رسیدند و جنگهای داخلی آغاز شد، بازهم فرار از هیولای گرسنگی و استقبال از مرگ برای زنده ماندن، از عوامل جنگ نبود زیرا انگیزه قومی، مذهبی، زبانی و منطقهای نسبت به تهدید مرگ بر اثر گرسنگی چیره بود و جنگجویان منازعه، درد گرسنگی را به خاطر مسائل یادشده تحمل میکردند. خیزش طالبان علیه دولت مجاهدین نیز یک حرکت ایدئولوژی بود که سیر کردن شکم، در مرحله بعدی قرار داشت.
در برافتادن نظام طالبان توسط آمریکا و متحدانش، بازهم انگیزه نجات از مرگ بر اثر گرسنگی کم رنگ بود زیرا نظامیان خارجی و متحدان داخلی آنان صرفاً برای لقمه نانی که زنده بمانند، نمیجنگیدند و اگر جنگ آنان برای زنده ماندن بود، این وضعیت به وجود نمیآمد.
اما اکنون ما وارد دوره نوینی از بحران شدهایم که در گذشته سابقه نداشته است.
پس از سقوط دولت قبلی و حضور طالبان در راس قدرت، قشر متوسط جامعه اعم از کارمندان دولتی، نظامیان سابق، اهل قلم، کاسبان، هنرمندان و خورده بازرگانان، در سراشیبی به سمت فقر مطلق حرکت میکنند. فقر مطلق یعنی این که اعضای جامعه به این فکر کند که چه بخورد تا زنده بماند. در فقر مطلق، دیگر از شادی، شادابی، نشاط، رُشد و بالندگی خبری نیست و انسانهای چنین جامعهای به مردگان متحرکی میمانند که هر لحظه منتظر پایان دنیا هستند.
در این مرحله که اکنون ما تازه به آن وارد شدهایم، اوضاع به گونهای پیش میرود که آرزویی فراتر از نان شب وجود ندارد و این خطرناکترین دوره برای بقای کشوری مثل افغانستان با ساختارهای ضعیف اجتماعی و سازههای ناقص هویت ملی است. در فقر مطلق است که افزون بر درد گرسنگی، احساس ناامیدی و سرخوردگی هم به جامعه دست میدهد و در چنین شرایطی، باید منتظر روزهای بحرانیتری هم بود.
در این مقطع از تاریخ افغانستان، اندک منزلت اجتماعی که طبقه متوسط جامعه دارد، در حال از بین رفتن است. وقتی نان در سفره و آبرو در جامعه نباشد، منتظر انقلاب گرسنگان باید بود. شماره معکوس برای این انقلاب آغاز شده است اما زمان وقوع آن را نمیدانیم. این انقلاب چنان هولناک و سهمگین است که نه تنها حاکم را به زیر میکشد بلکه محتمل است که اقلیم را نیز چند پاره کند که ما آن را تجزیه مینامیم.
سخن پایانی این که نباید هرگز در آرزوی انقلاب گرسنگان بود چون تروخُشک را میسوزاند اما من چه بنویسم و چه ننویسم و شما چه بخوانید و چه نخوانید، جامعه افغانستان به سوی انقلاب گرسنگان به پیش میرود. آدم گرسنه چیزی برای باختن ندارد تا از دست بدهد و انقلابی که هدفی جز سیر کردن شکم و رهبری جز تقلا برای زنده ماندن نداشته باشد، بدترین نوع انقلابها در جهان است.
محمد مرادی