چه کسی از مارتین هایدگر می‌ترسد؟

مارتین هایدگر در یک سخنرانی در سال 1949 میلادی درباره فناوری توضیح داد که چگونه نیروهای غیرشخصی فناوری و عقلانیت پس از جنگ به “تولید اجساد” ادامه دادند گویی که مردانی که عمدا تصمیمات مرتبط با نسل کشی را اتخاذ می کردند هیچ ربطی به هیچ یک از آن جنایات نداشتند.

فرارو- “داریا دوگینا” روزنامه نگار و فعال سیاسی ۲۹ ساله در ۲۰ آگوست ۲۰۲۲ در حدود ۱۹ کیلومتری حومه مسکو با یک خودروی بمب‌گذاری شده، ترور شد. دوگینا دختر “الکساندر دوگین” ایدئولوگ و فیلسوف راستی بود که تصور می‌شد بمب برای از بین بردن او کارگذاری شده بود. دوگین هم چنین محققی هایدگرشناس بود: “مارتین هایدگر” فیلسوف آلمانی قرن بیستمی. منابع اطلاعاتی در ایالات متحده بر این باورند که این بمب گذاری ممکن است با چراغ قرمز مقام‌های دولتی اوکراین صورت گرفته باشد. کرملین اطمینان دارد چنین بوده است.

به گزارش کابل‌۲۴ به نقل از نیواستیتسمن؛ دوگین برای نخستین بار هایدگر را در دهه ۱۹۸۰ میلادی کشف کرد. او در آن زمان یک جوان باهوش، بیقرار و قدری دیوانه بود که خود را در آخرین روز‌های خاکستری از عمر اتحاد جماهیر شوروی در اتاقی تاریک حبس کرده بود و آثار فلسفی مطالعه می‌کرد.

آثار هایدگر در روسیه در دسترس نبود. با این وجود، دوگین میکروفیلمی از “هستی و زمان” (چاپ شده در سال ۱۹۲۷ میلادی) شاهکار هایدگر را یافته بود.

او به یک میکروفیلم خوان دسترسی نداشت بنابراین، پروژکتور فیلم دستی درست کرد و سخنان هایدگر را که بر روی دیوار بالای میزش پخش شده بود مطالعه می‌کرد و مجذوب ایده‌هایی شد که پیش رویش قرار گرفته‌است.

دوگین گاهی اوقات “مغز پوتین” نامیده می‌شود؛ اگرچه هرگز مشخص نشده که خط فکری او تا چه اندازه به طور مستقیم با کرملین مرتبط است.

همان گونه که مشخص نیست چه فردی از مرگ او بیش‌ترین سود را خواهد برد. با این وجود، در جنگ روسیه علیه اوکراین برای تمام طرفین حاضر در جنگ اهمیت دارد که ایده‌های اساسی در مورد آزادی، هستی، سرنوشت و امپراتوری در خطر نباشد. اغلب می‌گویند که این یک تعارض “وجودی” است.

دست کم شایسته است که در مورد منشاء فلسفی برخی از این ایده‌ها، ارتباط بین ایدئولوژی‌های هیولاوار قرن بیستمی و آن ایده‌هایی که اکنون تهدیدکننده هستند قدری بیاندیشیم.

دوگین در کنار سایر ایدئولوگ‌های راستگرای معاصر در سراسر اروپا و ایالات متحده (مترجمِ او زمانی با “ریچارد بی اسپنسر” نئونازی آمریکایی ازدواج کرده بود) در مورد جدیت وجودی لحظه کنونی تردیدی ندارد.

از این دیدگاه، انسان (بخوانید “مرد”، زیرا در سیستم جنسیتی راست نو این معنا را می‌دهد) ریشه کن شده و باید خود را دوباره کشف کند. برای این منظور سیاست “خاک” و “تعلق” بار دیگر درگیر مبارزه‌ای حماسی با ورشکستگی لیبرالیسم و سرمایه داری غربی است.

همان طور که “ریچارد وُلین” مورخ در کتاب جدید خود با عنوان “هایدگر در خرابه ها” نشان می‌دهد دست کم برخی از این ایده‌ها را می‌توان در نوشته‌های هایدگر ردیابی کرد.

همه چیز در ابتدا بسیار متفاوت به نظر می‌رسید. در دهه ۱۹۲۰ میلادی ایده هایدگر در مورد “بودن در جهانی بی ریشه” زمینه ساز گشایشی فلسفی بود.

“هانا آرنت” شاگرد و زمانی معشوق هایدگر، دانشجویان فلسفه در آلمان پس از جنگ که هم نسلی هایش بودند را “گرسنگان ثابت قدم” توصیف کرده بود.

آنان برای فهم چه چیزی تشنه بودند؟ هایدگر در کلاس درس در زیرزمین دانشگاه ماربورگ به آنان گفت که تلاش برای ایده‌های متافیزیکی بزرگ را که در پشت سخنان فیلسوفان وجود دارد، فراموش کنید.

او به دانشجویانش گفت که “فریب عقل” جهان مدرن را فقیرتر کرده است. او گفت که حقیقت صرفا در وجود ما وجود دارد. “دازاین” یا “برجاهستی” (برای اشاره به تجربه “بودن” که مختص انسان است) آن چیزی است که در تاریخ مهم می‌باشد؛ سُر خوردن روی نیستی بدون آگاهی قطعی جز آگاهی از مرگ خویش. هیچ نقشه‌ای برای دنبال کردن وجود ندارد به جز خاستگاه پنهان خود هستی.

گویی که یک دیوار شیشه‌ای شکسته بود. هایدگر تاکید کرد که به دنبال آنچه هستید، باشید. در حالی که به دنیایی پرتاب شده اید که شما صرفا می‌توانید به آن واکنش نشان دهید: آن وقت مبارزه برای یک زندگی اصیل می‌تواند واقعا آغاز شود.

هایدگر به زبانی صحبت می‌کرد که نیمی فلسفه و نیمی شعر بود. هایدگر از ابتدا اطمینان داد که میراث او با آرزوی مرگ همراه است.

او در سال ۱۹۳۳ میلادی به حزب نازی پیوست. در همان سال رئیس دانشگاه فرایبورگ شد. او در سخنرانی خود در مقام ریاست دانشگاه به دانشجویان و سایر کارکنان دانشگاه گفت که باید به آینده ناسیونال سوسیالیسم متعهد باشند.

نازیسم به شغل اداری او نیز محدود نشد. او در فلسفه خود نیز خانه جدیدی برای دازاین در ایده‌های مبتنی بر نژاد و امت آلمانی، درباره کار و مبارزه، فضا و زمین یافت.

معلوم شد که از دید او بی ریشه بودن هستی معاصر را می‌توان با افسانه‌های اسطوره ساز ناسیونال سوسیالیسم حل کرد. در این داستان‌ها فضایی برای حضور یهودیان وجود نداشت و هایدگر به زودی آزار و اذیت دوستان، همکاران و دانشجویان سابق خود را مورد تایید قرار داد.

طبیعتا این یک فلسفه نبود. آرنت که خود یهودی بود در سال ۱۹۴۶ میلادی به شکل قابل درک و تلخی گلایه کرد که افکار هایدگر یک “خرافات طبیعت گرایانه (ناتورالیستی) ” خطرناک و غیر مسئولانه بود.

هایدگر پس از جلسات نازی زدایی برگزار شده برای وی در پایان جنگ که منجر به محرومیتش از تدریس شد اعلام کرده بود زمانی که با نازی‌ها گذرانده بود کوتاه بوده و چندان قابل توجه نبوده است. با این وجود، فراتر از هر چیز او یک فیلسوف و یک مرد متفکر بود.

در نتیجه، تفکر او چرخش شاعرانه‌تری پیدا کرد، زیرا او ماموریت زبانی را آغاز کرد تا هستی را از تباهی‌های دنیای بیش از حد تکنولوژیزه شد و بیش از حد عقلانی (راسیونالیزه) شده بیرون بکشد.

هایدگر در یک سخنرانی در سال ۱۹۴۹ میلادی درباره فناوری توضیح داد که چگونه نیرو‌های غیرشخصی فناوری و عقلانیت پس از جنگ به “تولید اجساد” ادامه دادند گویی که مردانی که عمدا تصمیمات مرتبط با نسل کشی را اتخاذ می‌کردند هیچ ربطی به هیچ یک از آن جنایات نداشتند.

او گفته بود: “صد‌ها هزار نفر به طور دسته جمعی می‌میرند. آیا آنان می‌میرند؟ از بین می‌روند. آنان قطع می‌شوند. آنان به اقلامی از مواد در دسترس برای ساخت اجساد تبدیل می‌شوند. آیا آنان می‌میرند”؟

او با لحنی آهنگین همانگونه که همواره عادت داشت گفته بود: “به سختی متوجه می‌شویم آنان در اردوگاه‌های نابودی، نابود می‌شوند و حتی جدای از آن، اکنون در چین میلیون‌ها نفر از گرسنگی جان خود را از دست می‌دهند”. وُلین می‌گوید هایدگر در حالی این اظهارات را بیان کرده بود که تا سال ۱۹۴۹ میلادی به خوبی مشخص شده بود که “صد‌ها هزار” نفری که او از آنان یاد می‌کند در واقع شش میلیون یهودی بودند.

در دوره پس از جنگ سکوتی در مورد فعالیت هایدگر در زمان جنگ حاکم شد. در واقع، فاشیسم در اتاق بود، اما از آنجایی که هیچ توافقی در مورد شکلی که اکنون به خود می‌گرفت وجود نداشت اجازه داده شد در آنجا بماند و مردم یاد گرفتند که با ناراحتی‌های گاه و بیگاه کنار بیایند. هایدگر هرگز قربانیان نسل کشی نازی‌ها را مورد خطاب قرار نداد و در سال ۱۹۷۶ میلادی درگذشت.

دریدا در سال ۱۹۸۸ سکوت هایدگر در مورد هولوکاست را به عنوان “فرمان به فکر کردن به چیزی که خودش فکر نمی‌کرد” تفسیر کرد. یعنی آن که به عواقب امتناع هایدگر از محکوم کردن آشوویتس برای خود فکر کنیم.

نقطه عطف در این میان انتشار دفترچه‌های سیاه در سال ۲۰۱۴ میلادی بود دفترچه خاطرات فلسفی‌ای که هایدگر در فاصله سال‌های ۱۹۳۱ تا ۱۹۷۰ میلادی نگهداشته بود و در آن تعهد آشکار و مستمرش را به یهودستیزی و استثناگرایی آلمانی به همراه درجه‌ای از تاریک اندیشی عرفانی خود، آشکار ساخته بود.

علیرغم عصبانیت‌های ایجاد شده پس از آشکار شدن این موضوع هیچ فردی واقعا از مطالب مندرج در آن دفترچه شگفت زده نشد. در این مرحله نیز دوگین و دیگر جان نثاران روشنفکر فاشیسم موج دوم صراحتا نام و کار هایدگر را در حمایت از سیاست خود تداعی می‌کردند.

گزارش شده که “استیو بنن” استراتژیست سابق کاخ سفید در دوره ترامپ در مصاحبه‌ای با “اشپیگل” در سال ۲۰۱۸ میلادی به خوانش خود از یک نسخه از زندگی نامه هایدگر اشاره کرده بود.

آیا این لحظه حسابرسی است؟ آیا باید از “مارتین هایدگر” بترسیم؟ پاسخ “وُلین” با تکیه بر انبوهی از شواهد مستحکم برجای مانده مثبت است.

او اشاره می‌کند که فلسفه هایدگر به ایدئولوژی ناسیونال سوسیالیسم آلوده است و این موضوع اکنون پیامد‌هایی برای میراث او دارد.

کار مبتنی بر شواهد وُلین پاسخ او به افسانه‌های شوخ طبعانه طرفداران آن فیلسوف سیاسی است آنان مدعی می‌شوند که فلسفه هایدگر عقل، لیبرالیسم و ​​دموکراسی و بررسی صبورانه و قضاوت‌های اخلاقی مورد نیاز آن بود.

با این وجود، زمانی که از “وجودی بودن” درگیری‌های ایدئولوژیک کنونی مان صحبت می‌کنیم کادر‌های فکری راست نو باور دارند که ملت ها، نژاد‌ها و سرنوشت آشکار “مردم” که از نظر قومی تعریف شده اند اکنون در معرض خطر قرار دارند.

با این وجود، در نبرد جهانی ایده‌های بزرگ دیگری نیز در صف قرار دارند: ایده‌هایی درباره حقوق بشر، آزادی، حاکمیت قوانین بین المللی و سیاست متکثر (پلورال).

با این فرض که این ایده‌ها به نوعی خود صحبت می‌کنند در سالیان اخیر خوب عمل نکرده است. گرسنگان ثابت قدم امروز نیز کاملا نشان می‌دهند که تشنه چیزی فراتر از تکرار همان شعار‌های سیاسی در مورد لیبرالیسم مستدل هستند.

فاشیسم و ​​ناسیونالیسم، خون و خاک، سیاست طبیعی ارزشمندترین بینش اگزیستانسیالیسم نیستند. درک زندگی معنادار در جهانی بی ریشه که شرط هایدگر بود طبیعتا به جنگ، نسل کشی، اردوگاه ها، آوارگی اجباری و نارضایتی غیرقابل بیان منجر نمی‌شود.

آرنت در سال ۱۹۴۶ گفته بود که تناقض پروژه هایدگر در دهه ۱۹۳۰ میلادی این بود که او در عجله برای تبدیل انسان مدرن به “استاد هستی” این رویاپرداز رادیکال زمانی به شکلی خطرناکی ارزش اخلاقی و سیاسی خودانگیختگی انسان را تنزل داد.

همان طور که “امانوئل کانت” برای اولین بار آموزش داد بدون توانایی ما برای عمل خود به خود سایر ویژگی‌های انسانی مانند “آزادی، کرامت انسانی و عقل” غیرممکن می‌شوند. به بیان ساده اسطوره‌ها و ایدئولوژی‌ها ما را از پاسخ دادن باز می‌دارند.

سال‌ها پس از آن آرنت از سیاستی حمایت کرد که خودانگیختگی عمل و کثرت را ارزشمند می‌دانست. او آموخت لحظه‌ای که ما واقعا از تاریکی خارج می‌شویم لحظه‌ای است که یکدیگر را افرادی می‌بینیم که دنیایی مشترک داریم. پس از آن است که ما شجاعت فراتر رفتن از خود برای عشق ورزیدن به آن جهان را کشف می‌کنیم.

شجاعت وجودی علیرغم تمام ژست‌های تب آلود آن به دور از انحصار ایدئولوگ‌های راستگرا، قومیت گرایان و تندرو‌های جنسیت گرا است. این موضوع را صرفا از زنان خاورمیانه و حامیان آنان یا از مردم اوکراین که منتظر آب شدن آخرین برف و آغاز بهار هستند بپرسید.

مدیر خبرگزاری
کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *