کسوف، آخرین فیلم از تریلوژی آنتونیونی است. آثار قبلی ماجرا (1960) و شب (1961)،
همینطور پیچیدهترین و درکنشدهترین فیلم این سهگانه است. دلیلش میتواند وجه سمبولیکی باشد که از سینمای خاص آنتونیونی میآید. و حال اینجا در پی بازآفرینی بصری و سینمایی از بیهودگی و ملال زندگی مدرن به نوعی از زیباییشناسی رسیده است. که سکوت و زمانهای مُرده یکی از ارکان اصلی آنست.
با فیلمی روبروییم که در پی آن است از محیط زندگی شخصیت اصلی فیلم با بازی مونیکا ویتی، یک به آخر خط رسیدگی بیرون بکشد. به همین خاطر آنتونیونی ریتمی برگزیده که عامدانه از فراز و فرود نمایشی دور است. گویی به نمایشگاهی با اتاقهای وسیع و خالی دعوت شدهایم. که در آن چیزی برای نمایش دادن وجود ندارد. همین است که فضای بصری کسوف را ترسناک و تهدیدآمیزتر از فیلمهای قبلی نشان میدهد.
برای درک کسوف و لذت بردن از آن نیاز به تأمل و داشتن پسزمینهای زیباییشناسانه از سوی مخاطب احساس میشود. در کسوف برای اولین بار، نیاز داستانی برای پر کردن خلأهای داستانی به عمد خالی مانده است. تا این شکاف معنایی را تماشاگر با تخیل خود از دل فیلم بیرون بکشد. از این زاویه، کسوف شاید اولین فیلم مهم کلاسیک تاریخ سینما باشد. که مشارکت تماشاگر را بیش از گذشته برای درک حال و هوای فیلم طلب میکند.
زیباییشناسی خاص حاکم بر فیلم کسوف چنان به عمد کِش داده شده است. که حتی شیفتگانِ سینمای آنتونیونی نیز گاه از آن جا میمانند. فیلمی که برای زمانهی خود دستاوردی مهم در گسترش دادن زبان سینمایی است. که سینمای هنری اروپا با نوابغی چون آنتونیونی در حال بسط آن بودند.
مونیکا ویتی ستاره انکارناپذیر فیلم
از کسوف چه خوشمان بیاید یا نه بیتردید مونیکا ویتی ستاره انکارناپذیر آنست. سایهی او بر تمامی فضای فیلم و حتی نماهایی که حضور فیزیکی ندارد حس میشود. انرژی خلاقانهی او همهی سطوح داستان و تصاویر به دقت دکوپاژ شده و میزانسن شده را در برگرفته. مثل این است که آنتونیونی خواسته باشد فیلمش، که بیانیهای علیهی فضای تهدیدآمیز بشر کنونی که حال به ورطهی امکان جنگ هستهای غلطیده، را بواسطهی حضور او کُدگذاری و معناگذاری کرده باشد.
حتی آلن دلون با همهی قدرتش در نمایش دنیای خاص آنتونیونی به مدد فیزیک و سیمای سرد و مردهوارش، مقابل مونیکا ویتی کم میآورد. تنها جایی که دلون همپای ویتی میدرخشد صحنه ماقبل پایانی و خداحافظی واپسینش با اوست.
جایی که صورتهایشان روی هم قرار گرفته و چشمهای ناامید و خالی از امید این دو، زوجی پیش از رفتن به قراری را تداعی میکند که کسی در آن حضور نخواهد داشت. با این همه بازی دلون در بازار بورس و فریادهایی که برای خرید و فروش میکشد یکی از درخشانترین فرازهای کارنامهی بازیگریاش را به نمایش میگذارد.
موسیقی درخشان و غیرملودیک جووانی فوسکو در درآمدن لحن سرد و انتقادی فیلم خاصه در صحنههای دونفرهی ویتی و دلون کمک زیادی کرده است. همچنین باید به فیلمبرداری سیاه و سفید درخشان جانی دی وناتسو نیز اشاره کرد. که در شکلگیری فضای سرد و بیروح فیلم موثر بوده است.
صحنههای به یاد ماندنی:
صحنهی افتتاحیه با حضور مونیکا ویتی و فرانسیسکو رابال در آپارتمانی دربسته. جایی که صدای پنکهای در حال کار، حس نوعی جداافتادگی را منتقل میکند. جایی که زوج فیلم دیگر چیزی برای گفتن به هم ندارند. و در آستانه جدایی کامل از یکدیگرند. صحنهای که با میزانسندهی زیبا و نمایشیاش بیش از هر فیلم دیگری تا آن زمان، قدرت آنتونیونی را در کار با فضای محیط و بازیگران نشان میدهد.
رقص مونیکا ویتی به رنگ سیاه درآمده با گردنبندی فلزی و نیزهای آفریقایی در دست. او با نمایش خیرهکنندهای بدویتِ دنیایی دستنخورده را داخل آپارتمانی مدرن بازسازی میکند.
سفر هوایی مونیکا ویتی و دوستانش بر فراز ورونا و نماهای هوایی شهر زیر پایشان انگار شهری خالی از سکنه را تصویر میکند.
صحنههای بازار بورس و داد و فریاد دلالان و کارگزاران و مشتریهای آنان. میان ستونهای سنگی بزرگی که فضای دوران رم باستان را به یاد میآورد و البته مقتضیات زندگی مدرن را در سروصدایی کرکننده به تصویر میکشد.
نماهای باز از سکوت یک دقیقهای تالار بورس برای کارگزاری که به تازگی فوت شده. و زنگ دوبارهی شروع به کار بازار و ادامهی فریادهایی که سالن را پر میکند.
صحنهی انتهایی درخشان فیلم کسوف، جایی که عشاق فیلم، ویتی و دلون، سر قرار حاضر نمیشوند. مجموعهای درخشان و بیکلام شامل 58 نما، 7 دقیقه. از خیابانهای خلوت و بازسازی بصری فضای پوسیده و مردهای که پیش از این جولانگاه حضور زوج عاشق فیلم بوده است.