“زارتسکی” مطالعه خود درباره “کامو” را حول محور چند عنوان کلیدی سازماندهی کرده است. اولین مورد به ناگزیر “پوچی” است. اگر یک مفهوم فلسفی در ارتباط با کامو وجود داشته باشد آن ایده این است که زندگی پوچ یعنی در نهایت بی معنی است.
کابل ۲۴: کامو در مقاله فلسفی “افسانه سیزیف” انسانیت را با شخصیتی از اسطوره یونانی مقایسه میکند که محکوم به غلبه بر تخته سنگی از سر بالایی تا ابدیت است بدان معنا که ما نیز مانند سیزیف برای مبارزه بی پایان متولد شده ایم.
برخی از نویسندگان به قدری خوش شانس هستند که پنج دهه پس از مرگ شان از آنان یاد میشود. با این وجود، آن چه بسیار نادر است بحث برانگیز ماندن نویسندهای است که مدت زمان زیادی از مرگ او میگذرد. “آلبر کامو” یکی از آن استثناهاست نویسندهای که هنوز هم قدرت برافروختن احساسات سیاسی را دارد، زیرا توانست تاریخ قرن بیستم را عمیقا در نوشته هایش بگنجاند.
کامو به عنوان یک رمان نویس، فیلسوف و کنشگر بر روی رویکرد اخلاقی خود ایستادگی کرد لیبرالیسمی که با سوء ظن به ایدئولوژی تعدیل شده بود و سرسختانه به ارزش زندگی فردی انسان متعهد بود. “رابرت زارتسکی” زندگینامه نویس ادبی و مورخ تاریخ فرانسه در کتاب “زندگیای که ارزش زیستن دارد؛ آلبرکامو و تمنای معنا” (چاپ شده به زبان فارسی با ترجمه “محمدرضا عشوری” توسط انتشارات “ققنوس”) به این موارد اشاره کرده است.
“زارتسکی” مطالعه خود درباره “کامو” را حول محور چند عنوان کلیدی سازماندهی کرده است. اولین مورد به ناگزیر “پوچی” است. اگر یک مفهوم فلسفی در ارتباط با کامو وجود داشته باشد آن ایده این است که زندگی پوچ یعنی در نهایت بی معنی است.
کامو در مقاله فلسفی “افسانه سیزیف” انسانیت را با شخصیتی از اسطوره یونانی مقایسه میکند که محکوم به غلبه بر تخته سنگی از سر بالایی تا ابدیت است بدان معنا که ما نیز مانند سیزیف برای مبارزه بی پایان و بی معنی متولد شدهایم.
کامو شبیه “جورج اورول” است نویسنده دیگری که حتی امروز نیز نمادی از اومانیسم (انسان گرایی) در سیاست قلمداد میشود. با این وجود، کامو از اتخاذ مواضع سیاسی مطلقی که “ژان پل سارتر” رقیب و گاه دوستش را به رهبر جریان چپ جهانی تبدیل کرد خودداری ورزیده بود.
کامو امروزه به طور خاص به دلیل موضع اش در قبال جنبش استقلال طلبی الجزایر که فرانسه را در دهه ۱۹۵۰ میلادی دچار تشنج کرد چهرهای جنجالی محسوب میشود.
انتشار مجموعه یادداشتی تحت عنوان وقایع نگاریهای الجزایر از کامو در این زمینه دور تازهای از بحث و انتقاد را علیه او به راه انداخت. ستایشگران لیبرال کامو اصرار او بر حل مسالمت آمیز مناقشه و محکومیت خشونت از سوی هر دو طرف را دلیل دیگری بر صداقت اخلاقی او میدانستند.
در همین حال، منتقدان چپگرای کامو “میانه روی” او را نوعی طفره رفتن قلمداد میکردند و عدم حمایت او از طرف استقلال طلب الجزایری را محکوم کردند.
امروز که شمال آفریقا بار دیگر صحنه خشونت انقلابی است و روابط بین غرب و مستعمرات عرب سابق آن مملو از تنش باقی مانده بحث درباره کامو و الجزایر کماکان طنین افکن است.
“زارتسکی” در کتاب خود اشاره میکند که این دیدگاه کامو محصول تجربه تاریخی بوده است. کامو بر روی “افسانه سیزیف” در طول سقوط فرانسه در بهار ۱۹۴۰ میلادی زمانی که میلیونها پناهجو به دلیل پیش روی ارتش آلمان از خانه و کاشانه شان گریختند کار میکرد.
اگرچه کامو در کتابش به سختی به این شرایط اشاره میکند، اما زارتسکی به طور قانع کنندهای استدلال میکند که آن فاجعه احساس او را از پوچی را به عنوان چیزی درست در زیر سطح زندگی معمولی که در انتظار انفجار در خشونت بی معنی است تقویت کرده بود.
از نظر کامو ما انسانها هرگز نباید دست از اعتراض بکشیم. ما در برابر بیتفاوتی کیهانی و بی عدالتی تاریخی با بیان ارزشهای خود اعتراض میکنیم. برای شخص کامو این به معنای پیوستن به مقاومت در برابر اشغال فرانسه توسط آلمان و سردبیری نشریه زیرزمینی برجسته “کُمبا” بود.
این بیان آن چیزی بود که “زارتسکی” در یکی از اصطلاحات کلیدی خود آن را مصداق “وفاداری” مینامید. کامو به ارزشهای دموکراتیک و سوسیالیستی و به همرزمانی که آنها را تجسم میبخشیدند حتی به بهای به خطر انداختن جان اش وفادار بود.
مقاومت در برابر نازیسم از نظر اخلاقی کاملا مشخص بود به گونهای که پرسشهای سیاسی کمی پیرامون آن وجود داشت. از سوی دیگر، جنگ الجزایر همانند یک تراژدی یونان باستان در نظر کامو به مثابه برخوردی بین دو حق جلوه کرد.
او خود به جامعه مهاجران فرانسوی در الجزایر تعلق داشت و معتقد بود که آن جمعیت یک میلیون نفری با حضوری با سابقه یک قرنی در سرزمین مادری خود از حق زندگی برخوردارند. هنگامی که جنبش آزادیبخش آلجزایر کارزار اقدامات مسلحانه و بمبگذاریهای خود را علیه آن ساکنان فرانسوی تبار آغاز کرد کامو آن اقدامات را به شدت محکوم نمود.
این محکوم کردن در زمانی رخ داد که سارتر در مقابل نظر کامو قدرت “رستگاری خشونت ضد استعماری” مبارزان الجزایری را مورد تمجید قرار میداد. کامو در سال ۱۹۵۷ میلادی زمانی که برای دریافت جایزه نوبل در استکهلم به سر میبرد گفته بود: “مردم اکنون در ترامواهای الجزایر هدف بمبگذاری قرار میگیرند… ممکن است مادرم در یکی از آن ترامواها باشد. اگر این عدالت است پس من مادرم را ترجیح میدهم”.
همزمان “زارتسکی” در کتاب خود نشان میدهد که کامو منتقد اولیه و سرسخت سیاست فرانسه در قبال اعراب الجزایر بود. برخی از اولین نوشتههای او شامل گزارشهای مطبوعاتی درباره وضعیت وحشتناک جمعیت غیراروپایی در الجزایر بود.
با این وجود، آن چه کامو نسبت بدان امید داشت برقراری آتش بس بین فرانسویها و الجزایریهای عرب تبار بود که منجر به همزیستی مسالمت آمیز متقابل میشد. با این وجود، این امید با گذر زمان کمتر ممکن به نظر میرسد و کامو تا سال ۱۹۵۶ میلادی صحبت علنی درباره این موضوع را متوقف کرد.
از نظر “زارتسکی” این نمونهای از یکی دیگر از فضیلتهای بزرگ “کامو” یعنی “سکوت” بوده است. او مینویسد:”الجزایر برای کامو مصداق یک تراژدی بود تراژدیای که سخن گفتن بیشتر درباره آن بیش از آن بی فایده باشد بد قلمداد میشد، زیرا نمیتوانست باعث مهار فاجعه شود و صرفا برای پنهان ساختن ابعاد و معنای آن فاجعه مفید بود”. علیرغم آن که ناظر دیگری ممکن است این را نشانهای از شکست اخلاقی کامو ببیند “زارتسکی” آن را نشانهای از یکپارچگی اخلاقی کامو میداند.
نگاهی متفاوت به کامو؛ او یک استعمارگر بود
در نگاهی متفاوت با “زارتسکی” در کتابی تحت عنوان “کاموی فراموش شده” نوشته “اولیویه گلوگ” استاد دانشگاه کارولینیای شمالی به زبان فرانسوی در سال ۲۰۲۳ میلادی زخمی کهنه دوباره باز شده و کامو را به مثابه نویسندهای طرفدار استعمارگرایی فرانسه به تصویر میکشد.
او هم چنین در آن کتاب کامو را نویسندهای جنسیت گرا معرفی کرده که به دور از تصویر ساخته شده از او است.
گلوگ میگوید: “این کتاب برای قضاوت درباره کامو نیست بلکه با هدف غنیتر کردن مطالعه درباره او نوشته شده است. او را هنوز باید خواند، اما بدون آن که او را شخصیتی افسانهای دید”.
منتقدان گلوگ که در واقع طرفداران پروپاقرص کامو هستند رویکرد گلوگ را در رویکردش به “بی صداقتی روشنفکرانه به سبک دانشگاهیان چپگرای امریکایی” متهم کرده اند اتهامی که روزنامه دست راستی “فیگارو” نیز مطرح کرده و رویکرد گلوگ نسبت به کامو را “بازسازی فرآیندهای استالینیستی دهه ۱۹۵۰ میلادی” قلمداد کردهاست.
“گلوگ” در پاسخ به منتقدان اش میگوید: “من سعی میکنم از یک موقعیت احساسی فراتر بروم. مسئله این نیست که بدانیم آیا کسی کامو را دوست دارد یا دوست ندارد. اگر انتقادی وجود داشته باشد باید از آن استقبال کرد.
در سه دهه گذشته نوعی هاله تقدس دور نام کامو ایجاد شده و او را به یک بت تبدیل کرده است. در فرانسه نام او تقریبا مقدس است این را میتوانید از نوع واکنشها به کتاب نوشته شده توسط من درباره او ببینید”.
“گلوگ” میگوید: “کامو نویسنده فرانسوی و اسپانیایی تبار که در الجزایر مستعمره در خانوادهای فقیر متولد شد مخالف استعمارگرایی نبود. در رمان “بیگانه” اثری داستانی که توسط یک فرانسوی روایت میشود که یک فرد عرب بی نام را در ساحل الجزایر به قتل میرساند به نظر میرسد هرگونه برسمیت شناختن جایگاه انسان بودن برای الجزایریها از سوی نویسنده انکار میشود. در نتیجه، از دید من کامو نویسنده استعمار است”.
“طاعون” رمان بزرگ دیگر کامو داستان یک بیماری همه گیر در شهر اُران یا وهران الجزایر را روایت میکند. به گفته “گلوگ” فضای آن رمان به مثابه تمثیلی از اشغال فرانسه توسط آلمان نازی تعبیر و تفسیر شده، اما در واقع این گونه نیست. او میگوید: “من خوانش متفاوتی از داستان را پیشنهاد میکنم.
طاعون نه آلمان است و نه آلمانی ها. از دید کامو مقاومت مردم الجزایر در برابر اشغالگری فرانسه مصداق طاعون است. در واقع، کامو نیز به عنوان یک استعمارگر مقاومت را به مثابه یک بیماری مهلک قلمداد میکند”.
“گلوگ” میگوید با خوانش آثار و نامههای کامو وجوه متعدد شخصیت او را کشف کردهاست و همین موضوع باعث درهم شکسته شدن تصویر اسطورهای ساخته شده از او به عنوان یک “رمان نویس با رمانهایی زیبا” نزد او شده است.
او میگوید:”آن چه باید فراموش شود کامویی است که به ما ارائه شده است. امروزه در فرانسه دستگاههای سیاسی از کامو به طور دائم استفاده میکنند. ما باید خود را از شر این کامو که در خدمت توجیه همه چیز و هیچ چیز است خلاص کنیم. حرف من این است که کامو را از دستکاریها رها کرده و به طور مستقیم با او مواجه شویم”.
حمله به اسطوره شکل گرفته حول محور کامو در زمان حیات او و پس از انتشار مقاله “شورشی” توسط وی در سال ۱۹۵۳ میلادی آغاز شد مقالهای که محتوای آن باعث به هم خوردن دوستی میان کامو و سارتر شد.
مقاله شورشی تحلیلی فلسفی درباره شورش و انقلاب بود. کامو که در دهه ۱۹۵۰ میلادی زندگی خود را وقف اقدامات بشردوستانه کرده بود در سال ۱۹۵۲ میلادی از فعالیت در یونسکو سرباز زد و در سال ۱۹۵۳ میلادی جزو انگشت شمارترین چپگرایانی بود که به انتقاد از سیاست شوروی در برخورد با گردهماییهای کارگری پرداخت.
آلبر کامو تنها ۴۴ سال داشت که در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۵۷ میلادی نوبل ادبی را دریافت کرد. سپس مرگ اش در جریان یک سانحه رانندگی افسانه سرایی پیرامون شخصیت کامو و زندگی او را تقویت کرد.
سالها بعد “ادوارد سعید” متفکر فلسطینی – امریکایی در دهه ۱۹۹۰ میلادی از رویکرد کامو انتقاد کرد. انتقاد ادوارد سعید این بود که کامو استعمارگرایی فرانسه را نادیده میگرفت.
ادوارد سعید دو مورد را در مورد رویکرد کامو مورد نقد قرار میداد: یکی آن که کاراکترهای عرب در آثار کامو نام و چهره ندارند و دیگری آن که کامو برای پایان دادن به بحران الجزایر یک کنفدراسیون عربی – فرانسوی را پیشنهاد کرد و مخالف ترک کامل فرانسویها از الجزایر بود.
نویسندهای که مرگش نیز بحث برانگیز بود
جنجال درباره زندگی کامو شش دهه پس از مرگ او نیز در جریان یک سانحه رانندگی ادامه یافته است. “جیووانی کاتلی” نویسنده ایتالیایی در کتابی تحت عنوان “مرگ کامو” در سال ۲۰۱۹ میلادی مدعی شده بود که کامو به دلیل اظهارات اش علیه شوروی توسط کا گ ب (سرویس امنیتی اتحاد جماهیر شوروی) به قتل رسیده بود. این نویسنده ایتالیایی ادعای خود را برای نخستین بار در سال ۲۰۱۱ میلادی در قالب مقالهای در روزنامه پرتیراژ ایتالیایی کوریره دلاسرا مطرح کرده بود.
او در دفتر خاطرات “یان زابرانا” شاعر و مترجم شهیر چک تبار نکاتی را کشف کرده بود که نشان میداد مرگ کامو تصادفی نبودهاست. کامو در ۴ جنوری ۱۹۶۰ میلادی هنگامی که ناشر او “میشل گالیمار” کنترل موترش را از دست داد و موتر به درخت برخورد کرد درگذشت.
کامو فورا درگذشت و گالیمار چند روز بعد فوت کرد. “هربرت لاتمن” در بیوگرافی خود در سال ۱۹۷۸ میلادی درباره کامو نوشته بود:”به نظر میرسید شکستگی محور موتر یا انفجار عامل اصلی تصادف بوده اند. کارشناسان از وقوع آن سانحه در یک مسیر طولانی از جاده مستقیم جادهای به عرض نه متر و با ترافیک سبک و اندک در زمان وقوع سانحه حیرت زده شده بودند”.
کاتلی میگوید بخشی از خاطرات زابرانا نشان میدهد که کا گ ب لاستیک خودرو را دستکاری کرده بود تا زمانی که موتر با سرعت بالا حرکت میکرد سوراخ شود. او با استناد به دفتر خاطرات زابرانا مینویسد: “به نظر میرسد سه سال به طول انجامید تا دستور قتل کامو توسط دستگاه اطلاعاتی شوروی صادر شود.
آنان (کا گ ب) در نهایت موفق شدند به گونهای کامو را از بین ببرند که تا به امروز همگان فکر میکنند او به دلیل یک سانحه معمولی جان باخته است. منبعی که این موضوع را با من در میان گذاشته نخواسته نامش فاش شود، اما کاملا قابل اعتماد است”.
کامو از پاییز ۱۹۵۶ میلادی به طور علنی در کنار قیام مجارستان علیه حکومت شوروی قرار گرفته و به شدت از اقدامات شوروی انتقاد میکرد. هم چنین، او به طور علنی از “بوریس پاسترناک” نویسنده روس مخالف حکومت شوروی تمجید و حمایت بعمل آورده بود.
کاتلی در کتابش استدلال میکند که صراحت لهجه کامو درباره روابط فرانسه و شوروی و شخصیت برجسته او در دیدگان مردم فرانسه باعث میشد سخنانش علیه “امپریالیسم ظالمانه اتحاد جماهیر شوروی” تاثیرگذار شود.
او مینویسد:” هر دو دولت فرانسه و شوروی از خاموش شدن آن صدا که برای شان ناخوشایند بود سود زیادی میبردند … هیچ تحقیق مناسبی درباره مرگ او انجام نشد”.
کاتلی در این باره میگوید:”من معتقدم که کا گ ب در زمان رسواییای که به دلیل اشغال مجارستان به بار آورد طرحی برای از بین بردن کامو طراحی کرد. با این وجود، آن چه مرا متقاعد میکند که آنان را به سوی اجرای این طرح سوق داد سفر “نیکیتا خروشچف” رهبر شوروی به پاریس در مارچ سال ۱۹۶۰ میلادی بود.
دولتهای فرانسه و شوروی در آن زمان میخواستند به یکدیگر نزدیکتر شوند نزدیکیای به ضرر ایالات متحده. فراموش نکنید که در سال ۱۹۶۶ میلادی فشار وارد شده از سوی شوروی دوگل را متقاعد کرد تا فرانسه را از ناتو دور کند.
دولتهای فرانسه و شوروی و هم چنین حزب کمونیست فرانسه ماهها وقت صرف آماده سازی دقیق سفر رهبر شوروی به فرانسه کرده بودند. این به معنای ایجاد پیوند دوستی میان فرانسه و اتحاد جماهیر شوروی بود.
در آن زمان هیچ صدای انتقادی نمیتوانست بلند شود”. کاتلی میگوید: “کامو دشمنان مختلفی داشت: انقلابیون استقلال طلب الجزایر، اتحاد جماهیر شوروی، کمونیستهای فرانسوی، مرتجعین و سازمان ارتش سری* همگی انگیزههایی برای حذف کردن او داشتند”.
* سازمانی سری بود که در فاصله سالهای ۱۹۶۱ و ۱۹۶۲ میلادی به وجود آمد و در آن تعدادی از نظامیان فرانسوی مقیم الجزایر کوشیدند تا به زور مانع از استقلال الجزایر شوند. ارتش سری را برخی از نظامیان افراطی فرانسه و افراد معمولی فرانسوی ساکن الجزایر تشکیل دادند و تشکیل آن هنگامی بود که دولت فرانسه به ریاست جمهوری ژنرال “شارل دوگل” خواستار استقلال مستعمره فرانسه یعنی الجزایر گردید.
منابع:
Bassets, Marc (۲۰۲۴) , Camus, untouchable? A new book accuses him of being a colonialist and rekindles the controversy with Sartre
Flood, Alison (۲۰۱۹) , New book claims Albert Camus was murdered by the KGB
Kirsch, Adam (۲۰۱۷) , Why Albert Camus Remains Controversial