لحظه امیدوار کنندهای در تاریخ روسیه با رهبر سابق شوروی درگذشت. بسیاری از هموطنان گورباچف از آزادیهای جدیدی که او اعطا کرده بود قدردانی میکردند. با این وجود، بسیاری دیگر او را مقصر هرج و مرج اقتصادی و فروپاشی امپراتوری شوروی میدانستند. او دوست داشت به شوخی بگوید که «صف کسانی که میخواستند گورباچف را به قتل برسانند طولانیتر از صف خرید ودکا بود».
نویسنده: ولادیسلاو زوبوک، استاد تاریخ بینالملل و رئیس برنامه امور بین الملل روسیه در دانشکده اقتصاد لندن
به گزارش کابل۲۴، نقل از فارین پالسی، میخائیل گورباچف نقطه روشن نادری در تاریخ غم انگیز، تلخ و خونآلود روسیه بود. حتی در بدترین لحظاتاش گرمابخش تاریخ بود و خوش بینی را از خود نشان میداد. او که یک بازیگر سیاسی پرشور بود از چسبیدن به قدرت به خاطر قدرت خودداری ورزید. چنین ویژگیهایی به گورباچف عزم راسخ بخشید تا سیاستهای پرسترویکا و گلاسنوست را پیش ببرد اصلاح نظام اقتصادی اتحاد جماهیر شوروی، شفافتر کردن حکومتداری آن و اجازه دادن به مردم برای برخورداری از آزادی و حقوق مدنی بیش تر.
این ویژگیها احتمالا همان ویژگیهایی بودند که او برای پایان صلح آمیز جنگ سرد بزرگترین دستاوردش به آن نیاز داشت. با این وجود، جایگاه او در تاریخ روسیه پیچیدهتر است و هنوز مشخص نیست. ناسیونالیستها (ملی گرایان) روس و نیروهای وابسته به رژیم سابق عموما او را یک فریبکار یا خائن قلمداد میکنند تا حد زیادی به این دلیل که او بر فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نظارت داشت. سایر روسها و اعضای بلوک شوروی سابق او را به عنوان یک آزاد اندیش و فردی دوراندیش که تلاش کرد آنان را از یوغ یک رژیم توتالیتر (تمامیت خواه) فاسد رها کند تحسین میکنند.
به نوبه خود، گورباچف که از نوعی غرور رنج میبرد که باعث شد از خود به صورت سوم شخص صحبت کند همان گونه که به «ویلیام تاوبمن» زندگی نامهنویس خود گفته بود: «درک گورباچف دشوار است».
او مطمئنا محصول زمان خود بود: فرزند دهقانان روسی-اوکراینی که به تحصیلات عالی شوروی (که توسط گروهی از روشنفکران پیش از دوره کمونیسم تدریس میشد) دست یافت. پس از جنگ علیه آلمان، روسها از جمله گورباچف در میانه ویرانههای ناشی از جنگ و قحطی برخاستند و از زنده ماندنشان بسیار خرسند بودند و آرزوی آیندهای بهتر را داشتند.
گورباچف در آخرین سال زندگی «جوزف استالین» رهبر شوروی سابق با همسرش «رایسا» دانشجوی فلسفه در خوابگاه دانشگاه دولتی مسکو ملاقات کرد. او در تمام دوران زندگی سیاسیاش به همنوع ضروری او تبدیل شد معتمدی که وقتی در محاصره رقبا، دشمنان و متحدان دوگانه به شخصی مشاوره نیاز داشت که بتواند به او اعتماد کند به او روی میآورد.
در جوانی، گورباچف به طور تصادفی با «یوری آندروپوف» از کا گ ب ملاقات کرد. آندروپوف او را دوست داشت. هنگامی که آندروپوف دبیر کل حزب کمونیست شوروی شد گورباچف را وارث خود کرد. با این وجود، آندروپوف پیش از آن که گورباچف بتواند پیچیدگیهای امور خارجی، سیاست امنیتی، اقتصاد و امور مالی را بیاموزد درگذشت. این فقدان سابقه و تجربه برای مدت کوتاهی صعود گورباچف به قدرت را به تاخیر انداخت. «کنستانتین چرننکو» پس از مرگ آندروپوف به عنوان دبیر کل حزب منصوب شد، اما خود ۱۳ ماه بعد مرد و پس از آن در مارچ ۱۹۸۵ میلادی گورباچف به سمت دبیرکلی حزب کمونیست رسید.
گورباچف با رایسا قدم زد و او با صدای بلند پرسید: «آیا واقعا به این نیاز دارید؟» گورباچف طبق بیوگرافی «تاوبمن» پاسخ داد که او باید مسئولیت را بپذیرد. او با اشاره به رکود ضعیف و پوسیدگی نظام شوروی گفت: «ما نمیتوانیم به این شکل به زندگی ادامه دهیم».
گورباچف به درستی شکافی را بین ایدئولوژی کمونیستی و واقعیت شوروی میدید و در ابتدا معتقد بود که میتوان آن را بدون برداشتن گامهای رادیکال پر کرد. بعدا او با پشیمانی درباره طرز فکر خود در سال ۱۹۸۵ میلادی گفت: «به طور طبیعی نمیتوان آگاهی را به یکباره با یک چشمک زدن کسب کرد».
در اولین سال ریاست خود، او با آرمان گرایی و اشتیاق وارد این کار شد. سه سال بعد او اصلاحات اساسی اقتصادی، سیاسی و حقوقی را انجام داد. در طول دو سال پایان تصدی مقام خود اغلب بین طرفداری از تغییرات رادیکال و مخالفت با آن در نوسان بود یا به سادگی به دلیلعدم تصمیم گیری فلج میشد. او بعدا استدلال کرد که این کار را برای جلوگیری از وضعیتی که میترسید به یک جنگ داخلی تبدیل شود انجام داده بود.
برخی از مورخان این پرسش را مطرح میکنند که چگونه مردی که در درون ماشین سیاسی هیولاوار حزب کمونیست به چنین موفقیتی دست یافته بود توانست تا این اندازه درک انسانی خود را حفظ کند.
گورباچف در جوانی به خواندن شعر علاقه داشت و آرزوهای هنری داشت. او یک ضرب المثل لاتین را یاد گرفت: «Dum spiro, spero» به معنای «تا زمانی که نفس میکشم، امیدوارم». او مانند بسیاری از روسها از ناسزا استفاده میکرد، اما هرگز زیاد مشروب نمینوشید و مردی مهربان و دوست داشتنی بود. او در هر تعطیلات مجموعهای از کتب ادبیات، فلسفه و تاریخ را به همراه داشت. حسی همراه با شوخ طبعی داشت و دوست داشت بخندد.
آناتولی چرنیایف معاون او زمانی را به خاطر آورد که گورباچف رمان بسیار انتقادی نوشته «الکساندر سولژنیتسین» درباره «ولادیمیر لنین» رهبر سابق شوروی را خوانده بود. گورباچف این کتاب را «بسیار قدرتمند» توصیف کرد، اما در مقابل معاون شگفت زده خود با ذوق و مهارتی خاص شروع به جعل هویت رهبر شوروی سابق کرد.
گورباچف با تحسین در مورد لنین گفت: او «یکی در برابر همه» بود. لنین در ابتدا الگوی گورباچف بود. او میراث انقلابی لنین را به شدت ایده آلیزه کرد و معتقد بود که فلسفه او در واقع بیشتر دموکراتیک است تا توتالیتر. استالین به نقطه مقابل و ضد مدل او تبدیل شد. گورباچف گلاسنوست و آزادی سفر و وجدان را معرفی کرد و ترور و خشونت را کنار گذاشت. او قصد داشت میراث تاریک دیکتاتور بزرگ را از بین ببرد.
گورباچف در نیمه راه پرسترویکا تصمیم گرفت حکومت تک حزبی را در اتحاد جماهیر شوروی از بین ببرد و در اصل شوروی را به یک سوسیال دموکرات به سبک اروپایی تبدیل کند. با این وجود، او هرگز نمیتوانست بفهمد که چگونه میتواند کشور پیچیدهاش را بدون استفاده از ریشههای اقتدارگرای آن و بدون حزب کمونیست اداره کند. او دوست داشت به غرب سفر کند و دیگران را به این کار تشویق میکرد و دوست داشت با رهبران غربی صحبت کند و اصلاحات خود را در حضور آنان مطرح کند و گویی که از آنان مشورت بخواهد.
در دوران زمامداریاش عبارات مورد علاقه او این جملات بودند: «اجازه دهید روند توسعه یابد»، «این غیرقابل پیش بینی است» و «ما به یک اجماع نیاز داریم». «اجماع» و «کثرت گرایی» دو واژه از بسیاری از واژههای غربی بودند که گورباچف به گفتمان سیاسی روسیه معرفی کرد. این واژگان حتی به بخشی از واژگان رایج روسی تبدیل شدند. روش ترجیحی او برای ایجاد «اجماع» شامل سخنرانیهای طولانی و جزوههای نظری بود عدهای متذکر شدند که مونولوگهای بیپایان او شیوهای برای اندیشیدن به مسائل با صدای بلند بودند که او از طریق آن سعی میکرد مشکل را از هر طرف بسنجد.
متاسفانه بسیاری از مشکلات شوروی تنها راه حلهای دردناکی داشتند و گورباچف به طور فزایندهای از صحبت کردن و نظریهپردازی برای به تاخیر انداختن عمل استفاده میکرد. نه تنها منتقدان داخلی او، بلکه حتی شرکای غربی نیز شیوه زمامداری او را عجیب و غریب میدانستند. در علم اقتصاد، او خودمختاری بیشتر و سهمی از سود را به «گروههای» شرکتهای دولتی اعطا کرد با این وجود، از ترس بیکاری و نابرابری اجازه اصلاحات مالکیت خصوصی و بازار را نداد.
در سیاست، او نهادهای نمایندگی ناتوانی ایجاد کرد، اما نتوانست یک دفتر اجرایی قوی ایجاد کند که بتواند جایگزین قدرت حزب کمونیست شود. برخی او را به خاطر گشودن بیش از حد و سریع کشور به روی تاثیرات غربی سرزنش میکردند و معتقد بودند فضا را برای هرج و مرج در کشوری با سنتهای اقتدارگرایانه فراهم ساخت.
با افزایش بحران اقتصادی و اجتماعی شوروی، بسیاری از او میخواستند که از دستگاه نظامی و امنیتی تحت فرمان خود برای حفظ امپراتوری استفاده کند، اما او از انجام این کار خودداری ورزید. گورباچف هرگز در ارتش خدمت نکرده بود که برای پیشینه و نسل او امری عجیب محسوب میشد. او هرگز علاقهای به مسائل نظامی نداشت.
او از این که انگشتاش روی یک ماشه هستهای باشد متنفر بود و اولین رهبر شوروی بود که موشکهای هستهای را نابود کرد. با این وجود، برای مدت طولانی، او واقعا میترسید که ایالات متحده ممکن است اتحاد جماهیر شوروی را با حملهای از فضا خلع سلاح کند. سپس «رونالد ریگان» رئیس جمهوری اسبق امریکا شریک او در پایان دادن به جنگ سرد تحت تاثیر صداقتاش قرار گرفت و بعدا دوست او شد. جورج بوش پدر جانشین ریگان ابتدا به گورباچف اعتماد نداشت، اما پس از آن با او در مورد عقب نشینی نیروهای شوروی از اروپای مرکزی مذاکره کرد.
گورباچف ایده «اروپای کامل و آزاد» را پذیرفت و حتی پیشنهاد ساخت «یک خانه مشترک اروپایی» را داد که شامل اتحاد جماهیر شوروی نیز میشد. وقتی دیوار برلین فروریخت و بلوک شوروی به سرعت برف در تابستان آب شد گورباچف این رویداد را به عنوان حکم تاریخ پذیرفت. او نیروهای شوروی را در پادگانهای خود نگه داشت و بعدا موافقت کرد که آنان را به اتحاد جماهیر شوروی بازگرداند. این لحظهای بود که او یک مسیر رادیکال جدید را برای اتحاد جماهیر شوروی و جهان هدایت کرد. ناقوس مرگ برای اتحاد جماهیر شوروی به صدا درآمده بود.
از آنجایی که آلمان به سرعت به سمت اتحاد مجدد در ناتو حرکت میکرد گورباچف در یک معضل واقعی قرار داشت. او نمیخواست به شوونیسم روسی در داخل کشور دامن بزند، اما کارتهای مذاکرهاش ضعیف بود. در آن لحظه، «جیمز بیکر» وزیر امور خارجه امریکا به طور شفاهی به او قول داد که ناتو «یک اینچ به سمت شرق حرکت نخواهد کرد». گورباچف بر هیچ تاییدی پافشاری نکرد و این تعهد سالها بعد در مرکز یک مناقشه بزرگ بین روسیه و ناتو قرار گرفت. در پاییز ۱۹۹۰ میلادی گورباچف جایزه صلح نوبل را برای پایان دادن به درگیری شرق و غرب دریافت کرد.
حتی زمانی که گورباچف عمیقا سیستم اقتصادی و سیاسی شوروی را آزاد کرد او در کنار میلیونها شهروند شوروی در ترس از بازار سرمایه داری و آنچه میتوانست برای مردمی با درآمد پایینتر که هرگز بیکاری یا شرکت خصوصی را نمیشناختند به ارمغان آورد شریک بود. در پایان، اصلاحات او به بیثباتی سیستم قدیمی بدون ایجاد یک اقتصاد بازار پایدار انجامید. استانداردهای زندگی شوروی که به اندازه کافی همراه با بدبختی بود بیش از پیش تنزل یافت.
در نهایت اقتدار او قربانی یک اقتصاد بد شد. او محبوبیت خود را در برابر بوریس یلتسین از دست داد یکی از مدیران پولیت بورو (دفترخانه سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی) که کارزاری را برای دفاع از حاکمیت کامل روسیه در یک اتحاد جماهیر شوروی غیرمتمرکز به عنوان راهی برای خروج از «شکست پرسترویکا» به راه انداخته بود.
گورباچف در آخرین تعطیلات سرنوشت ساز خود در کریمه در آگوست ۱۹۹۱ میلادی زمانی که وزرایش او «بیمار» خواندند و در حبس خانگی قرار دادند گزارشی تاریخی از «پیوتر استولیپین» را خواند نخست وزیر اسبق روسیه که انقلاب ۱۹۰۵ را رام کرد، اما قربانی یک قاتل شد. او هم چنین زندگینامهای آمریکایی درباره استالین را خواند. این انتخاب در موضوعات مورد مطالعه نشان دهنده علاقه زیاد او به کسانی بود که سعی داشتند با مشت آهنین کشور را اداره کنند یکی که سعی در رام کردن یک انقلاب داشت و دیگری که یک امپراتوری را ساخت.
سه روز اسارت برای او و رایسا که بیمار شد بسیار سخت گذشت. با این وجود، توطئه گران در ریختن خون غیر نظامیان در مسکو تردید داشتند و تلاش برای کودتا با شکست مواجه شد. با این وجود، زمانی که گورباچف به مسکو بازگشت متوجه شد که قدرت واقعی به یلتسین رقیب او انتقال یافته است. در طول روزهای باقی مانده گورباچف در مقام ریاست او قصد داشت یلتسین را به مصالحهای دعوت کند که به آنان اجازه دهد کشور را به طور مشترک اداره کنند. با این وجود، در نهایت یلتسین بدون تشریفات از شر او خلاص شد.
بیزاری عمیق گورباچف از استفاده از قدرت خام او را بر آن داشت تا قدرت را به دیگران از جمله رهبران ۱۵ جمهوری شوروی واگذار کند. در نهایت او خود را حاکمی بدون کشور شوروی یافت. با این وجود، او کرامت خود را تا روز تلخ ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱ میلادی زمانی که استعفا داد و یلتسین به طور رسمی زرادخانه هستهای شوروی را به ارث برد حفظ کرد.
بسیاری از هموطنان گورباچف از آزادیهای جدیدی که او اعطا کرده بود قدردانی میکردند. با این وجود، بسیاری دیگر او را مقصر هرج و مرج اقتصادی و فروپاشی امپراتوری شوروی میدانستند. او دوست داشت به شوخی بگوید که «صف کسانی که میخواستند گورباچف را به قتل برسانند طولانیتر از صف خرید ودکا بود».
با این وجود، تا زمان استعفای خود در سال ۱۹۹۱ میلادی او سخت باور داشت که قادر خواهد بود اتحاد جماهیر شوروی را با هدایت در ورطه متلاطم تغییر و بیثباتی اصلاح کند بدون اینکه شوروی از هم بپاشد.
گورباچف اولین رهبر سابق روسیه در یک قرن بود که پس از ترک پست زندگی آبرومندانهای داشت. او از سخنرانیها درآمد کسب میکرد و برای حضور در تبلیغات حقوق میگرفت پولی که از آن برای حمایت از بنیاد خود استفاده میکرد جایی که دستیاران نزدیک، مورخان و دانشمندان علوم سیاسی شواهدی درباره اصلاحات او جمع آوری میکردند و درسهایشان را به بحث میگذاشتند. او چند سال پس از استعفای خود تلاش کرد به سیاست روسیه بازگردد، اما در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۹۶ میلادی تنها نیم درصد آرا را کسب کرد. مرگ رایسا در سال ۱۹۹۹ میلادی او را تبدیل به مردی تنها ساخت. با حرکت به سوی کهنسالی او شروع به انتقاد از سیاستهای غرب در قبال روسیه و گسترش ناتو کرد، اما برای همیشه به اصول دموکراسی، حقوق بشر وعدم استفاده از نیروی نظامی وفادار ماند