شاید در این روزها و شبها، در خلوت خود بارها با این پرسش مواجه بودهایم که چگونه در سرزمینی که بخشی از شهرت و محبوبیت آن در گذر زمان، مدیون خصائل برجستهای چون لطافت و نازکی قلب مردمانش بوده و جلوهی آن در اعصار در نوعدوستی، هنر، شعر، موسیقی و … آشکار شده، چنین به قساوت و خشونت عریان و بدمنظری دستیازیده و بیمحابا آن عنصر زیبای ایرانی را سالوسصفت به زنجیر بردگی قدرت بیالوده و از ریختن خون انسانی دیگر و دستکم هممیهن خود که تنها خواهان زندگی است، هیچ پروایی ندارد؟
بهراستی بذر و ریشهی این قساوت و شَر در چه کانونی پرورانده شده که محصول شوم ِ آن اکنون اینگونه نمایان شده است؟ قطعاً پرداختن به این پرسش و پرسشهایی نظیر آن، پاسخهای گوناگونی را هم پیش میآورد. شاید برای یافتن پاسخ و تحلیلِ ریشههای این شرّ و قساوت در جامعه خود و بطور کلی خاورمیانه، مناسب باشد که روایتی از (بچّههای آلمانی) را ببینیم.
روایتی که میشل هانکه کارگردان نامدار اتریشی، آن را با رویکردی انتقادی به ریشهیابی شرّ در آلمان نازی و در نیمه اول قرن بیستم و دوران پیش از نازیسم در فیلم روبان سفید به تصویر میکشد. گرچه هانکه، روبان سفید را محدود به جغرافیا و دورهای از تاریخ اروپا نمیداند و آن را قابل تعمیم به جغرافیا و تاریخ همهی جوامع قلمداد میکند.
راوی فیلم معلم پیری است که با صدایی فرتوت و ضعیف در لحظات نخست فیلم میگوید: یک سری اتفاقاتی را میخواهم شرح بدهم که بعداً تاثیر زیادی در آینده کشور داشت. [چرا؟ و چگونه؟]
فیلم روایت خود را در یک جامعهی روستایی در دهههای نخست قرن بیستم در آلمان پیش از نازیسم آغاز میکند. این روستا نمادِ جامعهای با ویژگیهایی چون قوانین سختگیرانه، ارتباطات خشک و تصنعی، مجازاتها و انضباطهای دقیق، رعایت آداب ظاهری، تأدیبها، تقویت و افزایش احساس گناه و اقرار به گناه و … است، که زمینه و بستر خشونتهای بسیار و پنهان را فراهم میکند.
خشونت و ریاکاریای که به آرامی و با ظاهری منضبط و مطابق با هنجارهای رسمی و دینی، در لایههای زیرزمینی شخصیت افراد روستا پنهانی خزیده است. لایههای وجودیای که میتوانست از دوستی و عشق به زندگی و دیگر انسانها لبریز شود. اما تربیت و شیوههای تربیتی ریاکارانه، دروغین، ساختگی و غیرقابل انعطاف و بخشش، بذر نفرت، بدبيني و قساوت را در وجود آنان ریشهدار و خوفناک میکند، و از کودکانی که همچون همهی کودکان در آغاز، مواجههای معصومانه با جهان داشتهاند، دو دهه بعد، نیروهایی آماده دریدن و جهیدن در ارتش هیتلر میسازد.
نیکوست بپرسیم در روند جنگهای خونین اول و بویژه دوم افراد ِ در خدمت ِ نازیسم و فاشیسم که به راحتی دست به شنیعترین جنایات زدند از کجا آمده بودند و محصول چه نوع تربیت رسمی و غیررسمی آلمان بودند؟ چگونه قادر به حذف و محو دیگری به هر قیمتی بودند؟
این فیلم میتواند پاسخی برای پرسش ما یا حداقل زمینهی اندیشیدن به شیوههای تربیتیای فراهم آورد، که خواسته و ناخواسته مُروّج تقویت احساس گناه، دورویی، تظاهر و نفرت از دیگر آدمیان در کودکان و نوجوانان شدهاند.
مهمترین مؤلفه فیلم یا عاملی که به جنایت اتفاقات عجیب در روستا میانجامد، نظام آموزشی و نظام مذهبیای است که در پی سازوکارهای قدرت خود، کمترین اعتنایی به انسان و نیازهای بنیادین او ندارند.
عدم اعتنا و نادیدنی که به جهیدن هیولایی نسل بعدی در خدمت نازیسم منجر گردید. عنصر دیگری که هانکه تلاش میکند آن را بر مخاطب روشن سازد پیری و فرسودگی ساختار حاکم بر فضای روستا و تفسیر به رای رویدادها و حوادثی که رخ مینماید، است.
{در حالی که معلم جوان دهکده در حال تلاش برای سرچشمهی اتفاقات دهکده است، تنها چهرهی به ظاهر دانا و متفکر (کشیش پیر دهکده) او را طرد و منع میکند و مسائل را از دیدگاه خود توجیه میکند و نمیپذیرد که شیوهی رفتار خویش را در نسبت با فرزندانش به پرسش بکشاند. دیگری پزشکی است که بعنوان نماد علم مدرن قادر به اندیشیدن نیست و در پس رفتارهای توجیهی، زشتترین اعمال را مرتکب میشود. گویی همگی در سنت و شرایط حاکمه به پنهانکاری و تظاهر مجبورند.
در نهایت پیام فیلم؛ از بطنِ شیوههای تربیتیای که با تلفیق تزکیه و تهذیب آموزههای مسیحیت و تربیت انضباطی دقیق کانتی میخواست انسان را به رستگاری و ملکوت برساند، نازیسم سر برآورد.
فریده_بهرامی