گام نخست برای ورود به بادیۀ بدوی افراط در قومپرستی، پرهیز از انصاف و پایمال کردن وجدان و پشت کردن به باورهای قدسی است. امکان ندارد کسی هم دین و انصاف و وجدان داشته باشد و هم در قومپرستی، از همۀ مرزهای اخلاق و انسانیت، عبور کند.
کابل۲۴، من با آن که اهل وصیت و نصیحت نیستم، اما عزیزان فرورفته در باتلاق متعفن نژادپرستی را به «عقلانیت» فرامیخوانم، نه به دیانت و اخلاق و انسانیت؛ زیرا باور دارم این سه، اولین قربانیان روی آوردن افراطی به بیماری قومپرستی است و فراخواندن آنان به عقلانیت نیز برآمده از ناامیدی از بازگشت ایشان به دین و انصاف و وجدان است.
عقل به ما میگوید دستکم بَدان و دَدان خود را نمایندۀ قوم خویش ندانیم؛ آنچنان که انتظار داریم دیگرانِ بیرون از دایرۀ تنگ قومی مان، کار و کارنامۀ شخصی آنان را به رخ کلیت قوم مان نکشند و به پای مردمانی که ما سینهچاک و جاننثار دفاع از آنان هستیم، ننویسند.
به روشنی قابل درک است که فرا و وَرای زمینه و پیشینۀ تاریخی ـ فرهنگی، یکی از عوامل مهم قومپرستی، خودکمبینی و احساس حقارت است.
به همین دلیل، قومپرستهای افراطی، بیش از دیگران خود را نیازمند داشتن و برتراشیدن قهرمانانی میدانند که در رؤیاهای تاریخی خود پروریده و پَروار کردهاند.
چرا که قهرمانهای قومی، مهمترین تکیهگاه روان و عاطفۀ جمعی کسانی استند که حقارت و صغارت را بخشی جداییناپذیر از هویت و حیثیت قومی خود میانگارند و برای فرار از آن، جز قهرمانسازی قهرآمیز و خشونتبار همراه با قتل عام فیسبوکی هویتهای غیریتسازیشده، راه و راهکاری فراروی خود گشوده نمیبینند.
اما از آنجا که مبنای کار آنان بر «افراط» استوار است، در قهرمانسازی قومی خود هم افراط میکنند؛ به گونهای که حتی از عناصری که از میدان فرار کرده و یا به دشمن تسلیم شدهاند، تابوهای تابناک و قهرمانان قابل پرستش میسازند.
این جماعت، به دلیل آن که عزم را برای بتسازی و قهرمانپرستی جزم کردهاند، عناصر مورد پرستش خود را تا مرز قداست بالا میکشند؛ زیرا به درستی میدانند تا کسی قداست پیدا نکند، مستوجب پرستش نمیشود.
این را هم به نیکی میدانند که برچسپ قداست، زمانی چسپناک میشود که کل کارنامۀ فرد مورد پرستش، حتی اگر آکنده از اهانت به باورهای برین و قدسی جمعی کلیت همین مردم و عبور از خط سرخهای مذهبی آنان و بدبخت و بیچاره و آواره کردن هزاران نفر از همانها و به مسلخ بردن دهها نفر دیگر از ایشان باشد، نادیده گرفته میشود تا آنچه آنان میخواهند دیده شود: قهرمان!
چنین رویه و رویکردی ممکن است بر آتش اشتهای بیپایان و سیریناپذیر قهرمانسازان افراطی در بند بلاهت مهارناپذیر، آب سرد بریزد و موجبات رضایت خاطر خودشان را فراهم آورد، اما آیا میتواند ذهنیت همگانی آگاه از چند و چون ماجرا را هم مُجاب کند؟
بر همین اساس است که تأکید میکنم اگر عقل نداشتۀ مان را به کار نیندازیم، مسخره و مضحکۀ دنیا و آخرت میشویم.
ضمن این که باید توجه داشته باشیم قوم صاحب قهرمان، هیچ نسبتی با ذلت و زبونی و زیر بار بودن ندارد.
همچنین از یاد نبریم که قهرمانان قومی مورد پرستش ما عموما کسانیاند که همواره استخوانهای قوم قربانیشده برای خود را نردبان ترقی سیاسی و وجهالمعاملۀ انباشت سرمایه و دست یافتن به مال و مکنت نامتناهی محیرالعقول قرار دادهاند و پرستشگران پرهیجان خود را سندان ستم ساخته و بار خود را بسته و راه خود را رفته و از مسلخ و معرکه، گریختهاند.
سید زکریا راحل


