واژهها و جملات به نوبه خود چیزی را در انسان بر نمیانگیزانند مگر آنکه انسانها آن جملات و واژهها را با گوشت و پوست لمس کرده باشند. سردی و کلیشهای بودن کلمات وقتی اتفاق میافتد که انسان، بیآنکه واژه یا جملهای را زندگی کرده باشد، بکار برد.
کابل۲۴: اینجاست که اگر آدمی عادت به جمعبندی ماجراهای زندگیاش نداشته باشد و آنها را صرفا پشت هم آمدن و رفتن ببیند، پس از مدتی نظارهگر «رنج یا رضایت» زندگی نیست بلکه فقط «درد و خوشی» در بازه زمانی نامفهومی به نام « عمر» میبیند و دیگر هیچ.
گفتم «رنج و رضایت» چون رنج چیزی پایدارتر و عمیقتر از درد است و رضایت هم چیزی بیشتر از خوشی لحظهای. رنجها، که برای برخی فقط درد است، برای برخی دیگر کارگاههای نصب «توانایی» جدید بر روح آدمیاند.
آدمی که این چنین باشد و چیزهای زیادی به دست میآورد، نامش «عصامی»است.
عصامی بر اساس آنچه در «معجم الوسیط»آمده است یعنی «خودساخته»کسی که هرچه دارد محصول تلاش و رنج خودش است و این نقطه مقابل عظامی است که هرچه دارد، وراثتی است.
عصامی، «شده» و اصیل است و داشتههایش از دستدادنی نیست در مقابل، به عظامی «عاریه داده »شده است.
ظهیری سمرقندی در «اغراض السیاسه» مینویسد که عصام، مرد عرب تهیدست اما بلند همتی بود که علیرغم ناملایمات به بزرگی و قدرت رسید و بعد آن بود که میگفتند «عصامی باش نه عظامی»(آب است و تریاک/یادداشت های سید علی محمد سجادی).
بیهقی هم اشاره زیبایی به این معنا دارد:«عظامی به یک پشیز نیرزد و هستند در این روزگار ما گروهی عظامیان با اسب و استر و جامههای گرانمایه که چون به سخن گفتن و هنر رسند چون خر بر یخ بمانند و حالت و سخنشان آن باشد که گویند پدر ما چنین بود و چنان کرد.» (تاریخ بیهقی)
ادیب صابر شاعر قرن ششمی هم (آنچنانکه محمد قاضی در کتاب خاطرات یک مترجم اورده است) شعری دارد که هرچند مودبانه نمینمایاند، اشاره روشنتری به عظامیهای روزگار دارد:
آن شنیدی که ابلهی میگفت
پدرِمن، وزیرخان بوده است
با وجودی که نیست معلومم
خود گرفتم که آنچنان بوده است
هیچ کس دیدهای که گو… بخورد
کاین «به عهد قدیم، نان بوده است»