اگر علاقمند فلسفه غرب باشید، لابد متوجه شدهاید که در بین فیلسوفان غربی، افراد بدبین به هستی و زندگی، کم نیستند. مثلاً «آرتور شوپنهاور» از جمله فیلسوفانی است که به بدبینی فلسفی مشهور است زیرا جهانبینی او ارزش وجودی را به چالش میکشد.
کابل۲۴: او معتقد است که شر بر خیر غلبه دارد و از این جهت غمهای انسان، افزون بر خوشیهای او است. شوپنهاور برای این که انسان را مصائب و غمها، از پای درنیاورد، کتاب «در باب حکمت زندگی» را نوشت تا اندکی از دردهای بنیآدم کاسته شود.
با مطالعه این کتاب که تاکنون توسط چندین مترجم به فارسی ترجمه و توسط ناشران مختلف به چاپ رسیده است، در مییابیم که شوپنهاور آنگونه که به بدبینی شهرت دارد، مطلقاً به زندگی بدبین نیست بلکه او بد را اصل میداند که انسان میتواند با آن مبارزه کند.
فلسفه شوپنهاور بود که بعداً روی روانشناسان و فیلسوفانی چون «ریچارد واگنر»، «فریدریش نیچه» و حتی «زیگموند فروید» و «صادق هدایت» تأثیر گذاشت.
البته فیلسوفان غربی از فلسفه شوپنهاور در راستای مثبت بهره بردند ولی صادق هدایت به این کار موفق نشد و جدا از این که نوشتههای او جان جوانان زیادی را گرفت، سرانجام خودش نیز دست به خودکشی زد.
البته جهانبینی تاریک و بدبینی به هستی در بین فیلسوفان غربی یک قاعده و کلی نبوده بلکه دهها فیلسوف دیگر مانند «ویل دورانت» در بستر فلسفه غرب رشد کردند و به زندگی معنا بخشیدند.
هرچند ما ویل دورانت زاده پنجم نوامبر ۱۸۸۵ و در گذشته هفتم نوامبر ۱۹۸۱ را با کتاب ۱۱ جلدی «تاریخ تمدن» میشناسیم که در همکاری با «آریل دورانت» همسرش نوشته است اما او آثار فلسفی مانند «تاریخ فلسفه»، «بیداری ذهن» و «لذت فلسفه» را هم نوشته است.
این کتابها تاکنون بارها ترجمه و توسط ناشران مختلف به چاپ رسیدهاند. یکی از آثار دیگر ویل دورانت که هدف و سوژه این یادداشت را تشکیل میدهد، «درباره معنای زندگی» نام دارد که این کتاب هم توسط مترجمان مختلف به فارسی ترجمه و بارها چاپ شده است.
انگیزه دورانت برای نوشتن این کتاب، به حادثهای برمیگردد از فضای ناامیدی در عصر دورانت در امریکا حکایت دارد. ماجرا از این قرار است که در یک عصر پاییزی سال ۱۹۳۰میلادی، زمانی که ویل دورانت ۴۵ سال داشت و در خانهاش در نیویارک سرگرم جمع کردن برگها بود، مردی غریبه و شیکپوش به سراغ این مورخ و فیلسوف برجسته آمد و به او گفت که قصد خودکشی دارد.
دورانت سعی کرد او را از تصمیمش منصرف کند ولی دلایلش در نفی خودکشی، موثر واقع نشد. بعداً دورانت نوشت که «نمیدانم چه بر سر این مرد آمد اما در همان سال چندین نامۀ اعلام خودکشی دریافت کردم. بعدها متوجه شدم که ۲۸۴ هزار و ۱۴۲ مورد خودکشی بین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۳۲ در آمریکا رخ داده است.»
در نتیجه ویل دورانت تصمیم گرفت کتابی دربارۀ معنای زندگی بنویسد تا شاید ناامیدان را امیدوار کند و انگیزۀ خودکشی را دست کم در برخی افراد از بین ببرد.
کتاب دورانت در سال ۱۹۳۲ با تیراژ کم منتشر شد و تبلیغات چندانی هم برای آن صورت نگرفت. دورانت در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ کتاب را دوباره ویراستاری کرد و این بار شهرت فراگیرش سبب شد کتابش دیده شود.
او برای نگارش کتاب درباره معنای زندگی در همان آغاز دهۀ ۱۹۳۰، نامهای حاوی چند پرسش درباره زندگی برای برخی از مشاهیر جهان فرستاد و پاسخهای آنها نیز در کتابش درج شده است.
«گاندی»، «جواهر لعل نهرو»، «برتراند راسل» و «جرج برنارد شاو» هم در میان این پاسخدهندگان هستند. پاسخ کوتاه گاندی به نامه دورانت جالب است زیرا این رهبر فقید هند، به عنوان یک فرد خداجو ظاهر شده است. گاندی نوشته است:
«زندگی در چشم من واقعی است زیرا ایمان دارم که زندگی شعلهای از وجود الهی است.» او سپس گفته است:
«دلخوشی و خوشبختی من، در خدمت به همۀ زندگان نهفته است زیرا ذات الهی سرجمع و سرچشمۀ همۀ حیات است.»
نکته حایز اهمیت دیگر در کتاب دورانت، راز معنای زندگی، «خدا» است. دورانت در فصل «خودکشی عقل»، نوشته است: «بزرگترین پرسش روزگار ما، نه کمونیسم در برابر فردگرایی است، نه اروپا در برابر آمریکا و نه حتی شرق در برابر غرب؛ بزرگترین پرسش این است که آیا انسانها میتوانند زندگی بدون خدا را تاب بیاورند؟»
دورانت در بخش دیگری از کتابش، برای این که به انسانها اعتماد به نفس بدهد میگوید که «ما همه با هم گناهکاریم. بیا دست از گلهکردن از دیگران برداریم.» او سپس در نقد اسطورهسازی و گذشتهپرستی نوشته است: «همۀ مردم آتن نابغه نبودند و همۀ نابغهها هم قدیس نبودند و پشت افلاطون و آریستیدس دموکراسیای فاسد، زنانگیای سرکوبشده، مردمانی خرافی و اراذل و اوباشی وحشی وجود داشتهاند.»
دورانت در کتابش به نکته دیگری هم اشاره میکند که اکنون آن را عیناً در افغانستان میبینیم. به گفته وی، «در جوامع مدرن، معمولا افراد باهوشتر و تحصیلکردهتر، زاد و ولد کمتری دارند؛ در حالی که احمقها دستور دارند تولید مثل کنند و بر جمعیت نوع خود بیفزایند. در نتیجه اقلیت تحصیلکرده سهم جمعیتی کمتری خواهند داشت و جمعیت نسلهای آینده، عمدتا برآمده از اکثریت تحصیلنکردهای است که آگاهی و احتمالاً هوش کمتری دارند.»
خطر این روند از نظر دورانت این است که جهان در درازمدت لبریز از کسانی میشود که خردمندی و فرهیختگی کمتری دارند. در نتیجه، دموکراسی از پا میافتد چون همیشه اکثریتی از احمقها وجود دارد. این که شخصی مثل ترامپ رئیس جمهور همان سرزمینی میشود که دورانت این عبارت را در آنجا گفته است، دلالت بر نبوغ و دوراندیشی دورانت میکند اما سخن دورانت درباره هوشمندی قشر تحصیلکرده کلیت ندارد زیرا افراد زیادی در همه جوامع حضور دارند که تحصیلکرده نیستند ولی دارای هوش بالایی هستند.
البته این سخن دورانت که زاد و ولد بیرویه باعث وفور افراد غیرخردمند میشود، در بسیاری از جوامع از جمله افغانستان صدق میکند زیرا اکنون در این کشور کسانی قدرت را به دست گرفتهاند که زاد و ولد بیشتری داشتهاند.
البته دورانت بعداً سخن خود را درباره تحصیل و هوش، تعدیل میکند و مینویسد: «هوش و سواد باهم فرق دارد و آنچه نهایتاً در زندگی به کار انسان میآید، هوش او است. هوش قدرت تطبیق با محیط و عبور از مشکلات را در بر دارد. تحصیل و سواد لزوماً چنین کارکردی ندارند. بویژه اینکه بسیاری از کسانی که خودکشی میکنند، افراد تحصیلکردهتر جامعه هستند.»
دورانت در پایان کتابش عامۀ کمسوادتر را، در قیاس با فیلسوفان و روشنفکران، واجد منطق زندگی میداند و روش ساده و طبیعیتر زندگی آنها را برای رسیدن به معنای زندگی مفیدتر از تأملات متفکران و نخبگان قلمداد میکند. او ادامه میدهد و میگوید که «ممکن است زندگی کسی لبریز از معنا باشد اما نتواند دربارۀ معنای زندگی سخنرانی کند یا مقاله بنویسد. چنین فردی اصلاً نیازی ندارد دربارۀ معنای زندگی تأمل کند یا به جستوجوی آن برخیزد.»
با این حال دورانت میداند که باید بر «معنا و لذت زندگی» چیزی هم افزود وگرنه بعید نیست که آدمی گرفتار ملال و افسردگی شود. از دیدگاه دورانت، آن چیز پیوستن به یک «کُل» است.
پیوستن به چیزی بزرگتر از خود فرد. او این جملۀ «گوته» را نقل میکند که یک کُل باش یا به یک کُل بپیوند. البته اگر دورانت برای این بخش از بحث خود، دیدگاه عارفان اسلامی را درباره پیوستگی عالم و رابطه جز با کُل نقل قول میکرد، مطلبش گیراتر و جذابتر میشد. مثلاً به این شعر مولانا استناد میکرد:
بشنو این نی چون شکایت میکند
از جداییها حکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند
در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
به هر حال مطالعه کتاب «درباره معنای زندگی» اثر ویل دورانت را به همه دوستان به خصوص آنان که در زندگی دچار یاس و ناامیدی هستند، پیشنهاد میکنم. همانطور که اشاره شد، این کتاب توسط مترجمان و ناشران مختلف به چاپ رسیده است اما بین همه ترجمهها و چاپها، ترجمه «شهابالدین عباسی» از انتشارات «پارسه» بهتر است و اگر این ترجمه میسر نشد، ترجمه «ماندانا قدیانی» از انتشار «عطرکاج» پیشنهاد میشود. نمیدانم که «PDF» رایگان این کتاب در اینترنت موجود است یا خیر ولی خودم از نسخههای چاپی آن استفاده کردم.
محمد مرادی