یک توضیح علمی برای چرایی باور طرفداران ترامپ به تئوری توطئه آن چه دونالد ترامپ، ولادیمیر پوتین و ویکتور اوربان درباره مغز شما میدانند.
چرا برخی از افرادی که از ترامپ حمایت می کنند به نظریه های توطئه باور دارند؟ یک توضیح علمی برای آن وجود دارد.
مارسل داناسی
به گزارش کابل۲۴ به نقل از پولیتیکو، چرا مردم دروغهای برخی از سیاستمداران را حتی زمانی که دروغ بودن آن اثبات شده باور میکنند؟ چرا بسیاری از افراد مشابه نظریههای توطئه را عرضه میکنند؟ دروغگویی و تفکر توطئه گرانه ممکن است به نظر دو مشکل متفاوت باشند، اما واقعیت آن است که مرتبط با یکدیگر هستند.
من لفاظیهای سیاسی را مطالعه میکنم و سعی کردهام درک کنم که چگونه سیاستمداران پوپولیست از زبان برای ایجاد کیش شخصیتی فرقه مانند و گردآوری هوادار، ایجاد تفرقه و شکاف در میان ملتها، ایجاد جنگ فرهنگی و القای نفرت و نفرت پراکنی استفاده میکنند.
این الگو به دوران باستان باز میگردد و امروزه در قالب رهبرانی از دونالد ترامپ رئیس جمهور سابق امریکا گرفته تا ویکتور اوربان از مجارستان و ولادیمیر پوتین از روسیه دیده میشود.
این رهبران میتوانند با استفاده از واژگان و سخنرانیهای شان مردم را وارد طوفانی عاطفی کنند تا اقداماتی مانند یورش به ساختمان کنگره یا حمله به کشور همسایه را انجام دهند.
آن چه این نوع از گفتار را نگرانکننده میسازد آن است که صرفا احساساتی مانند پرخشاگری نیست که بتواند مورد دستکاری قرار گیرد.
سیاستمداران هم چنین میتوانند از لفاظیها برای تاثیرگذاری بر افکار و باورهای عمومی و انتشار دروغها و نظریههای توطئه استفاده کنند. این دروغها و نظریههای توطئه به شکلی سرسختانه در برابر حقایق متضاد مقاومت میکنند و میتوانند باعث ایجاد تفرقههایی شوند که جوامع خود را بی ثبات میسازند.
پژوهش من سخنرانیهای واقعی سیاستمداران گذشته و حال از جمله سخنان ترامپ، اوربان و پوتین را با استفاده از زبانشناسی شناختی تحلیل میکند شاخهای از زبان شناسی که رابطه بین زبان و ذهن را بررسی میکند.
آن چه که من دریافته ام این است که در طول تاریخ در سخنرانیهای دیکتاتورها و مستبدان یک نکته مشترک وجود داشته است: آنان از استعارههای غیر انسانی برای القا، تبلیغ و ترویج نفرت از دیگران استفاده کرده و میکنند. این موضوع به خوبی مستند شده است.
برای مثال، استفاده از واژگانی مانند “خزندگان” و “انگل” توسط رژیم نازی برای توصیف افراد خارجی و اقلیتها و مقایسه آنان با حیوانات مورد استفاده قرار میگرفت.
مردان قوی در طول تاریخ از گروههای اجتماعی هدف به عنوان “موش” یا “آفت” یا “طاعون” یاد کردهاند و صرفنظر از این که افرادی که این زبان را میشنوند مستعد نتیجه گیری سریع هستند یا نه زبانی موثر است.
هنگامی که فردی با این استعارهها هماهنگ میشود مغز او در واقع به گونهای تغییر میکند که احتمال بیش تری دارد دروغهای بزرگتر حتی نظریههای توطئه را باور کند.
این استعارهها بخشی از یک فرآیند شناختی هستند که برخی افراد را در این نوع تفکر گرفتار میکند در حالی که برخی دیگر تحت تاثیر قرار نمیگیرند. در اینجا نحوه عملکرد آن آمده است.
اولین گام برای دستکاری افکار عمومی یا در واقع پیش شرط آن است که شنوندگان باید در وضعیت عاطفی مناسبی باشند. برای هک کردن اذهان عمومی مردم نیاز به احساس ترس یا عدم اطمینان دارند.
این میتواند ناشی از بی ثباتی اقتصادی یا تعصبات فرهنگی از قبل موجود باشد، اما اساس آن احساسی از ترس است.
مغز به گونهای طراحی شده که با سازوکارهای دفاعی داخلی خود که مواد شیمیایی مانند کورتیزول و آدرنالین را در الگوی پاسخ تولید میکند به ترس پاسخ دهد.
این پاسخهای شیمیایی که به طور مستقیم از مغز منطقی ما در واکنش به جنگ یا گریز عبور میکنند هم چنین توسط اشکال زبانیای فعال میشوند که ترس را القا میکنند یا به طور مستقیم همانند یک تهدید صوتی بیان شده یا به شکلی موذیانهتر با حقایق پیچیدهای که ترسها را از طریق دروغ و اظهارات فریبنده برطرف میکند مطرح میگردند. در این حالت استعارههای غیرانسانی بسیار موثر هستند.
تحقیقات من نشان میدهد که این زبان مدارهای موجود در مغز که تصاویر و ایدههای مهم و برجسته را به یکدیگر متصل میسازد روشن میکند.
در واقع، استعارهها مراکز استدلال شناختی بالاتر را دور میزنند تا پیوندهایی ایجاد کنند که ممکن است مبنایی در واقعیت نداشته باشند.
هنگامی که این اتفاق رخ میدهد احتمال کمتری وجود دارد که فرد متوجه دروغ شود، زیرا “احساس میکند” که آن دروغ سخنی درست است. این الگو هر چه بیشتر مورد استفاده قرار گیرد موثرتر میشود.
بر اساس مطالعات انجام شده هرچه این مدارها بیشتر فعال شوند سیمکشیشان بیشتر میشود تا زمانی که خاموش کردن شان تقریبا غیرممکن خواهد شد.
این به معنای آن است که استفادههای تکراری از استعارههای غیرانسانی برای مغزهایی که از پیش مایل به شنیدن آن هستند فوق العاده قدرتمند است، زیرا آن مغزها افکار خود را هدایت میکنند و تمرکز روی چیزهای خاص و نادیده گرفتن دیگران را تسهیل مینمایند.
همین امر در مورد تئوریهای توطئه نیز صادق است. تحقیقات عصب شناسی نشان میدهد افرادی که به آن باور دارند مسیرهای عصبی سفتتری ایجاد میکنند به این معنی که پس از ایجاد این الگوی تفکر بازنگری در موقعیتها برای شان دشوار است.
این هم چنین بدان معناست است که اگر کسی در حال حاضر بیشتر مستعد باور کردن دروغهایی در قالب استعارههای غیرانسانی باشد و همین شخص با یک دروغ بزرگ یا یک نظریه توطئه مواجه شود که در آن مسیر عصبی به خوبی پایمال شده قرار میگیرد احتمال بیشتری دارد که آن را باور کند و تحت تاثیر آن قرار گیرد.
در نتیجه، زبانی که ممکن است به ظاهر بی خطر به نظر برسد به معنای واقعی کلمه طرز فکر مردم را تغییر میدهد.
با ظهور جنبشهای سیاسی پوپولیستی و راست افراطی در دهه ۲۰۱۰ میلادی استفاده از استعارههای غیرانسانی برای ایجاد نفرت از خارجیها یا افرادی که به نوعی متفاوت هستند در سراسر جهان گسترش یافت.
در سال ۲۰۱۶ میلادی اوربان طی یک کارزار سازماندهی شده دولتی علیه پناهندگان و مهاجران در مجارستان آنان را به مثابه “سم” توصیف کرد.
در آگست ۲۰۱۷ میلادی زمانی که گروههایی از برتریطلبان سفیدپوست برای شرکت در راهپیمایی “حق را متحد کنید” به شهر شارلوتزویل در ویرجینیا وارد شدند ادعا کردند که علیه “طبقهای انگلی” میجنگند و از استعارههای حیوانی و کثیفی استفاده نمودند از جمله “ضد حشرات موذی مخالف سفید پوستان و ضد امریکایی ها”.
برچسب زدن پوتین به رهبری اوکراین به عنوان “نازی” در این دسته قرار میگیرد؛ توهین به زلنسکی که پوتین او را “ننگ قوم یهود” خواند.
به طور قابل توجهی او از این موضوع برای توجیه حمله به اوکراین استفاده میکند و ادعا کرده که آن جنگ ماموریتی برای “از بین بردن نازیهای کثیف” است. استفاده از استعاره “کثیف” همراه با اصطلاحات تاریخی بارگذاری شده یک ابزار زبانی متقاعد کننده است.
این استعارههای غیرانسانی به طور مداوم برای استفاده از مسیرهای عصبی افراد ترسو یا مضطرب آماده و منتظر باور کردن مورد استفاده قرار گرفته است.
این امر به توضیح آن که چرا بسیاری از حامیان ترامپ تحت تاثیر فریب توطئه “تقلب انتخاباتی” در پیش از انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ میلادی قرار گرفتند کمک میکند.
“دروغ بزرگ” ترامپ به این ادعای نادرست اشاره دارد که در انتخابات آرای رای دهندگان به او از طریق تقلب گسترده به سرقت رفته است علیرغم آن که این ادعا بارها رد شده است.
ترامپ هم چنین از دروغ بزرگ خود با همان الگوی تئوریهای توطئه و اخبار جعلی گزارش شده در رسانههای اجتماعی راست افراطی حمایت کرد امری که حامیان ترامپ را به حمله به ساختمان کنگره ایالات متحده در ۶ ژانویه ۲۰۲۱ ترغیب کرد.
این استفاده مداوم از استعاره تعمیم یافت تا جایی که گروههای طرفدار ترامپ مخالفان او را “شیطان پرست” و “کودک آزار” خواندند.
این تبلیغات به راحتی در مسیرهای عصبی ریشه دار فردی قرار میگیرد که از پیش مایل به باور کردن آن است. نکته حیرت انگیز در مورد تمام این موارد آن است که برخی افراد بیش از دیگران در معرض این نوع دستکاری لفاظی قرار دارند و آسیب پذیرتر میباشند. این موضوع به تفکر انتقادی و آموزش مغز باز میگردد.
اگر فردی بخواهد یا نیاز به باور کردن دروغ داشته باشد زبان به صورت عامل دستکاری کار میکند و مسیرهای عصبی ساخته میشوند.
اگر ما از مواجهه با نظریههای توطئه و دروغ نترسیم و یا آماده باور کردن آن نباشیم مغزمان از سازوکارهایی برخوردار است که ما را از فریب آگاه میسازد.
به زبان ساده اگر دائما از دروغها انتقاد کنیم مغزمان برای توجه به آن آموزش دیده است. متاسفانه تحقیقات در مورد این سیمکشی مغز هم چنین نشان میدهد هنگامی که افراد شروع به باور دروغ میکنند بعید است که نظر خود را تغییر دهند حتی زمانی که با شواهدی مخالف عقایدشان مواجه شوند. این نوعی شستشوی مغزی است.
هنگامی که مغز یک مسیر فرسوده برای باور فریبکاری را ترسیم کرد بیرون آمدن از آن مسیر دشوارتر نیز میشود. این گونه است که متعصبان متولد میشوند.
در عوض، این افراد به دنبال اطلاعاتی میگردند که باورهای شان را تایید کند و از هر چیزی که با آن در تضاد باشد اجتناب ورزیده یا حتی اطلاعات متضاد را روی سر خود میچرخانند تا آن را با باورهای شان مطابقت دهند.
افرادی که اعتقادات قوی دارند با توجه به این که یک دروغ چقدر در ذهن جاسازی میشود برای تغییر عقیده شان مشکل خواهند داشت.
دانشمندانی هستند که بهترین ابزارها و ترفندها را برای مبارزه با دروغ با ترکیبی از آموزش مغز و آگاهی زبانی مطالعه میکنند.
با این وجود، نباید به طور کامل ناامید شد. تاریخ نشان داده که رویدادهای مخرب مانند سرنگونی یک رژیم یا شکست در یک جنگ میتوانند دیدگاه جدیدی را ایجاد کنند و مغز قادر به تنظیم مجدد است.
بنابراین، حداقل میتوان این الگو را تغییر داد. هنگامی که ذهن انتقادی درگیر شود به دور از دیوانگی ترس و دستکاری دروغ میتواند آشکار شود.
این درسی اخلاقی است که میتوان از تاریخ آموخت: تمام دروغگویان بزرگ از دیکتاتورها گرفته تا خودکامگان در نهایت توسط حقیقت شکست خوردند. در نهایت این حقیقت است که پیروز خواهد شد.