“عمری – و اگر بشود عمری دراز – انتظار کشید و حس و حلاوت را گرد آورد و سپس در آخر کار شاید بتوان ده مصراع نیکو سرود. چون شعر آن گونه که مردم میپندارند احساسات نیست ( احساسات بسیار زود بروز میکند) بلکه تجربه است. برای سرودن یک بیت شعر باید شهرها، آدمها و چیزهای بسیاری را ببینی، جانوران را بشناسی، باید دریابی پرندهها چگونه پرواز میکنند و ناز غنچهها را بههنگام شکفتن در بامداد حس کنی.”۱
مجموعهٔ اشعار «خورشید خنکخورده» عنوان کتابی است از آقای هلال فرشیدورد که در ۲۱۴ صفحه و در قطع مرغوب توسط انتشارات برمکیان در کانادا نشر شده است.
کابل ۲۴: دسترسی به این مجموعهٔ شعری و مطالعهٔ آن را مرهونِ لطفِ خانم فرهیخته ناجیه فرهاد هستم که در کمال بزرگواری آن را چندی پیش برایم ارسال کردند.
در جامعهٔ جنگزدهای که امروز شعر – بهویژه از نوع کلاسیکِ آن – جدا از تهمایههای فلسفی و سوا از بینشِ عمیق درونی و انتزاعی و در فقدان تجربههای عینیِ فردی، به یک پدیدهٔ عام استحاله شده است، وزن و مقیاس کردن شعر امروزی بههمان میزان کار عبثی است که جستجو کردن چیزی با چراغی در دست، در روز روشن.
جدا از جامعهٔما اما، در سایر حوزههای فرهنگی و بهخصوص در غرب شعر یک پدیدهٔ خاص است و مختص به یک اقلیت، یعنی جمعِ بسیار کوچکی از خواصِ جامعه.
از برای نمونه توماس ترانسترومر و یون فوسه در کنار سن-ژان پرس و گونتر گراس در سویدن و ناروی و فرانسه و آلمان پدیدههای استثناییاند که بهمثابهٔ نویسنده و شاعر و برندگان جایزه نوبل ادبیات به اقلیتِ خاصی تعلق دارند.
اگر بنا به سرشماری باشد، کثرتِ شاعرانِ امروزی وطنیما – با همان رویکرد پدیدهٔ عام و همگانی بودن شعر – در مقایسه با تعداد شاعران دو کشور اسکاندیناوی بهاضافهٔ فرانسه و آلمان، غیرقابل انکار است.
از همینرو است که در غرب شاعران – باز هم بهخاطرِ موقفِ ویژه و خاصِ شعر – از جایگاه ممتازی برخوردار هستند. از سویدیگر اکثر شاعران غربی، نویسندگان منحصربفردی نیز هستند که در کنار شعر، در عرصههای داستاننویسی و تئاتر و در سایر حوزههای هنری خوب و خوش درخشیدهاند. بهطور مثال در زمانهٔما مارگارت اتوود شاعر و نویسندهٔ پُرکار معاصر کانادایی از همینگونه است.
قبل از اینکه بهگونهٔ اجمالی در موردِ «خورشید خنکخورده» بپردازیم – فقط با نگرشِ محض به جامعهٔ استبدادزدهٔ خودِما – این سوال مطرح میشود که شاعر امروزی – از دیدگاهما – کیست؟
در یک رویکرد موازی، معادلِ پاسخ به این پرسش را میتوان از خلال توضیحات فیلسوف معاصر فرانسوی آلن بدیو در خصوصِ فیلسوفِ امروزی دریافت کرد، آنجا که در گفتگویی در کتاب «در ستایش ریاضیات» اذعان میکند “امروز هرکس را میتوان فیلسوف تلقی کرد. از آن زمان که فیلسوفان “جدید” شدهاند، مردم هم تا جایی که به آنها مربوط میشود، بسیار قانع و کم توقع شدهاند.
حتی در سطحی پایهای… در روزگارِ افلاطون، دکارت و هگل، یا حتی در اواخر قرن نوزدهم، دانش مقتضی برای اینکه ادعا کنید «فیلسوف» هستید، تقریباً تمام انواع متفاوت دانش و اکتشافات سیاسی، علمی و زیباییشناختی را شامل میشد، اما امروز کافی است عقایدی داشته باشید و بعد روابط مناسبی در رسانه[ها] که مردم را در این فکر بیندازد که آن عقاید کلی و جهان شمولند، درحالی که کاملاً مبتذلند.”۲
با نگرش بالا، در جامعهای که حتا کفاش و رفتگر بیسوادش اشعار از حافظ و سعدی و فردوسی را از بر در سینه دارند، کافی است در حد یک مبتدی چند بیتی را در محتوای بینهایت معمولی با وزن و قافیه هموار و در رسانههای مجازی نشر کنید، شاعر محسوب میشوید.
از همینرو بارومترِ مناسب در حوزهٔ شعر امروزی افغانستان رسانههای شبکههای اجتماعی و یا تلویزیونهای آنلاین است که در بطنشان لایکها و کامنتهای مجیزآمیز کلیشهای و رفاقتبازیهای عوامپسندانه شعر و شاعر را وزن و میزان میکند.
همین امروز در فیسبوک – در محتوای کامنتی – “شاعر” وطنیای، یک شعر بسیار عوامپسندانهٔ دوست “شاعر”ش را یک «شاهکار» خوانده بود. چنین است که در متحجرترین جامعهٔ عالم، واژههای باوقار در برابر اشعار پیشپاافتاده و یا رمانهای معمولی، وزن میبازند و کلماتِ متین و استوار، معصومانه قامت خم کرده و قالب تهی میکنند.
آنچه اما در این بحبوحهٔ “وزنپردازی” و “قافیهسالاری” اکثر “شاعران” امروزیما به مثابهٔ یک پارادوکس عمل میکند، دامنهٔ تأثر و تأسفشان از وفات شاعر بزرگ واصف باختری است.
همه به به این واقعیت برهنه باور داریم که در تاریخ ادبیات معاصر افغانستان، واصف باختری اولین و آخرین شاعر صاحبسبک است.
تبحر واصف باختری در ادبیات و شعر کلاسیک زبان فارسی غیرقابلانکار است، ولی سبکِ منحصربفرد او در شعر، فقط در قالب نیمایی و شعر سپید، نمودار میشود که پشتوانهٔ آن را میتوان در شناختِ عمیق او از شعر و ادبیات کلاسیک زبان فارسی و ادبیات و فلسفهٔ غرب جستجو کرد.
این سوال مطرح میشود – شاعران امروزیما که با وزن و قافیه کلنجار میروند – گسترهٔ شناختِشان از آثار و اندیشهٔ واصف باختری و دامنهٔ دانش و آشناییشان از ادبیات کلاسیک زبان فارسی و ادبیات اروپا و امریکایی شمالی و امریکایی لاتین در چه حد و اندازهای است؟
پاسخ این پرسش را میتوان از لابهلای شعرهای بسیاری از این شاعران دریافت کرد که فراوردهای شعریشان با محتوای فقیر حتا در ریتم و آهنگ نقص و کمبودی دارند.
و اما مجموعهٔ شعری «خورشید خنکخورده». این مجموعه در کنار دو اثر از باران سجادی و کتاب «کوچهٔ دلفینها» از مجیب مهرداد که همه در قالبِ شعر سپید و نیمایی سروده شدهاند تا بهحال از نظرما گذشته است.
در خصوصِ اشعار بانوی گرامی باران سجادی در نوشتههای قبلی دیدگاههایمان ارائه کردهایم. در مجموعهٔ شعری «کوچهٔ دلفینها» نیز چند شعر خوب، جلب توجه میکند.
و اینک «خورشید خنکخورده» که در همین چند روز مرورش میسر شد.
اشعار این مجموعه در سبک نیمایی سروده شدهاند و در یک نگاه کلی، شماری از شعرها – و نه همه – از نظرما هم در محتوا و ساختار زبانی و هم در آهنگ و ریتم و ملودی حایز اهمیت است.
از لابهلای اشعار چنین استنباط میشود که شاعر با شعر و ادبیات کلاسیک فارسی مأنوس بوده و بهویژه با فردوسی و شاهنامه علایق نزدیک دارد.
از نظر آهنگِ شعر، در بعضی از اشعار میتوان نوای ضربآهنگ شعری شاعر بزرگ مهدی اخوان ثالث را شناسایی کرد، مثلاً در بریدهای از شعر ردستان:
به پا از رمز تن آغوش هستی گلِه میکارد
“چه رسواییست میبینید
کلاغ بیکسی
در کوچهٔ تقدیرما پر میزند ای وای!
و آن سوتر
از این ناآدمیت بودن ما جُغد ماتم
عمرها شد سود میجوید
نمیدانم
خدا در کلبهٔ ویران آواز کدامین ناخدا بند است
که زین فریادهای شامخ ولگردما
چیزی نمیفهمد”۳
این شعر صحنهای از رُمان «زنگبار» نوشتهٔ نویسندهٔ صاحبنامِ آلمانی آلفرد آندرش را تداعی میکند – وقتی با ظهور نازیها در آلمان – یکی از شخصیتهای اصلی رُمان، کشیشی در شهر رِریک بهنام هالندر در اوج اختناق “با لحنی پُرطعنه و همه تلخکامی” از غیبتِ خدا اینطور گلایه میکند “خدای بزرگ لازم نمیبیند اینجا به ما کرامتی کند.
شاید کارهای فوریتری در جاهای دیگر عالم دارد. شاید هم روی دندهٔ تنبلی افتاده. هرچه هست، سالهاست که به ما بندگان خود در رِریک اعتنایی نمیکند.
حتی رغبت نمیکند انگشتی تکان دهد و با چند کلمه روی این دیوار کلیسا نشانی از خود ظاهر کند و دلخوشی به ما بدهد. فقط چند کلمه با مرکبِ نامرئی که فقط من بتوانم کشفش کنم. بله، روی همین دیوار آجری کلیسای سن گئورگ.”۴
ما با همین نگاهِ اجمالی در خصوصِ مجموعهٔ شعری «خورشید خنکخورده» بسنده میکنیم. آنچه اما از دیدِ ما – و با نگرشِ نسبی – در بابِ شاعر این مجموعه، آقای فرشیدورد سزاور یادآوری است، توانایی بالقوهای او در کارزار شعر نیمایی است که میباید با مطالعهٔ مداومِ کتابها و متنهای ادبی و فلسفی نویسندگان و شاعران – فراتر از حوزهٔ فرهنگی زبان فارسی – به شایستگیهای بالفعل تبدیل شود.
بهجای نقدِ همهجانبهٔ «خورشید خنکخورده»، سعی میکنیم از یادداشتهای پراکندهٔما از کتابِ نامههایی به شاعر جوان، اثر شاعر و نویسندهٔ آلمانیزبان، راینر ماریا ریلکه، بریدههایی آن را نقل کنیم. چه محتوای این نامهها میتواند – برازندهتر از هر نقدی – برای هرکسی که مدعی است، شاعر است یا شاعر میشود، رهنمون پسندیده و راهگشای شایستهای باشد.
ریلکه که در کنار گوته و شیلر و هولدرلین، شعاع افکار و آثارش فراتر از حوزهٔ ادبیات آلمان در جهان پرتو میافکند، در این کتاب در کمال روشنایی و با شفافیتِ خاصی مرامنامهٔ شعری و هنری خود را با زبان صمیمی و بیتکلف، در زمینهٔ نقد ادبی ارائه میکند.
مخاطب این نامهها شاعر جوانی بهنام کاپوس است که شعرهایش را برای ریلکه میفرستاد و ریلکه در فروتنی بیآلایشی، نظر و پیشنهادات خود را در خصوص اشعار کاپوس به او درمیان میگذارد:
۱- در سبکِ یگانه و منحصر به شاعر:
“در شعرهاتان از خود شما و سبکتان خبری نیست. اما آنچه در سکوت و پنهان میگذرد نشان از شخصیتی است، نهان.
در آخرین شعر بهروشنی این موضوع را احساس میکنم؛ شعر «روان من» را میگویم. در این شعر برخی از ویژگیهای شما در قالب واژه و ملودی قصد جلوهگری دارند.
همچنین در شعر «خطاب به لئوپاردی» نوعی خویشاوندی با آن نماد بزرگ تنهایی خودنمایی میکند. با این وجود شعرهای شما حتا شعر آخر، «خطاب به لئوپاردی» هنوز نه تنها قائم به ذات که مستقل هم نیستند.
نامهٔ مهربانانهٔ شما، نامهای که این شعرها را در خود جای داده بود این فرصت را ممکن ساخت که حضور خطاهایی را دریابم که نمیتوانم نامی معین بر آنها بگذارم.”۵
۲- در نکوهشِ تقلید از سبک سنتی و کهن و پرهیز از آن:
“زندگیشما، حتا در دشوارترین تهیترین و بیهودهترین دمِ آن باید نشانه و نماد شوق شعر و شاعری باشد. زان پس به طبیعت نزدیک شوید، انگار که هیچکس پیش از این چنین آزمونی نداشته.
تلاش کنید در مورد آنچه میبینید، احساس میکنید، دوست دارید و از دست میدهید، سخن بگویید. از سرایش شعر عاشقانه بپرهیزید؛ از سبکهای معمول و بازاری هـم دوری کنید… برای دستیابی به ویژگیهای کامل و بزرگ، برای آفرینش فردیت با شکوه و نمونه، انرژی زیادی صرف میشود، چرا که سبکهای سنتی و کهن به وفور یافت میشود بنابراین از این نمونه های معمولی و فراوان بپرهیزید و تنها از مواردی بنویسید که زندگی روزانه به شما نشان میدهد.
از آرزو و اندوه خویش، از اندیشههایی کـه در ذهن شمایاند و باوری که زیبایی ویژهای دارید، بنویسید؛ همهٔ اینها را با فروتنی، سکوت و آرامش، احساس درونی و متانت به زبان بیاورید.”۶
۳- در “نقد ادبی” [رفیقانه]:
تا آنجا که ممکن است از خواندن “نقد ادبی” [رفیقانه] پرهیز کن و کمتر بخوان. چنین نوشتههایی یا نظر طرفدارانِ آن متن (بخوان همحزبیها و رفقای نویسنده) هستند که اغلب متحجر شدهاند و بیمعنا.
ساختار چنین متنهایی سخت و خالی از هر گونه ذوق هنری است یا بازی هوشمندانهای با کلمات است که در آن یک دیدگاه امروز بر دیگران پیروز میشود و فردا نظر مخالفِ آن.
یعنی هر روز قانون کلی امکان تغییر دارد. آثار هنری تنهایی بیکران هستیاند و هیچ وسیلهای بیفایدهتر از نقد [رفیقانه] برای دستیابی به آنها نیست. تنها عشـق به هنر اسـت کـه آن را در مییابد، مراقبت میکند، از آن تأثیر میگیرد و در عین حال رفتاری عادلانه با آن دارد. هماره به خود و احساسات ایمان داشته باش.”۷
۴- در شکیبایی شاعر و هنرمند:
زمان را نمیتوان سنجید. در اینجا یک سال هیچ است و ده سال به حساب نمیآید. هنرمند بودن یعنی حساب نکردن. بارور شدن مانند درختی که در معرض طوفانهای زندگی ایستاده است و هراسی از آن ندارد که مبادا تابستان نیاید.
تابستان خواهد آمد، اما نمیآید مگر برای کسانی که خاموش و شکیبا ایستادهاند و چنان آرامشی دارند که گویی ابدیت در برابر آنها ایستاده است.
من هر روز به بهای دردهایی که آنها را سپاس میگویم از نو میآموزم که شکیبایی همه چیز است.”۸
۵- در تلاش و تمرین و کارِ مداومِ شاعر:
“شاید در ذات شما، طبع آفرینش که چهرهٔ پاک و بیآلایش زندگی است نهفته شده باشد.
اگر چنین است این راه را برگزینید و برای رسیدن به این شکل از زندگی تلاش کنید و تمرین مداوم. در این راه آنچه پیش روی شما قرار میگیرد را با دقت بررسی کنید و ناشناختههایی که باورشان دارید را هم پذیرا باشید. آنچه زاده نیاز است را باید پذیرفت و از آن تنفر نداشت.
بی تردید برای رسیدن به مقصود، راه جسمانی بس دشوار است. اما همه مسئولیتهایی که به ما واگذار شده است، دشوارند و در واقع همهٔ امور مهم هستی دشوار هستند. همان دشواری که باید پذیرایاش باشیم. یعنی هر چیز مهم دشوار است و همه چیز هم مهماند.”۹
۶- در تابوشکنی شاعر:
“در اندیشهٔ خلاق هزاران شب فراموش شدهای به یاد میآیند که سرشار از عشق است و مدام هم تکرار میشوند و زندگی را با سرور و تجلیل معنا میبخشند. آنهایی که شبها گرد هم میآیند و از گره خوردگیشان در هم لذت میبرند، گویا در حال اجرای وظیفهای جدی و جمع آوری همهٔ لذتها، ژرفا و استحکام هستی هستند.
برای آوازهای بعضی از شاعرهای آینده شاعری پدیدار میشود تا شگفتیهای وجد آوری را که ناگفتنی و تابو مینمایند بسراید. آنها آینده را فرامیخوانند؛ آینده میآید و انسانهای جدید را هـم بـا خود میآورد. این اتفاق حتا اگر رابطهٔ دو تن بر اساس اشتباه بوده باشد يا همآغوشی کور، رخ خواهد داد.”۱۰
۷- در خویشتن بودن خویش و در انتخاب راهِ دشوار:
“بیشتر مردم با کمک سنت و عرف برای راه حل مشکلات خود آنچه آسان است را انتخاب کردهاند و در بین آسانها، آسانترین را برگزیدهاند. اما روشن و آشکار است که باید به آنچه دشوار است درافتاد.
هر موجود زندهای با دشواری میجنگد، به طور طبیعی رشد میکند و از خود دفاع میکند. این همه تلاش برای این است که بیش از هر چیز خویشتن خویش باشد.
بدیهی است که این خویشتن خویش بودن را به هر قیمتی هم که شده و با هر زحمت و مبارزهای که باشد،به دست میآورد. دانش ما اندک است، اما آنچه برای ما یقین است این امر مسلم هست که باید با دشواری و سختی در افتاد.”۱۱
۸- در شناخت و آگاهی و تفکر انتقادی:
“هر چیزی که امکان اندیشیدن را در شما به وجود میآورد و شرایطی را موجب میشود که انگار در دوران کودکی هستید، خوب است… به این ترتیب، تردیدهای شما اگر با ممارست همراه باشند و بهخوبی تربیت شوند، بی شک تبدیل به کیفیتی نیک خواهد شد، وسیلهای برای شناخت و انتخاب.
باید این تردید به شناخت و آگاهی تبدیل شود. باید به باور و تفکر انتقادی تبدیل شود. بپرس و از پرسش پرهیز نکن.”۱۲
۹- در مذمتِ شعر و هنر تقلیدی که موجب فرومایگی هنر میشود:
هرچه امور زندگی واقعیتر باشد نزدیکتر است بـه هنر و در جوار و همسایگی هنر بودن بهتر است از تقلید هنر و ادا درآوردن بهنام آن.
هنر تقلیدی هیچ رابطهای با هنر و زندگی واقعی ندارد و موجب تخریب و فرومایگی آن میشود. هنر تقلیدی نه تنها هنر را انکار میکند که هستی آن را هم مورد تجاوز قرار میدهد.
… باری خوشحالام که شما بر خطرها مستولی و پیروز شدهاید. شاد میشوم که بدانم شما از پرداختن به این نوع کارها پرهیز کردهاید.
پرهیز شما موجب میشود که به چنین پیشههایی درنغلطید. سرخوش هستم که شما تنهایی را انتخاب کردید و شجاعت و حرارت را.
این شادی از آن جهت است که باید واقعیتی ناهموار را در هزارتوی هستی برای رسیدن به حقیقت پیمود. همین هزارتوی ناشناخته و مسیر ناهموار، همین تنهایی و سکوت، سکوت در بین جمع شاید در آینده شما را پشتیبانی و تقویت کند تا هر چه زودتر حقیقت را دریابید.”۱۳
__________________________________________________
۱- راینر ماریا ریلکه – دفترهای مالده لائوریس بریگه – ترجمهٔ مهدی غبرایی – نشر دشتستان، ۱۳۷۹ – ص.۳۶
۲- آلن بدیو – در ستایش ریاضیات – گفتوگو با ژیل حائری – مترجم: علی حسن زاده – انتشارات نگاه – نسخهٔ الکترونیک
۳- هلال فرشیدورد – خورشید خنکخورده – انتشارات برمکیان، ۲۰۲۳ – ص. ۶۱
۴- آلفرد آندرش – زنگبار – مترجم سروش حبیبی – نشر ماهی – نسخهٔ الکترونیک
۵ – ۱۳ – راینر ماریا ریلکه – نامه به شاعر جوان – ترجمهٔ عباس شکری – ناشر، اچانداس مدیا، لندن، ۱۳۹۳ – نسخهٔ الکترونیک
همایون مبلغ