ماجرای کاکه “رازو” و “طُره‌ بازخان”

سال‌ها پیش مردِ کاکه‌ای در شهر کهنه‌ی کابل زندگی می‌کرد، به‌نام راز محمد مشهور به “رازو” که پیشه‌ی شریف سلمانی داشت.

کاکه رازو همیشه پیراهن و تنبان پاک و آراسته می‌پوشید و در آزاده‌گی، دلیری و پراک‌گویی (کنایه‌گویی) سرآمد دوران بود.

کابل ۲۴: نترس و بی‌باک بود. موسیقی را سخت دوست داشت و از روی احترام همه را “بادار جان” خطاب می‌کرد.

با همه قُلدران شهر رابطه‌ی دوستانه داشت و آنان نیز او را “لالا” (برادر بزرگ) می‌گفتند.

رفتاری کبک‌ مانند داشت و هنگامی که راه می‌رفت، به همه سلام می‌داد و احوال‌پرسی می‌کرد.

از قضا روزی خانه‌ی مردِ ثروت‌مندی در همسایگی وی دزدی شد و پولیس ماموریت سمت “شترخانه” او را به‌ظن دست داشتن در روی‌داد سرقت آن خانه بازداشت کرد و به‌ توقیف‌خانه‌ی کابل بُرد.

در آن روزگار “طُره‌باز خان”* قوماندان “ژاندارم پولیس) (فرمانده امنیه) کابل بود و به بی‌رحمی و دیکتاتوری در روشش شُهره بود.

کابلیان قدیم می‌گفتند که هیچ مجرمی از دستِ طره‌بازخان خوابِ آرام نداشت و این مرد چنان جدی، خشن و از خود راضی بود که هیچ‌کس را زهره‌ی گپ زدن با او نبود.

وقتی کاکه رازو را پیش او آوردند، طره‌باز خان با قهر ازش پرسید:
– چرا دزدی کردی؟

کاکه رازو که گذشته‌ای مثلِ آب پاک و بی‌آلایش داشت، بی‌هراس پاسخ داد:
– بادار جان، آدم کاکه دزدی نمی‌کنه، خراباتی دَه خرابات مُرداری نمی‌کنه… ما کدام حرام‌خور و حرامی نیستیم که کار دله‌گی کنیم….

طره‌بازخان که از شنیدن این پاسخ سخت برآشفته شده بود، گفت:
-او رازوی دلاک، تو مره نمی‌شناسی، آخر سرت اقرار می‌کُنم!

کاکه که دست‌هایش با زولانه بسته بود، سرش را بلند کرد و جواب داد:
-دستت خلاص بچی اُودُر*، دزدی نکو از پاچا نترس…

طره‌باز خان که از این همه زبان‌بازی کاکه رازو بدش آمده بود، به نگهبانان امر کرد که چند مشت و لگد حواله‌‌اش کنند و از وی خوب تحقیق (بازجویی) کرده و او را به‌زور شکنجه وادار به اعتراف کنند.

دو هفته کاکه رازو در “کوته‌قلفی” توقیفِ ولایت کابل ماند؛ اما از آن‌جایی که دزدان اصلی به‌دام افتادند، کاکه را رها کردند.

روز دیگر که طره‌باز خان بر یک گاری دو اسپه و در لباس مُلکی از جاده‌ی میوند می‌گذشت، ناگهان با کاکه رازو چشم به‌چشم شد. رازو که در لبِ جاده “فالوده” می‌خورد، مثلِ همیشه بی‌ترس به او نگاه کرد‌.

کاکه که از تهمت و رفتار خشونت‌آمیز طره‌بازخان عقده در دل داشت، باکنایه؛ اما بلند صدا زد:
-سلام! چُطور استی بچی اُودُر، فالوده تیار اس….

طره‌باز خان چیزی نگفت و به گاری‌رانش دستور داد که سریع‌تر آن‌جا را ترک کند.

یادِ کاکه رازو گرامی باد.

پی‌نوشت:
*طُره‌بازخان، همان‌ کسی‌ست که چهارراه طُره‌بازخان به‌نامش گذاشته شده و تا اکنون به‌همین نام است.

*بچی اُودُر، کنایه از اُدُر زاده؛ یعنی بچه‌ی کاکا.

جاوید فرهاد

مدیر خبرگزاری
کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *