صوفی “غلام نبی عشقری” شاعرِ عارف، چیزی جز یکپارچه دلِ مجذوب در بساط نداشت.
او سالها پیش با ثروتِ مادی و زراندوزی وداع گفته بود و در رَستهی “سنگتراشی” شهر کهنهی کابل، دکان صحافی داشت.
کابل ۲۴: کتابهای شاگردان مکتب، دفترها و دستنوشتههای دیگران را مرّتب و پوش میکرد.
بیشتر شبها در دکان محقرش میخوابید؛ اما همواره در آنجا میزبان حضور شاعران و هنرمندانی مانند: استاد بیتاب، شایق جمال، غلام سرور دهقان کابلی، باقی قایلزاده، حیدری وجودی، استاد سرآهنگ، استاد رحیمبخش، استاد شیدا، استاد هماهنگ و دیگران بود.
پدر ارجمندم روایت میکرد که یکروز نزدیک شام، هنگامی که از کوچهی سنگتراشی میگذشتم، سری بهدکان صوفی صاحب زدم.
پس از احوالپرسی و گپوگفتِ کوتاه در بارهی غزل مشهور میرزا محمد شریف خستهدل “من و انتظار غفوریات که بهنامهام چه رقم زنی”، هنگام خدا حافظی، صوفی عشقری مرحوم این بیتِ قشنگش را با چشمانِ اشکآلود و بدون تعارف برایم زمزمه کرد:
“از کوچه گذشتی و صلای تو نکردم
ایدوست نرنجی بهخدا خانه ندارم…
جاوید فرهاد