(رسوایی فلسفه این نیست که چنین برهانی[بر واقعیت جهان] هنوز یافت نشده است. رسوایی فلسفه این است که توقع چنین برهانی میرود، و برای یافتن آن بارهای بار کوشش شده است).
مارتین هایدگر /هستی و زمان _ قسمت اول:
اغلب زمانی که تفسیر و تأویل میکنیم چیز دیگری حتما برای تفسیر باقی میماند، دقیقن مانند این عمل – یک دوره کاملا «گرد» و «مدوری» که از طی کردن حصه از آن هیچگاه به نتیجهای نمیرسیم چنانکه معنای کامل شدن را هم این مدور در عمل برای ما نمیرساند.
کابل ۲۴: رنج و شادی که در جهان گرداگرد خود حس میکنیم همان رنج و شادی هستند که جزء ازین جهان گرداگرد ما است؛من در اتاق مطالعه ام قرار دارم شعر غمگین کنندهای را میخوانم یا بر عکس غزلی که خوشحالم میکند.
همچنان در این اتاق کتابهای متعددی وجود دارد، کمپیوتر وجود دارد ،شخص دیگری وجود دارد و همینطور تفسیرها و افکاری دیگری در نوشتهها وجود دارند، همه اینها به نوع بودن خودشان جزء ازین جهان هستند چه اینکه این اشیا و آدمها باعث خوشحالی و ارزش من شوند و چه اینکه باعث رنج و بیفایدگی من بشوند – اشتباه بزرگ و رنج بزرگ این است که من در تفسیر یکایک اینها در روند خوشحالی و رنج خود استفاده کنم، بودن اینها در جهان از بودن جهان است نه بودن من یا رنج و شادی من.
اینکه دیگری حضور دارد آیا بعنوان عامل ذهنی و جسمی و مادی بر من اثر میگذارد یا نه؟! این اگر حتی در تفسیر خودش به من ارزش و معنایی را پدیدار کند؛ اما در جهان بودن من و رنج و خوشحالیهای من را خیالی و دور از بودن در جهان میکند دقیقا کاری که ایدئالیستان و اهل دین و ایدئولوژی با نشان دادن جهان دیگری یا شخص دیگری یا تفسیر دیگری برای ما معنا و ارزش میدهند.
ما باید خود را در جهان و حضور جهان را در خود امر همچنان واقعی بپنداریم و آنچه از ما بعنوان عمل سر میزند برای ما معنا دهندهتر از آن چیزی باشد که تفسیر میشود.
شاید این عبارات از کتاب ( بر قلههای نا امیدی) امیل سیوران هدفم را مشخصتر کند؛
اندیشهای را دوست دارم که رگهای از گوشت و خون در خود داشته باشد و ایده های برخاسته از کشمکشِ جنسی یا افسردگی را، به انتزاعِ توخالی ترجیح میدهم. آیا مردم هنوز در نیافته اند که زمانِ بازیهای سطحیِ اندیشمندانه به سر آمده، اینکه مشقت، بی تردید از قیاس مهم تر است، فریادی از سرِ ناامیدی روشنگرانه تر از هوشمندانه ترین تفکرات است و اشک ها همواره ریشه هایی عمیق تر از لبخندها دارند؟
چرا نمیخواهیم ارزش منحصربه فرد حقایق زنده را بپذیریم؟ حقایقی که در ما زاده شده و واقعیتی را آشکار می کند که ویژهی خود ماست. چرا نمی خواهیم بپذیریم که می توان به تأملات پرشوری درباره مرگ، خطرناک ترین موضوع موجود، پرداخت.
و یا به تعبیر بیدل دهلوی :
گشاد و بست چشمت عالمآراست
جهان پیدا و پنهانی ندارد
صلاح الدین سلجوقی در تفسیر این بیت بیدل میفرماید :
در بین سوفسطاییها و شکاکها مردمی بودند که میگفتند که حقیقت اشیا به دست ماست . اگر بخواهیم ،میگوییم حقیقت دارند و اگر بخواهیم از حقیقت آنها انکار میکنیم . مراد بیدل این عقیده نیست. بیدل به حیث صوفی عقیده دارد که جهان وحدت نه پست و بلندی دارد نه هم پیدا و پنهانی این تفاوت تابع ظروف و یا تلقینات ماست .[نقد بیدل _ ص۳۷۰].
عصمت رحیمی