بگذارید از «زیاد العنانی» شاعر نسل خشم اردن بگویم که دوماه پیش درگذشت،شاعری که همهی شعرش زندگی بود بیست سال پایانی عمر را یکسره در فلج مرگ و زبان ناشی از سکتهی مغزی زیست.
ویژگی شعرش سادگی و گیرایی بود به سان سهراب سپهری، حتا ای بسا سادهتر، چرا که چون سهراب شعرش را به تب عرفانزدگی و بودیسم نیاغُشت.
کابل ۲۴: شعرش بدون شعار بود و تهی از استعارههای پیچیده، برای همین بیستسال سکوت پایان عمرش هم، به فراموشی شعرهایش دامن نزد.
چرا که از تحمیل بلاغتِ زائد بر شعرش سخت میپرهیخت و همین راز مانایی شعرش بود که مدام با پوچی زندگی گلاویز بود.
به چند شعرش اشاره کنم:
معروفترین کتابش(خزانة الاسف)بود كه تعبیر رئالیستیک او از هستی است.
این تعبیر که به معنای( گنجهی حسرت) است از این شعر او گرفته شده:
واحد فقط
يخترق البويضة
ويسقط
في خزانة الأسف.
یعنی[از میان آن همه اسپرم]
تنها یکی بود که
حباب تخمک شکافت
تا در این إشکاف حسرت
سقوط کند.
«زیاد العنانی» شعرش هماره انباشتِ خشم از دولتهاست فرق نمیکند چه دولتی چرا که به تعبیر یک شعرش ما در «خرائط السخریة» زیست میکنیم درون این مرزها و نقشههای مسخره، این نمونهاش:
”جُعنا..
جاعوا
فيما الدولة معرض أسلحةٍ وحديد”
میگوید:
گرسنه شدیم و
گرسنه ماندند
تا دولت به ویترین و نمایشگاهی از اسلحه و آهن تبدیل شود.
“العنانی” که میگوید:
الليل یعنی شب، أول العميان و آغازگاه کوری است، با کنایه به دولتمردان میگوید:
عن أيَّ ضوءٍ
يدفعُ العميانُ فاتورةَ الكهرباءْ؟
عن أيِّ ضوءْ؟!
یعنی، کورها به خاطر کدام نور
باید قبض برق به تو پرداخت کنند؟
پیکان تیز شعر«العنانی» و خشم او خدا را هم نشانه میگیرد وقتی مینویسد:
يا الله
ماذا لو أنّك ذقت الحزن ولو مرة؟
ماذا لو أنّك ذقت الموت ولو مرة؟
ماذا لو أنك تفقد امرأةً؟
أَوَتبكي؟
ها أنا ذا
أبكي.
یعنی:
خدایا چه میشد تو نیز یکبار طعم اندوه میچشیدی؟
یکبار مزهی مرگ را
و یکبار طعم هجران یک زن را؟
آیا تا کنون گریستهای؟
آه این منم که چنین میگریم.
سپس پدرسالاری و صلابت مردسالارانه را هدف میگیرد در این شعر:
-إلى أبي-
كثيرة هي أسماء السيوف:
المهند
والحسام
واليماني.
أنا المكسور مثل قشة يا أبي.
مینویسد:
خطاب به پدرم
{پدرانی که پسران خود را استوار و نستوه میخواهند}
که آری نامهای شمشیر در عربی بسیار است
مانند حسام،مهند و یمانی و..
اما منم که چون نی شکنندهام ای پدر!
به پدرش مینویسد:
لا بطولةَ في حياتي
لا سيفَ معي
ثم إني ابن إمرأةٍ
كانت تجلسُ في العتمة
حين يضربها أبي!
یعنی:
در زندگی من هیچ قهرمانی نیست
و نه هیچ شمشیری
وانگهی من فرزند آن مادری هستم
که وقتی پدرم کتکش میزد
[تنها واکنشش]
نشستن در تاریکی بود.
«العنانی» به مادرش نماد ستم نسلها و جنسیت سرکوب شده چندان علاقمند است که به جای آیهی {فی جیدها حبل من مسد}
میگوید:
{امی فی جیدها حبل من عسل}
وقتی پاهای مادرش را از دیابت قطع کردند نوشت:
بتروا اقداما تحتها الجنة،
دیگر از کف کدامین پاها سراغ بهشت گیرم!؟
«العنانی» ازدواج نکرد شعرش عصارهی شب است و تنهایی تا جایی که در شعری به ستایش گرگ مینشیند که:
يا ذئب البراري
يا سيد الوحدة
انت النشيد
انت الصوت
انت الحياة في صمت الليل
یعنی:
ای گرگِ صحراها
ای سَروَرِ تنهایی
سرود تویی و
آوا تو
تمامت زندگی تویی
در خموشی و سکون شب.