وقتی ما در حلقهٔ دوستانِ همفکر، همزبان و همکیشِ خود قرار میگیریم و محصور میشویم، «اتاقِ پژواک» شکل میگیرد: جایی که تنوّعِ فکری حذف میشود و یک روایتِ واحد پیوسته بازتولید میگردد.
تکرارِ روایت، «حقیقتانگاری» میآورد؛ چهرهٔ متنوّعِ «دیگری» پنهان میماند و «همگنپنداری» و «ذاتانگاری» نیرو میگیرند.
در این بستر، «سوگیریِ اسنادی» فعال میشود: کاستیِ «خودی» به شرایط نسبت داده میشود، اما کاستیِ «دیگری» به ماهیتِ او؛ اگر کسی از حلقهٔ ما کار بدی را انجام میدهد، شرایط او را به کار بد واداشته و کردار زشت او فردی تلقی میگردد ولی اگر کسی از حلقه دیگری مرتکب کار بدی شود، به بد بودن طبیعت و طینت او ارتباط داده شده و بدکرداری به سرشت تمام اعضای آن حلقه تعمیم مییابد.
نقدها و شواهدِ ناسازگار بیاعتبار میشوند، «قطبیشدنِ گروهی» شتاب گرفته و دورِ خودتقویتگر کامل میشود. برآیندِ منطقیِ این روند، تعصّب، بدبینی و بیگانههراسی است.
این حقیقت را من با تجربه و مشاهدات شخصی دریافتم: در بافتِ افغانستان، میزانِ تعصّب و بدبینی نسبت به دیگری نزد افرادی از تاجیکها، پشتونها و هزارهها که در حلقههایِ همتبار و قومیِ خود میزیستند، بهطورِ معناداری بیش از گروههایی بود که اعضایشان آگاهانه از همهٔ اقوام برگزیده شده بودند. حتی در دانشگاه، صنفهایی که غالبِ دانشجویانشان از یک قوم بودند، در قیاس با صنفهایِ متنوّع، تعصّبِ بیشتری نشان دادند.
در موردی دیدم که با شکلگیریِ دو حلقهٔ جداگانهٔ پشتونها و تاجیکها در یک صنف، سطحِ بدبینی و بدخواهی نسبت به دیگری بهگونهای چشمگیر افزایش یافت. حال آنکه پیش از این جداسازی، چنین شدتی مشاهده نمیشد.
در صفحهها و گروههایِ فیسبوک نیز کسانی که اکثریتِ مطلقِ دوستان و مخاطبانشان همفکر و همزبانِ خودشاناند، بهمراتب بدبینتر و متعصّبتر از کسانیاند که مخاطبانی متنوع دارند.
در مواردی نیز دیدهام که فرد، هنگامی که دیدگاهش در صفحهای دیگر با مخالفت روبهرو میشود و پذیرش نمییابد، همان دیدگاه را به صفحۀ شخصیِ خود، که برای او حکمِ «اتاقِ پژواک» دارد، منتقل میکند.
آنجا، به سببِ غلبۀ دوستان و همفکران، با موجی از تأیید و تصدیق مواجه میشود و همین «تقویتِ اجتماعی» باورِ او به حقانیتِ موضعش را دوچندان میکند. حال آنکه اگر در صفحه مخالف و در چارچوبِ استدلالِ منطقی گفتوگو را ادامه میداد، امکانِ بازنگری و تعدیلِ موضع وجود داشت.
البته «اتاقِ پژواک» تنها عاملِ تعصّب نیست. اما تجربهٔ موردیِ من نشان داد که شکستنِ مرزهایِ آن با بیرونآمدن از حلقهٔ همسان و آغازِ گفتوگو بر مدارِ «کنشِ ارتباطی» تعصّبات و بدبینیها و بدخواهیها را بهصورتِ معنادار کاهش میدهد. پس از مدتی، همان مرزهایی که اتاقِ پژواک را ممکن میکردند نامعقول جلوه میکنند و «دیگری» در افقِ «ما» دیده میشود.
جمشید مهرپور_کابل


