کوه و کتل، دو یار همآوا و همدماند
بسیار سال و ماه، که همسایه هماند
با ابر و با عقاب، دو همبازیِ قدیم
با آنهمه نشاط، ولی کوهی از غماند
با روزگار ساخته و سوخته، از آن؛
گاهی کشیده قامت و گاه از کمر خماند
از اوج، دیده تنگدلیهای شهر را
وقتی که خلق، تشنهٔ بارانِ نمنماند
معصوم و سربلند در آغوش آسمان
مظنونِ شهر و شحنه و رسوای عالماند
آتش میان سینه و در چشمه آبِ سرد
با درد و آه و غصه، که انگار آدماند
سید ابوطالب مظفری


