پرداختن بهرُمان و نویسندهٔ آن در حوزهٔ آشفتهٔ فرهنگیما، آنجاکه – با اندک استثنایی – همه موافق با جریانِ آب و باد، در آبهای کمعمق شناورند، میتواند کار عبث و عینِ پاروزدن در هوا باشد. چه دنیایی شماری از نویسندگانِ «صاحبکتاب»ما چهارظلعی است از مربع با زاویههای یکسان و برابر.
همایون مُبلغ
کابل۲۴: در غیبتِ نقدِ منصفانه و محصور در این مربع، زاویهٔدیدِ اکثریتِ نویسندگانما – بدون اینکه کتاب همدیگر را مطالعه کرده باشند – نسبت به کارهای “ادبی” یکدیگر در لایههای از تعارفهای عوامپسند در حدِ “کمالمطلوب” امر بدیهی محسوب میشود، همانگونه که نویسندهٔ روسی یوگنی زامیاتین در رمانِ شاخصاش بهنام «ما» در لابهلای طنز، بسیار ظریفانه اذعان میکند “حال بهمربع فکر کنید. به مربعِ سرزنده و زیبا و تصورکنید که آن مربع باید از خودش… برای شما حرفبزند.
میدانید مربع بهندرت بهاین فکر میافتد که بهشما بگوید چهار زاویهاش برابرند. این امر آن قدر برایش بدیهی و عادی است که دیگر خودآگاهانه از آن با خبر نیست.”۱
با این رویکرد – همانطوری که در نوشتهٔ قبلی اشاره کردیم – سعی میکنیم بیرون و فراتر از محیطِ این چهارظلعی – و بهدور از ارزیابیهای معمولِ عاطفی توأم با شتابزدگی از نوع “افغانیِ” آن – با صراحت و حتی الامکان بهگونهٔ عادلانه در خصوصِ «چار دختر زردشت» برداشتهایمان را با خوانندگان فرهیخته شریک کنیم.
نویسندهٔ داستان و رُمان، هنرمندی است که با طرحریزی عالمِ خود در قالب واژهها و شخصیتها و در بحبحهٔ رخدادها، در هالهای از توصیفها و بااستفاده از تجربیاتِ خود، خواننده و مخاطب را در ژرفای خیال، به سفری عمیق میبرد.
عینِ نقاشِ چیرهدستی، او اما بهیاری تلون واژهها و رنگارنگی کلمات و با بهرهگیری زبانی از نثرِ شیوا، از تواناییهای برخوردار است تا بهمددِ آنها دغدغههای ذهنی و عواطف و افکارِ عمیقِ شخصیتها را همراه با توصیف و تشریحِ فضا و مکانها بهگونهای ملموس و زنده بهتصویربکشد و خواننده را مسحورِ داستان و درگیر احوالات آن کند.
نویسندهٔ رُمان که بهگونهٔ خلاقانه مثل کیمیاگری حاذق با ترکیب واژهها دنیایی نوی را میآفریند، میتواند در لابهلای رمان با طرحِ پرسشها بهموضوعاتِ گوناگون اجتماعی و جامعهشناختی و روانشناختی و فلسفی و یا رویدادهای تاریخی بپردازد.
نوشتنِ رُمانِ «چار دختر زردُشت»، همانطوری که نویسندهاش خانم منیژه باختری تأکید میکند، چهار ماه زمان برده است. فرصتِ کمی برای نوشتنِ کتابی در قالب رُمان که میتواند در این شتابزدگی نقاط ضعف و کاستیهای ادبی آن را توجیه کند.
ما در این نوشته کوشش میکنیم فقط جنبههای از این کتاب را در چوکاتِ هنرِ رُمان بهگونهٔ تطبیقی برسی کنیم، بدون اینکه به جزئیاتِ آن بپردازیم و یا محتوای آن را افشاء و یا خلاصه کنیم.
میلان کوندرا در کتابِ «هنر رُمان» مینویسد “راه رمان نیز با «تكنيک» با قراردادهایی که به جای نویسنده عمل کنند، سد شده است – تكنیک و قراردادهای که ازجمله مشتملاند بر تشریحِ شخصیت، توصیفِ محیط، واردکردن ماجرای رمان در موقعیتی تاریخی. پرکردن دوره زندگی شخصیتها با رویدادهای بیهوده؛ هر تغییر صحنه به تشريحها، توصیفها و توضیحهای تازه احتیاج… است رهانیدن رمان از عمل کرد خودبهخود، تكنیک خاصِ رمان، رهانیدن رمان از لفاظی رمانگونه و به دیگرسخن فشرده ساختن رمان. “۲
با نقلقولی از «چار دختر زردُشت» و «صد سال تنهایی» و چند رمان دیگر سعی میکنیم، نشان بدهیم که تا چه حد کتابِ میژهٔ باختری با «تکنیکِ»های رُمان سازگار است.
شخصیتپردازی:
در «چار دختر زردُشت» اکثرِ شخصیتها و از جمله زرین گل یکی شخصیتهای مرکزی آن جز نام، از هیچگونه ویژگیهای ظاهری و خصلتهای درونی برخوردار نیستند. شخصیتهای مجهولی که نامهایشان در خلال رمان بلاوقفه تکرار میشود.
چار دختر زردُشت: “زرین گل پدر مادر مادر مادر مادر من که زبالههای باقیمانده از آزمایشهای خود را مجانی به مردم زردشتآباد هدیه داده بود تا در گل و کاه ریخته مقاومت خانه ها را بلند ببرند.”۳
صرفنظر از اینکه مقاومت بالا برده میشود نه بلند، به نمونههای از شخصیتپردازی از دو کتابِ دیگر توجهتان را جلب میکنیم.
صد سال تنهایی: “روحیهٔ اجتماعی و توجه به نوآوریها بهزودی با تب آهن ربا و محاسبات نجومی و تخیلات کیمیاگری و تمایل به کشف شناخت عجایب جهان در خوزه آرکادیو بوئندیا از میان رفت.
خوزه آرکادیو بوئندیای تمیز و زرنگ تبدیل به مردی افسرده و منزوی شد که دیگر به لباسها و ظاهر خود توجهی نداشت و اورسولا ریش بلند و پرپشت او را تنها پس از تلاش بسیار و با کارد آشپزخانه میتوانست اصلاح کند.”۴
تنگسیر: “پیراهنِ [محمد]، روتنش سنگینی میکرد.
آن را کَند. پوست بِرشته تنش از زیر موهای زبر پُرپشتش نمایان شد. پوست تنش رنگ چرم قهوهای سوخته بود، تکه چرمی که سالها تو صحرا زیر آفتاب و باران افتاده و دیگر چرم نیست و سفال است، هیچکس سر درنمیآورد که این آدم چرا اینقدر پشمآلود است.
تنش مثل خرس بود. پشمآلود بود و بوی عرق هیچوقت از تنش درنمیرفت.”۵ (صادق چوبک)
فضا و جزئیات:
چار دختر زردُشت: “زرین گل پدر مادرِ مادرِ مادرِ مادرما که در رستهٔ کوچهٔ آهنگران زردشتآباد یک دخمۀ بزرگ آهنگری داشت، یکی از کیمیاگران مشهور زمان خود بود.
در کتاب کیمیای صنف دهم مکاتب شهر نوشته شده بود که زرین گل پس از چهل سال تمرین، تسلط بر آخشیجان با آزمایشهای گونهگون مثل باربار آمیختن عصارههایی از مس، آهن، گوگرد، نمک و جیوه، فلز درخشانی ساخت که رنگ طلایی متمایل به سرخ داشت.
زرین گل که در واقع مانند بسیاری از کیمیاگران مشهور ،دیگر در آرزوی ساختن طلا و اکسیر ،بود مؤفق نشد که در مطابقت به فورمولهای کیمیا، طلای ناب بسازد؛ اما نتیجه تلاشهای چهل سالهاش کشفی بود شاذ و نادر یا به بیان دیگر بینظیر.”۶
در اینجا از نظر انشایی کاربرد کلمات «دخمه» بهمثابهٔ کارگاهِ آهنگری و «عصاره» برای “مس، آهن، گوگرد، نمک و جیوه” نامناسب است. چون در «دخمه» کسی اهنگری نمیکند و فلزات مثل گل و گیاه و میوه عصاره ندارند.
صد سال تنهایی: “آن آزمایشگاه عبارت بود از یک اجاق، یک ظرف آزمایشگاهی گلوبلند، دستگاه تقطیری که کولیها از روی مدلِ جدید بر اساس دستورالعملی از دستگاه سه بازویی «مریم مقدس» ساخته بودند، بهاضافه تعداد زیادی کاسه و قیف و انبر و صافی و الک.
علاوه بر این وسایل ملکیادس نمونهای از هفت فلز به عنوان نمادی از هفت سیاره، فرمول موسی و روسیموس را برای ساخت طلا و یک سری یادداشت و توضیحات دربارهی «علمالکبیر» را در اختیارش گذاشت، تا بتواند اکسیر کیمیاگری بسازد.
خوزه آرکادیو بوئندیا که سخت شیفتهٔ سادگی فرمولهای طلاسازی شده بود، چند هفته مدام از اورسولا خواهش می کرد که بگذارد سکههای طلا را از زیر خاک درآورده و تا آنجایی که تجزیهٔ جیوه امکان میداد آنها افزایش دهد.
اورسولا مثل همیشه در برابر پافشاریهای شوهرش تسلیم شد. و به این ترتیب خوزه آرکادیو بوئندیا سی سکهٔ طلا را در ظرفی گذاشت و به همراه براده مس و زرنیخ و سرب ذوب کرد.
سپس همه را در دیگی مملو از روغن کرچک جوشاند تا اینکه تبدیل به مایع غلیظ و فاسدی شد که بیشتر شبیه کرامل بود تا طلا.”۷
مشاهده میشود که “آزمایشگاهِ کیمیاگری خوزه آرکادیو بوئندیا” با تمام جزئیاتش و همینطور نحوهٔ عملکرد کیمیای با فلزاتِ و زرنیخ تشریح و توصیف میشود، در حالیکه از “دخمهٔ آهنگری زرین گل” چیزی نمیدانیم.
سبکِ «چار دختر زردُشت» خُشک و گزارشگونه و از نوع روزنامهای است. زبانی رسمیای که در آن بهکاربرده شده است در کمال نارسایی، تصنُعی و در شماری از پارههای آن آمیخته با کلمات عامیانه است: “پتنوس و چقور و دو سپاره قرآن و هوشپرک…” و برعکس زبانگفتاری شخصیتها – که باید در لحنِ عامیانه دور از تکلف بیان شود – بسیار لفظِقلمی و “کتابی” است.
کاربرد زبان عامیانه در داستان و رمان در صورتیکه زبانِ یک اثر ادبی بهگونهٔ متحدالشکل خودمانی و دور از تکلف باشد، عیبی ندارد.
بعضی از کارهای ادبی صادق چوبک و جلال آل احمد و جی. دی سالینجر و… از همینگونهاند. ولی زبانِ رسمی و روزنامهای «چار دختر زردُشت» با آمیزهای از کلماتِ عامیانه اینجاوآنجا، نارسایی سبکِ آن را برای خواننده، هرچه بیشتر مینمایاند.
چار دختر زردُشت: “بر بنیاد همین سنت، اهالی زردشت آباد ما سه دختر را که برای همیشه خانههایمان را در زردشت آباد ترک کرده بودیم، نفرین میکردند و مطرود دایمی میدانستند.”۸
“آمریکاییها پس از بیرون شدن از زردشت آباد و ایالتهای اطراف آن کوشیدند تا با ارائه برنامههای جذاب رابطه خود را با اهالی حفظ کنند.
یکی از مهم ترین برنامهها که تلویحاً عهدنامه اخوت نامیده شد، گپهای در رابطه به حمایت از زنان و اهمیت کارجمعی نیز داشت.
بر اساس همین عهدنامه هاتف اصلانی زمینهٔ کار را برای هزاران زن در کارگاههای قالینبافی خود فراهم ساخت.
عهدنامهٔ اخوت با تمام هزینههای آن در مقایسه با هزینههای نظامی سنگینی که سه جنگ برای امریکایی ها به بار آورده و سبب چالشهای بیشمار رسانهای و نگرانی افکارعامه در سرزمینشان شده بود، موفقیت کم نظیری به شمار میرفت.”۹
شادروان محمود کیانوش (با نام مستعار عليزاده طوسی) شاعر و نویسندهٔ ایرانی برنامهای داشت در بیبیسی پیرامون زبان فارسی. علاوه بر موضوعات ادبی بحثهای شیرین او در خصوص استعمال واژههای نامأنوس فارسی بهجای کلماتِ عربی جاافتاده در زبان فارسی خالی از لطف نبود.
محمود کیانوش اصطلاح “بربنیاد” را بهجای “براساس”، یافتهای خبرنگارانی میدانست که از روی نادانی با زبان فارسی ستیزهجوی میکنند.
زبانگفتاری شخصیتها:
چار دختر زردُشت: “مالک ساختمان ادبی را که در سخنرانیها و گفتگوهای خود به کار میبرد فراموش کرده با صدای نازک خود چیغ میزد “مال مردم دل بیرحم. کمی آهسته تر جُل و جبن تان را بیرون کنید.
احمقهای کثافت دیوارها را سوراخ سوراخ کردید و نزدیک است که دروازهها را نیز بشکنید. یک بار این حمله بگذرد با تمام شما تسویه حساب میکنم. پس از این تنها به آدمهای با فرهنگ اتاق کرایه میدهم. اگر میفهمیدید که قیمت این ساختمان چند است وسایلتان را در بین پنبه بیرون میبردید.”۱۰
آس و پاس در پاریس و لندن، اثر جورج اورول: “خیابان کوک دُر، پاریس ساعت هفت صبح.
فریادهای گرفته اما خشمگینی از خیابان شنیده میشد. مادام مانسه صاحب هتل کوچکی که درست روبروی هتل من بود، بهپیادهرو آمده بود تا به یکی از مستأجرهای طبقه سوم چیزی بگوید. پاهای برهنهاش را در صندلهای چوبی فروکرده بود و موهای خاکستریاش روی شانههایش ریخته بود.
مادام مانسه: “آهای !لکاته چند بار بهت گفتم، ساسها را روی کاغذدیواری له نکن؟ فکر میکنی هتل را خریدی؟ چرا مثل بقیه آدمها آنها را از پنجره بیرون نمیاندازی؟ «کثافت هرزه»”۱۱
خواننده از مالکِ ساختمان (چار دختر زردُشت) جز صدای نازکش که “چیغ” میزند و بسیار رسمی و “کتابی” خشمش را فرومیریزد، چیز دیگری نمیداند. در حالیکه سر و وضع مادام مانسه (آس و پاس در پاریس و لندن) و نحوهٔ حرفزدنش را در فضای خاصی میتواند بهوضاحت مجسم کند.
پیرنگ و فضاسازی
در آغازِ «چار دختر زردُشت» که سخن از «زردُشتآباد» است، خواننده جز همین نام و “یکی از ویژگیهایش”، از بزنگاهِ مرکزی رُمان – که همان ماکندوی “افغانی” باشد – چیزی دیگری دستگیرش نمیشود:
چار دختر زردُشت: “یکی از ویژگیهای زردشتآباد و یک صدویک ایالت اطراف آن این بود که حافظه تاریخی مردم بهتر از مستندات تاریخنگاران کار میکرد و در پرتو برکت این حافظه، خردجمعی مردم روزتاروز انبوه و ریشهدارتر میگردید.
اهالی زردشت آباد باور کامل داشتند که خرد جمعی آنان معادل با دانشِ تمام ادوار تاریخ بشریت است.۱۲
در حالی که برعکس در فصلِ اول «صد سال تنهایی» دهکدهٔ ماکوندو و یکی از ویژگیهایش بهگونه موجز با این مشخصات معرفی میشود “دهکدهٔ «ماکوندو» تنها بیست خانهٔ خشتی و گلی داشت که در کناره رودخانهای بناشده بود که آب زلال و صاف آن با فشار از روی بستری از سنگهای بزرگ و سفید همچون تخمِ حيوانات ماقبل تاریخ میگذشت. دنیا آنچنان تازه بود که بسیاری از اشیاء هنوز نامی نداشتند و برای نشان دادن آنها باید به آنها اشاره میشد.”۱۳
کاربرد ایماژ و تمثیل هم در لابهلای «چار دختر زردُشت» ضعیف و کلیشهای است. “حاجیبابا یک کناراب کوچک در کنج حویلی ساخت و سپیدار کوچکی را که از شهر خریده بود در گوشهٔ دیگر حویلی غرس نموده اطراف خانه را چاردیواری کرد. خانه مانند تخم سپیدِ شترمرغ در زمینهای سیاه سوخته میدرخشید…”۱۴
یکی دیگر از خصیصههای رُمان – که جای آن در «چار دختر زردُشت» خالی است – گلاویز شدن شخصیتها با پدیدههای انتزاعی است که با زبانِ شاعرانه، اینطور در رمانِ «کافکا در کرانه» بیان میشود: “گاهى سرنوشت مثل توفان شنى است که مدام تغییر سمت مىدهد. تو سمت را تغییر مىدهى، اما توفان دنبالت میکند. تو باز برمىگردى، اما توفان با تو میزان مىشود. این بازى مدام تکرار مىشود، مثل رقص شومى با مرگْ پیش از سپیدهدم. چرا؟ چون این توفان چیزى نیست که دورادور بدمد، چیزى که به تو مربوط نباشد. این توفان خود توست. چیزى است در درون تو. بنابراین تنها کارى که مى توانى بکنى تن در دادن به آن است، یکراست قدم گذاشتن درون توفان، بستن چشمان و گذاشتن چیزى در گوشها که شن تویش نرود و گام به گام قدم نهادن در آن. در آن نه ماهى هست، نه خورشیدى، نه سمتى و نه مفهوم زمان. فقط ریگهاى سفید ظریف که مثل استخوان پودرشده در هوا مىچرخند. این توفان شنى است که لازم است تصور کنى.”۱۵
موقعیت تاریخی:
همانطوری که نویسندهٔ «چار دختر زردُشت» مینویسد “از ویژگیهای زردشتآباد و یک صدویک ایالت اطراف آن حافظه تاریخی مردم” بود “و در پرتو برکت این حافظه، خردجمعی مردم روزتاروز انبوه و ریشهدارتر میگردید”.
از آنجا که این “حافظهٔ تاریخی” و “خردجمعی” پایههای سنت را در زردشتآباد قوت میبخشد، کاربرد این دو مقوله در وجه منفی آن ساختار رمان را بیشتر متزلزل میکند. زیرا پدیدههای حافظهٔتاریخی و خردجمعی ضامنِ نظامهای دموکراتیک و مدرن است.
بههرحال «چار دختر زردُشت» با وجود ضعفهای آشکارش استعارهای است برای نمایندن چهرههای سیاسی مذهبی و شبهروشنفکری که با احراز مقامهای بلند در دو دورهٔ سیاه مافیایی کرزی و غنی جامعهٔ فقر و سنتی و جنگزدهایما را سرانجام بهکام اژدهای هفتسر طالبانی انداختند…
از آنجاکه پدیدهها نسبی است، کتابِ «چار دختر زردُشت» بهمثابهٔ یک رُمان بسیار متوسط و نظر بهقیمت بالای آن میتواند در جامعهٔ بیسامان و بازارِ کساد فرهنگی افغانستان – در فقدان کتابخوانی جدی، بدون اینکه خوانندهای را جلب کند – نظر به خصلتِ روستایی جامعهٔما موجب سروصدا و برگزاری همایشهای نمایشی شود و از سوی شماری از هوادرانِ نویسنده از روی بیمسئولیتی دارای “نثر شیرین” و “زبان روان و فاخر” باشد که نیست.
داستایوفسکی اذعان میکند، آنچه برای خانوادهٔ ثروتمندِ روتشیلد، پشیزی نیرزد، برای یک انسان فقیر ثروت پنداشته میشود و نویسندهٔ فرانسوی فرانسواز ساگان معتقد است که فرهنگ مثل مرباع است. هرقدر کمداشتهباشید، بر پارچهٔ بزرگ نان بیشتر هموارش میکنید.
_____________________________________________
۱- یوگنی زامیاتین – ما – ترجمه انوشیروان دولتشاهی – انتشارات نشر دیگر، ۱۳۷۹ – ص.۴۷
۲- میلان کوندرا – هنر رُمان – مترجم دکتر پرویز همایونپور – نشر گفتار، ۱۳۶۸ – ص.ص ۱۴۲و۱۴۴
۳- منیژه باختری – چار دختر زردُشت – نشر نبشت – نسخهٔ الکترونیک
۴- گابریل گارسیا مارکز – صد سال تنهایی – ترجمهٔ محمدرضا سحابی – انتشارات جامی – نسخهٔ الکترونیک
۵- صادق چوبک – تنگسیر – – موسسهٔ انتشاراتِ نگاه -نسخهٔ الکترونیک
۶- منیژه باختری – چار دختر زردُشت – نشر نبشت – نسخهٔ الکترونیک
۷- گابریل گارسیا مارکز – صد سال تنهایی – ترجمهٔ محمدرضا سحابی – انتشارات جامی – نسخهٔ الکترونیک
۸ منیژه باختری – چار دختر زردُشت – نشر نبشت – نسخهٔ الکترونیک
۹- همان
۱۰- همان
۱۱- جورج اورول – آس و پاس در پاریس و لندن – ترجمهٔ عاطفه میرزائی ملکآباد – نسخه الکترونیک – انتشارات پر
۱۲- منیژه باختری – چار دختر زردُشت – نشر نبشت – نسخهٔ الکترونیک
۱۳- گابریل گارسیا مارکز – صد سال تنهایی – ترجمهٔ محمدرضا سحابی – انتشارات جامی – نسخهٔ الکترونیک
۱۴- منیژه باختری – چار دختر زردُشت – نشر نبشت – نسخهٔ الکترونیک
۱۵- هاروکی موراکامی – کافکا در کرانه – ترجمهٔ مهدی غبرائی – انتشارات نیلوفر – نسخهٔ الکترونیک