تأملی در فیلم «برادران لیلا»

فیلم  برادران لیلا در اصل متوسط است، اما در سینمایی ویران و ایدئولوژی‌زده، یک فیلم متوسط نیز لنگه‌کفشی در بیابان است. من بنا به طبعِ حاصله، حال و حوصله‌ی آنچه سینمای ایران نامیده می‌شود را ندارم و این فیلم را به ناچار در یک شب‌نشینی نوروزی در خانه‌ی برادرم همراه با او و خواهرم دیدم.

علی‌نجات غلامی

دقیقاً برادری کوچک‌تر از من که همچنان چهارده سال پس از مرگ پدرمان داریم آسیب منش او را می‌بینیم و خواهری که از تبار لیلا است.

بقیه‌ی برادرها حداقل در این سالها به نقطه‌ی صفر رسیدند با دست کم مُردند. البته عوامل فیلم بیش از حد «پدر» را “سفیدنمایی” کرده بودند. یعنی بازیگرانی مانند ترانه، “بی‌پدرتر” از آنی بودند – یعنی پدر خوبی داشته‌اند – که بتوانند پدرِ ناخوبِ ایرانی را در تمامیت‌اش، در خودرأیی، استثمار فرزند، مخزن ترومابودگی، خشونت گفتاری و کرداری و پنداری، آینده‌زدایی، وبال‌بودگی، وهم‌زدگی و کوفت و زهرمار بازنمایی کنند و فقط به مواردی چند بسنده کردند.

این فیلم آشناتر از آنی بود که بخواهم نشانه‌شناسی‌اش کنم – با رو بودن شعارهایش مشکلی ندارم چون به حد کافی اعلان واقعیت بودند و بنابراین چنین شعارهای شعر نیستند.

سرگرم دلبستگی نشانه‌ها هم نمی‌شویم که ببینیم در فرافیلم چطور در هنر به‌مثابه جذب داروینی جفت، دال به مدلول نمی‌رسد.

اما چیزی که برای ما مهم است، فروریزی خزعبلاتی به اسم پساساختارگرایانگی است که از فیلم مسئولیت‌زدایی می‌کردند. در این فیلم بازگشتی به “ساختار” وجود دارد که به حکم “بحران” است. لذا محکومیم با منسوخ‌ترین کلمات برای نظریه‌ی غالب امروزی فیلم، درباره‌اش سخن بگوییم.

کلمات کهیرآوری برای نظریه‌پردازان شیک و مجلسیِ سرگشتگیِ نشانه‌ها که دهه‌ها «فیلم را از کار انداختند» تا فیلمِ به اصطلاح هنری، مهمل‌سازی و نقد آن، مهمل‌گویی شود؛ از سنخ کاروبار اصغر فرهادی و عوامل.

این فیلم «درباره‌ی» رنج است، درباره‌ی «ساختار صلب» اجتماع است که دیگر ببینده را با خیال آزاد رها نمی‌کند که هر چه دلش خواست از فیلم برداشت کند. این فیلم «معنی دارد».

از «اختلاس» و «شورش کارگری» شروع می‌شود تا طغیان دختر علیه پدر می‌رود. تورم یک کشور بی‌سامان را نمایش می‌دهد و فروپاشی خانواده‌ها، تا ترک وطن و غیره. همه چیز صریح است.

تأویل و تفسیری در کار نیست و فیلم دعویِ «بازنمایی» دارد – چه کلمه‌ی حال به هم زنی برای پساساختارگرایان! – بازنماییِ «حقیقتِ واقعیتِ جامعه»، آنهم به‌نحو «مسئولانه» و «انقلابی».

چیزی که انفعال پساساختارگرایانه‌ی نظریه‌ی فیلم جاری آن را مرده می‌پندارد تا بی‌آنکه خود بخواهد مسئول خنثی‌سازی آدرنالین  و مهم‌تر از آن تسسترون شود.

برادران لیلا

به عبارت ساده‌تر تا خوره‌های فیلم و تئاتر را درگیر صورتِ بی‌سیرت کند و مشغول قال و حال نداشته باشند و مزاحم نشوند. به این ترتیب که به آنها القاء کنند که اگر بگویی حقیقتی در کار نیست آدم متمدنی.

اما حقیقت به تلخ‌ترین شکل ممکن، واقعیتِ پدری متوهم است در سلسله‌مراتب نمادینِ “سنتی نمایشی” در جهت کسب “بزرگی” در یک وضعیت که به نحو صریحی «معاملاتی» است و «سودانگارانه» و برای «دوشیده شدن» منابع خام و نقدینگی‌ای که فقط انباشته شده است و تبدیل به سرمایه نشده است، درست مثل وضع کل کشوری که فیلم در آن رخ می‌دهد؛ مِلکِ مواد خامی و نقدینگی‌ای که بدل به سرمایه نمی‌شوند بلکه مستقیماً خرج بزرگ‌خاندانی می‌شوند.

فیلم، در کل فیلم بدی نیست به یک بار دیدن می‌ارزد. حالا البته چون دوستان منتظر نقد هم بودند نقدی هم محض خالی نبودن عریضه می‌کنم.

بر بخش مستراح فیلم نقد دارم. فیلم در سطح قداست‌زدایی از نامستراح موفق نبود. یعنی گره‌گاهی از فیلم را تباه کرده بود که حیف شد. در دیدن فیلم انگار مستراح صرفاً یک مزاح است.

فیلم نتوانست به حد کافی به مستراح تقدس و احترام ببخشد. من ابداً مزاح نمی‌کنم و قصد طنز ندارم – گرچه خودش می‌آید.

مستراح ناچیزترین پدیده در این فیلم، در حال تبدیل کردنِ “ثروت” – یعنی مبلغی منجمد در بانک – به “سرمایه” بود – یعنی یک مغازه. این راز نجات جامعه‌ی ماست.

اما در فیلم این مهم خوب القاء نشد. با نشان دادن وضعیت اسف‌بار بازیگری مشهور که بر نقش‌اش غلبه دارد، در حال شستن مستراح – که احساس تأسفی را در بیننده بر می‌انگیزاند – هنوز فیلم در ناخودآگاهش درگیر «اسطوره‌ی شرافتی» است که «میل پدر به بزرگ‌خاندانی» هم پژواکی از آن است.

این شرافت باید فروبریزد اگر جامعه قرار است از وهم آن پدر خلاص شود. مستراح باید خیلی روشنتر نقش رهایی‌بخش خود را به رخ می‌کشید. ببینده باید کاملاً می‌دانست که چرا مستراح و نه جایی دیگر؟ چرا پایین کشیدن پدر از آن تخت کذایی پادشاهی برای خریدن آن مستراح «کاملاً و بدون شک» درست بود و اینجا تعلیقی در کار نمی‌بود.

حسی از حماقت و لودگی نباید در زیرمتن القاء می‌شد که حالا پسرها و خواهر هم احیاناً کار احمقانه‌ای در خریدن مستراح کرده‌اند. مثلاً در سکانسی پایانی نشان داده می‌شد که آن مستراح واقعاً مغازه‌ی خوب و متوسطی شد و کسانی مانند آنها توانستند از بحران عبور کنند.

این پیام راستین فیلم برای کل جامعه بود و نباید مبهم می‌ماند. جامعه‌ی ما زمانی رستگار می‌شود که پدر، پسر و روح‌الخواهر از اسطوره‌ی شرافت در تمامی ابعادش دست بکشند و بزرگ‌ترین رویاهای بزرگ‌بودگی که رسوبات سنت‌های کذایی‌اند را فدای حقیرترین و مستراح‌ترین واقعیتِ امیدبخش کنند.

همزادپنداری با این فیلم هم جرمی روانشناختی نیست، در پدر ما و ما به‌مثابه پدر نیز رسوباتی از این اوهام هست. پدر من نیز با خاطراتی و اوهامی زندگی می‌کرد و من نیز!

من این متن را با همزادپنداری با برادران لیلا شروع کردم کاری که همه‌ی شما می‌کنید. اما برخلاف شما – چون من فیلسوفم و شما نیستید – کمی که در حین نوشتن اندیشیدم به همزادپنداری‌ام با پدر لیلی ختم شد! من همین الان در نوشتن این متن دارم چه می‌کنم؟ دقیقاً ترجمه یک متن جهت درآمد در این اوضاع فجیع مالی‌ام را رها کرده‌ام که چیزی بنویسم یک وقت لایکم کم نشود! (و گور پدر آینده‌ی این دو پسر خردسالم). نیم‌ماهی حضرت استاد تشریف نداشتند؛ باید متن جذابی انلاین می‌کردم.

ما همه توهماتی داریم، آرزوهایی در این دنیای نمایشی که از مستراحِ مقدس دورمان کرده است. جایی که در آن برینی، بیاندیشی و کسب ارتزاق کنی.

ختم به آخرین جمله‌ی نیچه می‌کنم:

«دست به قلم ببر ای ابرفیلسوف! چنان بنویس که اندیشیدن و ریدن یکی باشد».

 

مدیر خبرگزاری
کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *