در باره‌ی ریموند چندلر

سال‌های آخر زندگی ریموند چندلر غم‌انگیز بود. پس از مرگ همسرش، او در برزخی مهیب گرفتار آمد و بطری ودکا همراه اصلی‌ش شد. او دیگر فقط نامه می‌نوشت، آن هم به کسانی که به ندرت می‌دیدشان. او نامه‌ای تند هم به هیچکاک نوشت و بر او بابت حواشی نگارش فیلمنامه‌ی “غریبه‌ها در قطار” تاخت.

«او هرگز درباره‌ی جنایت و یا کشف و برملاسازی رازورمز ننوشت، او درباره‌ی فساد روح انسان نوشت.»

جورج وی هیگینز

ریموند چندلر در تمام عمر خود اذعان می‌کرد که مردی آواره است؛ او در آمریکا به دنیا آمد، در انگلستان تحصیل کرد و دوباره به آمریکا بازگشت و هرگز نتوانست تعادلی این بین بیابد.

او در مدرسه Dulwich شاگرد زبردستی بود که در ادبیات کلاسیک، لاتین و یونانی حرف اول را می‌زد. او طی دوران تحصیلش در حیطه‌ی زبان‌های مدرن، همچون فرانسوی و آلمانی نیز مهارت و تسلط یافت.

خودش می‌گفت: “فکر نمی‌کنم تحصیل به من آسیب جدی‌ای وارد کرده باشد.”

البته که کنایه‌آمیز گفت!

در سال ۱۹۳۲، روزی چندلر از فرط بیکاری، سوار بر موتری شد و به سمت ساحل راند. زمانی که برای تهیه‌ی دارو وارد داروخانه‌ شد و در انتظار بود، چشمش به مجله‌ی بلک ماسک خورد که مهم‌ترین مجله با محوریت داستان‌های کارآگاهی بود. در آن روز و در آن داروخانه اتفاق مهمی رخ داد.

علی‌رغم ادعاهای روشنفکری‌ش، او برخی از داستان‌های آن مجله را بسیار صادقانه و قوی خواند.آنجا بود که او تصمیم گرفت تلاشش را بکند و ببیند چه‌طور میتواند در این ژانر بتازد.

این چنین بود که یکی از پدرهای ادبیات پولیسی/جنایی زاده شد.

او چندی بعد برای همین مجله اولین داستانکش را نوشت.

با نگاهی به آثار چندلر، می‌توان گفت آثارش در زمره‌ی آثار “رمزآلود” قرار نمی‌گیرد. لااقل نه در وهله‌ی اول. او علاقه‌ی چندانی به تمرکز روی طرح داستانی نداشت. در واقع او از طرح داستانی، صرفا به‌عنوان آویزی استفاده می‌کرد تا شخصیت‌ها و بسترهای زبانی را روی آن سوار کند.

برای همین است که در آثار او، نه طرح داستانی، که دیالوگ‌ها و شیمی شخصیت‌ها و درونیات آن‌ها در اولویت است. او می‌گفت: “اگرچه داستان‌های کریستی جنبه‌ی رازآلودی بیشتری دارند و پلاتشان جذاب‌تر است، ولی حرف خاصی ندارند و دودی ازشان بلند نمی‌شود.”

او می‌گفت: “برای من اهمیت ندارد که با رازآلودی و طرح داستانی، مردم را انگشت‌به‌دهان کنم. در عوض من به مردم و این دنیای پیچیده و عجیب و فاسد که در آن زندگی می‌کنیم می‌پردازم؛ به این که چگونه در آن هر مردی که سعی می‌کند صادق باشد، در نهایت احساساتی یا کاملا احمق به نظر می‌رسد.”

ساخت داستان و گره‌خوردگی چفت‌وبست‌دار آن با طرحواره‌ی قصه، هرگز برای او اهمیتی نداشت. زمانی که در طی اقتباس از کتاب “خواب بزرگ”، هاکس با او تماس گرفت و پرسید “چه کسی راننده را کشت؟” او به راحتی گفت: “نمی‌دانم.”

طبیعی هم بود. او به برهم‌کنش‌ها و درونیات می‌پرداخت.

پس از همکاری وایلدر و او در غرامت مضاعف، وایلدر در وصف چندلر گفت: “یکی از خلاق‌ترین ذهن‌هایی است که تا به حال با آن مواجه شده‌ام.”

در همان اثر هم تم اصلی داستان‌های چندلر را می‌بینیم. نه پلات داستانی، که قصه‌ی سقوط کاراکتر اهمیت دارد. برای همین از ابتدا پایان را می‌دانیم!

لحن چندلر خاص بود. صریح بود و کنایه‌آمیز و دست‌نیافتنی.

خودش می‌گفت: “مردی مثل من (نه خیلی مستعد، اما فهیم) چه اعتباری بیش از این می‌تواند داشته باشد که یک نوشته‌ی ارزان، نامرغوب و کاملا گمشده را بردارد و از آن چیزی بسازد که روشنفکران برای دستیابی به آن به یکدیگر چنگ بزنند؟”

ریموند چندلر

سال‌های آخر زندگی ریموند چندلر غم‌انگیز بود. پس از مرگ همسرش، او در برزخی مهیب گرفتار آمد و بطری ودکا همراه اصلی‌ش شد. او دیگر فقط نامه می‌نوشت، آن هم به کسانی که به ندرت می‌دیدشان. او نامه‌ای تند هم به هیچکاک نوشت و بر او بابت حواشی نگارش فیلمنامه‌ی “غریبه‌ها در قطار” تاخت.

نامه‌های این سال‌های زندگی‌اش را”مکالمات مردی تنها”می‌خوانند.خود چندلر در آن ایام می‌گفت:”من تمام زندگیم را در لبه پوچی زندگی کرده‌ام.”

پس از مرگش مجله تایمز نوشت: “او از معدن ادبیات جنایی، طلای همیشه‌ناب استخراج کرد.”

مدیر خبرگزاری
کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *