مهر پنجم ساختهی زولتان فابری محصول ۱۹۷۶ مجارستان، یکی از درخشانترین و فلسفیترین آثار سینمای اروپای شرقی در دوران پساجنگ است.
کابل ۲۴: این فیلم، همانطور که از نامش برمیآید، اشارهای مستقیم به کتاب مکاشفهٔ یوحنا در انجیل دارد، جایی که با باز شدن “مهر پنجم”، صدای جانهای شهیدان به گوش میرسد که در طلب عدالتاند. این تم در دل فیلم بهگونهای عمیق، اخلاقی و فلسفی تنیده شده است.
در زمان اشغال فاشیستی بوداپست در جنگ جهانی دوم، گروهی از مردان در کافهای گرد هم میآیند، بحثهای فلسفی میکنند، و ناگهان یکی از آنها پرسشی اخلاقی طرح میکند:
اگر قرار باشد میان بودن در قالب یک پادشاه ظالم که از ظلم خود بیخبر است یا بردهای که شکنجه میشود، همه چیز خود را از دست میدهد اما خوشحال است که جای پادشاه نیست چون وجدانش راحت است یکی را انتخاب کنید، کدام را برمیگزینید؟
پاسخها و عواقب آنها در ادامه، شخصیتها را با وضعیتهایی واقعی مواجه میکند که در آن اخلاق، قدرت، ترس، و وجدان رو در روی هم قرار میگیرند.
سؤال مرکزی فیلم دربارهی وظیفهی اخلاقی انسان در شرایطی است که ساختار قدرت، انسان را به همدستی یا سکوت وامیدارد. آیا باید مثل “اورین” (شخصیت خیالی مطرحشده) بیطرف بمانی؟ یا مثل جلاد، خود را آلودهی شر کنی اما با وجدان معذب؟
در اینجا اخلاق کانتی (اخلاق وظیفهمحور) حضور پررنگی دارد: «عملی کن که رفتارت بتواند قاعدهی عام شود». برخی شخصیتها همین نگاه را دارند؛ مثلاً نمیخواهند به قیمت نجات خود، حقیقت را انکار کنند.
در برابر آن، اخلاق نتیجهگرایانه است: برخی حاضرند “دروغ اخلاقی” بگویند تا زنده بمانند، خانواده را نجات دهند یا عذاب نکشند.
فیلم به شکلی رادیکال، ریشههای شر را در انفعال و قدرت به تصویر میکشد. شر در اینجا چیزی فراتر از اعمال جنایتکارانهی آشکار است؛ گاه سکوت در برابر شر، بدتر از مشارکت مستقیم است. در اینجا ردپای فیلسوفانی چون هانا آرنت (با مفهوم ابتذال شر) و آگامبن (با مفهوم هومو ساکر) دیده میشود.
انسانبودن چگونه است؟
فیلم بارها از مخاطب میپرسد: «در برابر قدرت، دروغ، مرگ، شکنجه، چه میکنی؟ آیا هنوز انسان میمانی؟»
این پرسش، یادآور تم اصلی در فلسفهی ژان پل سارتر و اگزیستانسیالیسم است. یعنی:
«تو همان کسی هستی که در عملهایت خود را تعریف میکنی.»
شخصیت اصلی، که در نهایت مجبور میشود چیزی را انکار کند که حقیقت دارد، به شکلی تلخ درمییابد که هویت انسان با کنشهایش تعریف میشود، نه باورهای درونیاش.
در لحظهای، شخصیتها در موقعیتی قرار میگیرند که باید تصمیم بگیرند آیا حقیقت را بگویند یا جان خود را نجات دهند. این باز هم به مهر پنجم در مکاشفه بازمیگردد:
“و چون مهر پنجم را گشود، دیدم زیر قربانگاه نفوس آنانی را که به سبب کلام خدا و به سبب شهادتی که داشتند کشته شده بودند.”
در اینجا، شهادت به معنای ایستادن بر حقیقت است، حتی اگر بهای آن مرگ باشد.
انسان در آستانهی مرگ اخلاقی
فیلم مهر پنجم از آن آثاریست که مرز میان اخلاق و بقا، حقیقت و دروغ، و انسان و بیانسانی را در یک فضای ملتهب به چالش میکشد.
پرسش از اینکه “اگر من بودم، چه میکردم؟”، تا مدتها با بیننده میماند، و این دقیقاً جوهر فلسفی فیلم است: نه پاسخ دادن، بلکه واداشتن به پرسش.


