تیم راگبی شیلی که برای یک مسابقه بینالمللی در حال پرواز بود، بر اثر یک سانحه در کوههای آند سقوط میکند… این خط اصلی داستانی فیلم «جامعه برفی» است.
اولبار در دوران مکتب بود که ماجرای واقعی و تکاندهنده سرنشینان این هواپیما را خواندم بنابراین هنگام تماشای فیلم آنچه برایم اهمیت داشت، نحوه روایت کارگردان از ترس، مقاومت، مبارزه و تعاملات انسانی این ماجرا بود. سه فیلسوف در طول تماشای فیلم، ذهن من را به مرور آموزههایشان وا میداشتند.
کابل ۲۴: دو متفکر رواقی یعنی اپیکور و سنکا و فیلسوف متاخر نیچه. اولی بر این تاکید دارد که حلقهدوستانِ همراه چه نقشی در کامیابی انسان دارد، دومی به ما میآموزد که از یاد نبریم ساکن سیاره رنجیم و گریزی از این نداریم که قواعد ناخوشایند جهان ناپایدار را بشناسیم.
سومی نیز در برابر ناملایمات ما را از اخلاق بردگی برحذر میدارد و انسان را به مبارزه فرامیخواند. این فیلم هر سه را دارد بیآنکه ما را در درک این سه مفهوم دچار ملال فلسفی کند بلکه برعکس همه این مفاهیم در پسزمینهای جذاب و هیجانانگیز و البته تکاندهنده ارایه میشود.
فیلم جامعه برفی، اشارهای جامعهشناسانه به چگونگی تشکیل جامعهای بههمبسته دارد که اعضای آن در معرض تهدیدی مشترک قرار گرفتهاند و چاره را نه در دنبالکردن تمنیات شخصی که تقویت تعاملات انسانی و همبستگی میبینند.
این جامعه اگرچه جامعهبرفی نام گرفته اما جامعهای انسانی است که غیرانسانیترین وضعیت را در نهایت به فرجامی انسانی مبدل میسازد.
سهند