آیا تعریف هنر از دیدگاه ارسطو مخالف نظریات افلاطون است؟
ارسطو بخش اعظم هنر را به توانایی شگفتانگیز عقل در شناخت الگوها و تمایل انسان به تقلید نسبت میدهد. انسانها به وضوح از کشف تشبیه لذت میبرند و به گفته ارسطو، بیشتر نیاز اجباری ما به ایجاد هنر از این لذت ناشی میشود.
کابل۲۴: اما تقلید تنها هدف هنر نیست. تعریف هنر از دیدگاه ارسطو این بود که بخشی از این تمرین هنری فقط برای رسیدن به آنچه که ما میبینیم نیست، بلکه رفع نواقص دنیای واقعی نیز از اهداف آن است.
تعریف هنر از دیدگاه ارسطو
به گفته ارسطو، هنر تلاشی برای درک حقایق جهانی در وقایع فردی است. ارسطو علاقه خاصی به تراژدی از طریق هنر داشت که او از آن به عنوان تقلیدی از عمل یاد کرد.
این یک درمان برای احساسات غیرقابل تحملتر در ذهن ما ایجاد میکند. ارسطو از این پدیده به عنوان کاتاریس نام برده است.
هنگامی که ما در مورد تئوری هنر ارسطو صحبت میکنیم، در واقع ما درمورد برخورد وی با ” الههی شعر و موسیقی ” یا در عمل موسیقی، شعر، مجسمهسازی و نقاشی بحث میکنیم. اینها در چندین اثر ماندگار ارسطو از جمله فن شعر (بوطیقا)، سیاست، اخلاق نیکوماخوس و خطابه بحث شده است.
همه هنرها، برای ارسطو (اگرچه موسیقی تا حدودی یک استثناست)، اشکالی از تقلید است. هنرهای تجسمی از سنگها و کوهها و هنرهای کلامی از کلمات بشری تقلید میکنند. ما لذت طبیعی را از تقلید به دست میآوریم. در تعریف هنر از دیدگاه ارسطو هنرها برای آموزش احساسات کار میکنند.
در مورد تراژدی، به عنوان مثال:
از طریق ترحم و ترس مؤثر مناسب پاکسازی چنین احساساتی است.
ارسط: هنر تقلیدی از طبیعت است
فیلسوفان در طی قرون متفاوتی با مفهوم هنر در هر سطح ممکن در چالش بودهاند. ذهن افراطی تاریخ از افلاطون تا مارکس، ارسطو تا هیوم، کانت تا دانتو ماهیت هنر را مورد آزمایش قرار میدهند و عمق درک انسان را آزمایش میکنند.
با هنر می توان به راحتی بحث را در مورد هستیشناسی، معرفتشناسی، متافیزیک، اخلاق، جامعهشناسی، روانشناسی و حتی سیاست جستجو کرد.
با وجود این، حتی با وسعت بسیار زیاد مفاهیم هنری که فیلسوفان و نظریهپردازان در رابطه با آنها نظریهپردازی کردند، دیدگاههای متضاد بسیاری نیز وجود دارد. دیدگاههایی که به شکل دهی یکدیگر در طی قرنها کمک کردهاست.
در حالی که ارسطو پیشینهی گستردهای از نظریههای هنری را برای پاسخ دادن به آنچه فیلسوفان متأخر می خواستند نداشت، اما نظریات نخستین و یکی از برجستهترین فلاسفه را دنبال کرد تا درباره ماهیت هنر اظهار نظر کند.
هم افلاطون و هم ارسطو مجبور شدند تئوری هنر را از پایه بنا کنند که به شدت براساس دیدگاههای متافیزیکی آنها در مورد ماهیت جهان بنا شده است.
برخلاف ارسطو بسیاری از متفكران مانند كانت، هیوم و فروید، تئوریهای مربوط به هنر را بر پایه تئوریهای زیبایی شناختی، اجتماعی و سیاسی و روانشناختی خود توسعه دادند.
برای فهم دیدگاه ارسطو در مورد هنر، مهم است كه ابتدا از درك متافیزیک ارسطو فهم متوسطی داشته باشیم.
با این حال، از آنجا که متافیزیک ارسطو به بهترین وجه میتواند پاسخی به نظریههای معلم او باشد، باید ابتدا به نظریههای افلاطون در مورد ماهیت جهان بپردازیم.
افلاطون معتقد بود که همه چیزهایی که در واقعیت وجود دارند صرفاً بازنمودهای سازههای متافیزیکی کاملی هستند که او آنها را «مثل» را نامیده است.
این دکترین که در کل فلسفه افلاطون نفوذ میکند، چندین مشکل مهم با ماهیت هنر را نشان می دهد که در پاسخ به نظریه های ارسطو بررسی می شود.
ارسطو، در تقابل با افلاطون، متافیزیکی را توسعه داد كه در دنیای واقعی خیلی بیشتر قابل درک بود.
از نظر ارسطو مفهوم شکل واقعاً جزئی از ماده بود و تمایز بین فرم و ماده واقعی که یک شیء را تشکیل میداد، صرفاً یک مفهوم معنوی بود.
این رابطه با هنر ارتباط دارد زیرا در دیگاه افلاطون و هم ارسطو، هنر تقلیدی از طبیعت است. این دو متفکر، ماهیت این تقلید را در رفتارهای مخالف تفسیر میکنند.
فلسفه هنر افلاطون این معنی را تعبیر میکند که هنر نمیتواند دانش واقعی در مورد جهان به بیننده بدهد.
اعتراض ارسطو به این امر را می توان در نقد او برای شعر و درام مشاهده کرد. در حالی که هنر از دیدگاه افلاطون استدلال میكند كه ما نمیتوانیم حقیقت را از مطالعه هنر بدست آوریم، تعریف هنر از دیدگاه ارسطو در واقع چیزهای زیادی را درمورد آنچه كه در جامعه بشری امكان پذیر است تئوریزه میكند.