آیا «ماشین می‌تواند فکر کند؟»«الفِ» گریزان (۵)

ویتگنشتاین این پرسش یه ظاهر ساده را سال‌ها پیش، در کتاب «آبی» پرسید، سوالی که در واقع دریچه‌ای بود به سوی عمیق‌ترین مسائل فلسفی درباره ماهیت انسان، زبان، و واقعیت. و پرسش از این که: تعریف خود “تفکر” چیست؟

کابل ۲۴: ویتگنشتاین می‌پرسد ماشین می‌تواند درد بکشد؟ برای پاسخ به سوال اول باید ببینیم منظور از درد کشیدن یا از تفکر چیست؟ در این پرسش، ویتگنشتاین ما را با یکی از بنیادی‌ترین مسائل فلسفه روبه‌رو می‌کند: مسئله‌ی معنا. او می‌گوید؛ پیش از آنکه بتوانیم درباره توانایی ماشین‌ها در تفکر، قضاوت کنیم، باید بفهمیم که منظور ما از “تفکر” چیست.

در ص ۷۲ کتاب آبی (ترجمه: دکتر مالک حسینی) می‌نویسد:

«مشکل بیشتر این است که جمله‌ی ماشین فکر می‌کند (ادراک می‌کند، آرزو می‌کند) به نحوی مهمل می‌نماید. انگار که پرسیده باشیم «عدد ۳ چه رنگی دارد؟» چه رنگی می‌تواند داشته باشد، چون آشکارا هیچ یک از رنگ‌هایی را ندارد که برای ما آشنا هستند.

زیرا از منظری، تجربه‌ی شخصی، محصول فرآیندهای فیزیکی و شیمیایی و فیزیولوژیکی که نیست، سهل است، به نظر هم می‌رسد خود مبنای همه‌ی چیزهایی باشد که ما به نحوی معنادار درباره چنین فرآیندهایی می‌گوییم.

وقتی موضوع را این گونه می‌نگریم متمایلیم که اندیشه‌ی مواد ساختمانی را به شیوه‌ی باز گمراه‌کننده‌ی دیگری به کار ببریم و بگوییم کل جهان، ذهنی و فیزیکی، فقط از یک ماده ساخته شده است.»

بنابراین جمله‌ای مثل «ماشین فکر می‌کند» مهمل است، چون ساختار زبانی‌اش شبیهِ جمله‌ای‌ست مثل: «عدد ۳ چه رنگی دارد؟» وقتی چنین عبارتی را به کار می‌بریم دچار خطای معناشناختی شده‌ایم.

از نگاه او، ما کلماتی را به‌کار می‌بریم که در بافت طبیعی خودشان (مثل ذهن انسان) معنا دارند ولی آن‌ها را به اشیاء یا ساختارهایی تعمیم می‌دهیم که اساساً در آن بازی زبانی نیستند: مثل ماشین، یا عدد ۳. مثلاً: «فکر کردن» یک رفتار انسانی است که ریشه در زندگی ذهنی، تجربه درونی، زبان، بدن، احساس و زمینه اجتماعی دارد.

عدد ۳ هم یک مفهوم انتزاعی‌ست و رنگ داشتن اساساً متعلق به مقولات حسی-فیزیکی‌ست. پس وقتی می‌پرسیم «آیا عدد ۳ سرخ است؟» یا «آیا ماشین می‌تواند عاشق شود؟» داریم واژگان را بیرون از بازی زبانی‌ای که در آن معنا دارند استفاده می‌کنیم و نتیجه، مهمل و بی‌معناست حتی اگر از نظر دستوری درست باشد.

ویتگنشتاین می‌گوید؛ تجربه‌ی زیسته (مثل درد، شادی، فهم، یا اندیشه) چیزی نیست که صرفاً نتیجه‌ی فرایندهای فیزیکی باشد؛ بلکه به نحوی، خود ِتجربه‌ی شخصی، مبنایی‌ست برای درک معنادار ما از آن فرایندها.

یعنی ما اول با «درد» مواجه می‌شویم و بعد سعی می‌کنیم بفهمیم چه سازوکار فیزیولوژیکی در بدن ما رخ داده که منجر به آن شده. نه این‌که اول نورون‌ها شلیک کنند و بعد از دل آن‌ها “درد” را استنتاج کنیم. بنابراین: آگاهی و تجربه، پیش‌شرط معنا دادن به فیزیک است، نه نتیجه‌ی آن.

او به دیدگاه‌هایی هم نقد دارد که می‌گویند همه‌چیز در جهان (از جمله ذهن) نهایتاً از یک ماده‌ی بنیادین ساخته شده؛ چه آن ماده، مادی باشد مثل نورون و انرژی، چه معنوی مثل آگاهی.

او می‌گوید؛ این‌گونه نگاه کردن باز هم خطای زبانی و فلسفی است. چون ما در تلاش برای حل یک مسئله پیچیده‌ی فلسفی، یعنی تبیین رابطه‌ی ذهن و ماده، از استعاره‌ای ساده‌ساز استفاده می‌کنیم که: «همه‌چیز ماده است!» اما این استعاره از حوزه‌ی کار مهندسی یا معماری وارد زبان فلسفی شده و ما را به بیراهه می‌برد. بسیاری از مشکلات فلسفی، نه مشکلات واقعی جهان، بلکه نتیجه‌ی سردرگمی ما در زبان هستند.

ادامه دارد

مژگان خلیلی

کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.