بیستم جولای امسال یک سال از وفات استاد باختری گذشت.
اگر در تاریخ ادبیات خِطهی ما یک نگاه اجمالی بیندازیم، میبینیم که در هر قرنی، شخصیتی یا شخصیتهایی حضور یافته اند که روشنی شان مرزهای سدهها را تا عصر حاضر عبور کرده است: رودکی، فردوسی، خیام، نظامی، عطار، سنایی، مولانا، سعدی، حافظ، صائب، بیدل، بهار، نیما، و . . .
کابل ۲۴: این اما به این معنی نیست که این شخصیتها نظر به عرف و عادتِ ما شرقیها، بهویژه ما افغانها که “زندهی خوب و مردهی بد” نداریم از الف تا ی در زندگی شان همه اعمال، گفتار و آثار شان مثبتِ مثبت، خوبِ خوب و بینقص بوده.
ناگفته پیداست که هرکسی برای خودش معیارهایی دارد که سنجشها و نوع نگاهاش را به مسایل میسازند، لذا هرکسی حق دارد برداش منحصر به فرد خود را از کار این شخصیتها داشته باشد؛ هرکسی حق دارد این شخصیتها را بپسندد یا نپسندد.
واقعیتِ انکار ناپذیر اما این است که هیچکسی نمیتواند عظمت یا گِرَنگیِ حضور این شخصیتها را در پهنای تاریخ ادبیات نادیده بگیرد. امکان ندارد!
ما در ادبیات افغانستان بر استاد خلیلی، محمود فارانی، واصف باختری و اعظم رهنورد هر انتقادی که داشته باشیم، مجاز است و شاید هم بر حق اما وقتی صحبت از شعر، ادب و هویتِ ادبیات افغانستان در یک عصر معین مطرح میشود، آنوقت دگر نمیشود از پهلوی این شخصیتها بیتفاوت بگذریم.
اینگونه شخصیتها، چه بخواهیم، چه نخواهیم، استثنایی اند. نه خدا هستند، نه بدونِ اشتباه و نه هم بُت اما استثنا هستند، متفاوت اند، آنچنانکه احمدظاهر بود، آنچنانکه آل احمد بود، آنچنانکه هایدگر و سالوادور دالی بود، با همه مد و جزر ها در زندهگی شان.
یکی از ویژگیهای مهمِ چنین انسانها این است که حضور شان در یک عصر باعث تحرک میشود و برای خیلیها باعث رشد میگردد. بدون شک واصف باختری یکی از آن شخصیتهای بود که تبحر و تسلط اش در علوم مختلف برای خیلی از جوانان محیط الگو قرار گرفت تا بیشتر و وسیعتر مطالعه کنند و بدانند، بحثهای در دَور و برِ باختری به راه افتاد و شعر باختری، چه بخواهیم و چه نخواهیم، یک حد تعيين کرد و خیلیها میخواستند به آن حد برسند یا از خوانِ شعر و دانش واصف باختری لقمههایی بردارد، حتی مخالفت با شعر باختری، در گام نخست نیاز به کسب دانش در شعر و هنر داشت و دارد. و این برمیگردد به ارزشِ باختری.
با آنهم این نکته را نباید فراموش کرد که این شخصیتها نیز انسان اند و اشتباه هم میکنند؛ یقینن اعمالی انجام داده اند و حرفهایی گفته اند که نباید انجام میدادند و نباید میگفتند و چیز هایی هم انجام ندادند و نگفتند که باید انجام میدادند و میگفتند!؟ حد اقل توقع محیط از چنین شخصیتها طور دیگر است.
یکی از اینگونه شخصیتهای مطرحِ ادبیات افغانستان که سدهها را عبور خواهد کرد، بدونِ شک واصف باختری است.
شعر نو در ایران با نیما، اخوان، شاملو، فروغ، نصرت رحمانی، نادرپور، سهراب سپهری، نقدهای براهنی، آل احمد و تعدادی دیگر فضای شعر فارسی را جان تازه بخشیده بود و غوغایی بر پا کرده بود، در افغانستان اما خبری از این کمیت و کیفیت نبود، اگر هم چیزی بود، چشمگیر نبود.
اصلا در محیط ادبیات افغانستان چنین بحثهایی وجود نداشت. چند شاعر خوب یا نسبتن خوبِ سنتی داشتیم که با معیارهای نقد مدرن شاید چندان شاعر هم بهحساب نمیآمدند، در حالیکه در کشور همسایه از بوطیقای ارسطو تا تازهترین بحثهای فورمالیستهای روس نهتنها ترجمه میشد بلکه مورد بحث و نظریهپردازی قرار میگرفت. درست در همین زمان بود که کسی چون محمود فارانی با پشتارهیعظیم و عمیقی از دانش و درکِ عمیق از شعر کلاسیک و نوِ فارسی و جهان در آسمان ادبیات افغانستان درخشید. فارانی، گویا، ترجمانِ شعر نیمایی و فضای نو، چه در زبان و چههم در تصویرسازی در همان عصر در شعر افغانستان گردید.
با محمود فارانی بود که شعر نو در محیط فرهنگی افغانستان به طور جدی مطرح گردید. حکومت ادبی محمود فارانی اما متاسفانه دولت مستعجل بود، زیرا پس از مدت کوتاهی قلم اش را گذاشت و از محیط ادبیات خارج شد. حیف و هزاران حیف!
فارانی اما کار اش را کرده بود، به این معنی که با خلق آثار و صحبتهایش در جمع هوادارانِ شعر فضایِ را ایجاد کرده بود که نسل جوانِ آن روزگار و نسلهای بعدی فقط و فقط در امتداد همان فضا میتوانستند حرکت و رشد کنند، زیرا راه نَوتر و تازهتر از آن وجود نداشت. فارانی انگیزه و فضای تازه ایجاد کرده بود و دقیقن همین انگیزه و فضا بود که یک واصف باختری را به وجود آورد.
باختری درست مانند محمود فارانی در میان شاعرانِ عصر اش برازندهترین شد و فضای ادبیات را توسعه بخشید.
واصف باختری با دانش وسیعِ چندبُعدی و خلق آثارِ چشمگیر اش در ادبیات افغانستان معیارها و سطحوسویهی تازهای برای شاعر تعیین کرد. در پهلوی باختری جوان، جوان دیگری، یعنی رهنورد زریاب در عرصهی داستان و نقد عرضِ اندام کرد. زریاب بحثهایی را از سینما تا داستاننویسی تا شعر و فلسفه در مطبوعاتِ وقت مطرح کرد. با حضور جوانانِ باسواد و اندیشمند مانند واصف باختری، اعظم رهنورد زریاب، داوود فارانی و چند تن دیگر، حلقات ادبی افغانستان رنگ دیگر و روح دیگر پیدا کرد.
بدون شک استاد باختری در دماندنِ روح تازه در ادبیات افغانستان، پس از محمود فارانی، مهمترین شخصیت ادبی است. با اوست که شعر شاملو و شعر مدرنِ جهان در افغانستان جای پا باز میکند.
حضور استاد باختری در حلقات ادبی و در جمع علاقهمندانِ ادبیات، با آن دانشِ وسیع و عمیقی که داشت، در همنسلان و نسل جوان انگیزهی آموختن و اندیشیدن ایجاد کرد. ناگفته پیداست که ایجاد چنین فضایی امکانات رشد و تداوم فرهنگ را مهیا میسازد و در چنین فضا است که شخصیتها و اندیشه های پُربار و سازنده به بار میآیند؛ نبودِ چنین شخصیتها سکوت، رکود، خلأ و فقرِ فرهنگی در پی دارد.
یقینن استاد باختری نیز نقدپذیر است که نباید از وی بت بتراشیم و پرستش کنیم. با بتساختن و پرستشِ آدمها، آنها را بیاهمیت میسازیم و برای اهل خِرَد مورد تمسخر قرار میدهیم.
برداشت ما همین بود.، باقیاش با شما.
مباد بشکند ای رودها غرور شما
که این صحیفه شد آغاز با سطور شما
شبانِ تیرهی لبتشنهگانِ بادیه را
شکوهِ صبحدمان میدهد حضور شما
هزار دشتِ شقایق، هزار چشمهی نوش
بشارتیست ز آیندههای دور شما
چه شادمانه به کابوس مرگ میخندید
دو روی سکی هستیست سوگ و سور شما
شکیبِ زخمیِ مرغابیانِ ساحل را
توانِ بالِ عقابان دهد عبور شما
مباد خسته شود دستهای جاریِتان
مباد تنگ شود سینهی صبور شما
مباد سایۀ ابلیسسارِ وسوسهها
شبی گذر کند از کوچهی شعور شما
مباد تیرهی مردابیان تبیره زند
مباد بشکند ای رودها غرور شما
(استاد واصف باختری)
کاوه شفیق