میگویند: «غنای انسان به حرفهایی است که برای نگفتن دارد». من هم گاهی این جمله قصار را با خودم تکرار میکنم اما باید اعتراف کرد که «انسانِ» این جمله که به حقیقت باید برایش کلاه از سر برداشت خیلی بزرگ و خیلی انسان و خیلی قوی است.
کابل ۲۴: قدیمیها میگفتند: «زبان، بادبزن جگر است». این جمله هم قصار است و راستش آن انسانی که زبانش این شکلی است، به ما آدمهای امروز شبیهتر است که باوجود هیبتی که از خودمان نشان میدهیم، موهایی سیخ و کمری که گربهوار به حالت تهاجمی قوز نشانش میدهیم، در حقیقت اما به شدت ضعیفیم و عجیب ترسیده.
تکنولوژی، البته حسابی بزکمان کرده و فیلترهای مختلف، صورتمان را سرخاب سفیداب و رنگ خندههای سرخوشانه را مثل نقاش بر طرح لبمان میزند اما واقعا غمگینیم. با این همه غم و با اینهمه ضعف چطور میشود غنا را با حرفهایی برای نگفتن ثابت کرد؟ با این همه درد چطور میشود بیخیال بادبزن زبان روی زغال گُر گرفته منقل جان شد؟
خب، اولین چیزی که به ذهن میرسد این است که چه اشکالی دارد آدم گریه کند؟ آدم نشان بدهد که دیگر «نمیکِشد».که کم آورده است.که جانش را ندارد. هیچ! فقط اینکه همین دنیایی که ما را ترسانده، گریه و لاجونیمان را که ببیند، معامله بدتری میکند. لازم هم نیست که بگویم وقتی «دنیا» را ملامت میکنم، منظورم آدمهایش است وگرنه دنیای فلکزده چهکارمان دارد؟
با اینهمه گاهی در این دنیا آدمهایی هستند که میشود پیششان، گریه کرد، میشود گفت:«کم آوردم»، میشود ناله کرد اما این یکی که میخواهم بگویم تقصیر خود «دنیا» ست نه آدمهایش.
اینکه آن آدمهای دنیا که میشود پیششان حرف زد، خودشان چروکیده و زخمی همین دنیا و آدمهایش هستند. این، یکی از جاهایی است که دنیا و آدمها برای آزارمان همدست میشوند.
آدم پیش این آدمهای خسته دنیا که از بختبد، امینترین آدمها هستند چه بگوید؟ اصلا چرا همیشه این زبان است که باید تن به حبسِ کام بدهد چرا هیچکس به «گوش» تکلیف نکرده بادبزن جگر شود؟ گوش که شکلش بادبزنتر است! چرا گوشهای این آدمها نمیگذارند گاهی زبانها جگر را باد بزنند و آنها چیزی نشنوند؟
میگویند فهم شعرهای بیدل سخت است. حرف مهملی است. شعرهای بیدل با معجماللغات فهم نمیشوند، وقتی فهم میشوند که جگر لازم دارد بادی بخورد و کسی هست که بادش بزند مثل کسی که بشود پیشش ناله کرد اما گوشهایش کمکت کنند که اذیتش نکرد:
بحر در جَیب و خاک لیسیدن
چِقَدر، تشنهٔ زلال خودیم
غیر ما کیست حرف ما شِنَود؟
گفتوگوی زبان لال خودیم
سهند ایرانمهر