تاریخ چکسلواکیا، کشوری غریب در مرکز اروپا که بارها قربانی جزر و مد سیاست بین المللی شد، با سه نام گره خورده است:
واتسلاو هاول، میلان کوندرا و الکساندر دوپچک.
کابل۲۴: ویژگی هر سه رویارویی با تمامیت خواهی قرن بیستم بود.
از این ” سه تفنگدار ” فقط کوندرا زنده مانده بود که دیروز درگذشت.
کوندرا با مرگ در 94 سالگی بیش از هر رژیم توتالیتر نظیر شوروی، چین و دیکتاتوری های شرق اروپا عمر کرد.
حتی بیشتر از جمهوری 74 سالەی چکسلواکی کە حیات و ممات آن محصول فراز و نشیب های سیاست بین الملل بود.
سر آخر هنگامی که در سال 1992 دو دولت چک و اسلواکی از دل متمدنانەترین طلاق سیاسی تاریخ بیرون آمدند، کوندرا ده سال بود که شهروند فرانسه شده و چک دمکرات مستقل دیگر شوری ملی گرایانە در او بر نمی انگیخت.
اما حافظەی درخشانش و نبرد بی امان آن علیه فراموشی تحمیلی دیکتاتوری هنوز وجود داشت و به “مذهب جهانی ادبیات” شور و گرما میبخشید.
جهان وطنی مالوف کوندرا، پرتوی از روح پراگ قدیم را با خود داشت; چهارراه فرهنگ ها در مرکز اروپای پیش از جنگ با دانوبی از سرزندگی و مدارای چند فرهنگ گرایانه.
در اینجا اشاره به عمر دراز کوندرا در برابر دولت مستعجل تمامیت خواه و چکسلواکی کوچک که قربانی دسیسەی 1938 مونیخ شدند، یادآور تمثیلی گویا از واتسلاو هاول است.
هاول هم سنگر سیاسی کوندرا و همکار ادبی اش میگوید:
نظام های توتالیتر مانند انسان ها میرا هستند و در لحظەای خاص مانند بدن انسان که تسلیم پیری و بیماری میشود، تن بی نظمی و آشفتگی میدهند.
انتهای این مسیر، زوال فزایندەی پیچیدگی و انسجام ساختار و نهایتا مرگ است.
تنظیم گر اصلی نظام های تمامیت خواه اطاعت و انقیاد شهروندان است. افراد باید میان دو گزینەی بی تفاوتی و ترس، یکی را برگزینند و در یک هستی شناسی مادی صرف، به سنگر غریزەی بقا پناه ببرند.
در هر سیستم تمامیت خواه از برهەای، نقش ایدئولوژی به مناسکی بی اهمیت فروکاسته میشود.
نوعی میانجی ذهنی که به مردم یاد می دهد از راه دروغ و تزویر و ریا محیط اجتماعی و جهان اطراف را ایمن نمایند.
پیداست کە اینها غرائزی همیشگی نیستند و نحیف شدنشان، معادل حرکت سیستم به سمت آنتروپی است.
ماشا گسن نویسندەی کتاب ” آینده تاریخ است” کە به بررسی ظهور استبداد پوتین می پردازد، در این باره استنباطی شهودی و الهام بخش دارد:
انسان طراز نوین محصول نظام شوروی در عمل چیزی نبود جز موجودی عمل گرا و آشنا با تمام تکنیک های دروغ و تزویر به قصد دمسازی با سیستم و گلیم خود را از آب آن بیرون کشیدن.
روند فروپاشی شوروی هم، زمانی آغاز شد که نسل این نوع انسان رو به انقراض رفت.
نسل جوان به مدد ارتباطات و تغییر جهان کمتر با دروغ آشنا بود و ترسش هم از والدینش کمتر بود.
این امر مقدمەی زوال قرارداد اجتماعی پر از پلشتی رژیم را فراهم نمود.
صد البته بازتولید استبداد در هیات پوتینی هم تابع همین منطق است.
مردم خسته از گرسنگی، ناامنی و بی دولتی دهەی نود، فرمول جادویی کمونیست سابق و ارباب جدید کرملین را پذیرفتند:
رفاه و امنیت در عوض کاری به سیاست نداشتن و سپردن آن به دار و دستەی جدید متولی آن.
ظاهرا این شبه قراردادی سودآور است، اما مستلزم کنار نهادن نبرد همیشگی علیه فراموشی و خاموشی حافظەی تاریخی است.
برخلاف روسیەی نگون بخت چک، وطن کوندرا و هاول گذار دمکراتیک کامیابی را طی کرد.
غالبا از این کشور به عنوان موفق ترین تجربەی بلوک شرق سابق در نیل به آمال اقتصادی و توسعەی سیاسی و رسیدن به استنداردهای غربی یاد میشود.
بخش مهمی از این قضیه در کنار سایر عوامل سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و …مرهون پدیدەای معنوی و فرهنگی است:
نوعی شکاکیت مختص اروپای مرکزی که ناشی از تجارب تاریخی تلخ و تحقیرهای ژئوپولتیک مداوم است.
آگاهی شهودی ناشی از این وسواس غیر فلسفی نوعی موهبت پیش بینی را پدید آورده: احساس مخاطرە از رخدادها و پیش آمدهای هولناک حتی قبل از
وقوعشان.
در اوج امپراتوری شوروی روشنفکران چک، کم تر از کشورهای اقماری دیگر و حتی همتایان غربی شان، مسحور کمونیسم و بیان جذابش شدند.
کوندرا که چکسلواکی دمکراتیک دکتر بنش و پر پر شدن آن بدست هیتلر را دیده بود، چند صباحی دل به رهایی بخشی پروژەی کمونیسم سپرد، اما در همان دهەی پنجاە و زودتر از بقیه دماگوژی های آن را دید.
زمانی که زندان ها و اردوگاه های کار اجباری از دگراندیشان و ناراضیان پر بود، اما هم زمان سالن های کارخانەها و کنگرەهای حزبی و اردوهای سوسیالیستی لبریز از جوانانی بود که هنوز در حقانیت حزب و صداقت رفیق دبیرکل تردید نکرده بودند.
هاول بی پروا که همیشه کوندرا را متهم به نرمش می کرد این وسواس چکی را این گونه بیان میکرد:
در عجبم چطور یک خرده بورژوای روس [ لنین ] با مدعایی شبه علمی، توانسته
اروپای فرهیخته را دستکم موقت، مسحور خود سازد!
صلاح الدین خدیو