مواجهه با “شکل آب” دلتورو، بایستی مواجههای بالغانه و باظرافت باشد؛ درست همچون خودش. منظورم از اطلاق بالغانه و باظرافت به فیلم دقیقا آن رسالتی است که دلتورو با این اثر درخشانش انجام میدهد. “شکل آب” در عین آنکه تعمدا برخی اقلام چکلیست یک فیلم فانتزی پریانی کلاسیک را تیک میزند، از ایجاد کنتراست بین همان خصیصهها با تغییرات ماهویای که نسبت با دیگر مولفههای آثار تیپیکال میدهد، برای برساخت هویتی کلیشهشکن بهره میجوید.
کابل ۲۴: با یک هیولایی-فانتزی پیشرفته، قوامیافته و بهروزرسانیشده طرفیم که گویا برای همین ایام حزین و بدبینانه ماست که در عین حال برایمان پیامی برون از ظرف زمان و مکان دارد.
فیلم درحالی آغاز میشود که واجد غالب کهنالگوهای تکرارشونده در آثار تیپیکال ملهم از قصههای پریانی میشود؛ اما آنچه که ظریف است آن است که دل تورو در ادامه و هرچه فیلم بیشتر به سمت پایانبندی نزدیک میشود، عمیقتر به تغییر این کهنالگوها میپردازد.
شاید بتوان چنین گفت که دل تورو چیزی را به ما ارائه میکند که هیچگاه فکر نمیکردیم بتوان ارائهاش داد: یک داستان پریانی بزرگسالانه! برخلاف اقتباسهای کودکانه دیزنی از قصههای پریانی و امثال “دیو و دلبرها” اینبار با اثری طرفیم که به لطف دل تورو، به کاراکترهایی تکافتاده و بهلاکانزواخزیده، عاشقانههای گوتیک، تزاحم لطافت و خشونت، و زیباشناسی پارادوکسیکال یک دنیای کجومعوج و نمور مجهز است.
در ریختشناسیهای گوناگون سینمایی، “هیولا” نماد اوبژههای بسیاریست، اما نگاه دل تورو در سینمایش به این مخلوق، کنجکاویبرانگیزترین و محترمترین نگاهی است که میتوان به هیولاها داشت.
در سینمای دل تورو هیولاهای دیوصورت نمادی از معصومیتاند که همواره در کنار انسانهایی دیوسیرت قرار دارند تا خود واقعی ما، آن صورت ترسناک زیر نقابمان را به ما نشان دهد.
اما شکل آب جدای از آنکه بستری برای ادای احترام دل تورو به فانتزی است، بوطیقایی عاشقانه با تم اجتماعی-سیاسی است که رویکردی نقادانه به جامعه امریکای دهه ۶۰ دارد و این مهم را در پکی ارائه میدهد که به جد میگویم شامل برخی از برترین نمادپردازیهای سینماست؛ از آن تخممرغهای کذایی که بهعنوان نمادی از باروری زنان، زمینه را برای وارونهسازی هنجارهای جنسیتی فراهم میکند گرفته، تا پالت رنگی شاعرانهای که نه صرفا برای جذابیت بصری، که برای قوام دراماتیک، وحدت رویه یافتهاند؛ تونالیته رنگی “شکل آب” سبز است.
سبزی که بازنمایی افسردگی و خمودگی را نمایندگی میکند. شیرینی و کادیلاک استریکلند، کیک پوستر گایلز و پنکیکهایی که صرفا به بهانه مراوده نامتعارفش با آن بارمن روی هم تلنبار میکند، دیوارها، فیلتر رنگی لنز و البسه ابتدایی الایزا همگی بهرنگ سبزند.
از آن سو رنگ سرخ اما نمادی از عشق و سرخوشی است. دقیقا از زمانی که الایزا پشت ویترین آن مغازه، درحالیکه خود لباسی سبز به تن دارد، آن کفش سرخ را میبیند، آشناشدنش با مرد دوزیست، جلوهای تازه به خود میگیرد.
از آنجا به بعد است که سبزها کمکم به سرخینگی میگروند. الایزا تِل سرخ به سر میزند، آن کفش سرخ را میخرد و در پایانبندی بالاپوش سرخ به تن میکند تا دگرگونی نهاییاش را نمایندگی کند.
در فیلمی که پروتاگونیستش لال است، دل تورو با رنگها قصه میگوید. رنگ سبز نمادی از افسردگی و ملالت جامعه آمریکا در عنفوان جنگ سرد است.
خود آب هم که نماد عشق است، چرا که مظروفیست که به شکل ظرفش در میآید و در آن یگانه میشود.
گایلز را نیز میتوان نمودی از خود دل تورو و ابزاری برای بیان اعتراضیاش دانست. هنرمندی سالخورده که آثارش دیگر چنگی به دل مدیران استودیویی نمیزنند.
مدیرانی که به اسم آینده، مشغول قتل هنر اصیلاند و تنها پول را میشناسند. از آن سو اگر زلدا را نماینده جریان فمینیستی و برابریخواه سیاهپوستان دهه ۷۰ بپنداریم، استریکلند نیز خود پروپاگاندای حکومتی را نمایندگی میکند و الایزا و گایلز نیز اوبژههایی از عشق آزاد و هواخواه گرایشهای جنسی نامتعارف هستند.
اما آشناییزدایی اصلی از قصه تیپیکال پریان در پایانبندی است؛ جایی که شاید در نهایت منجی-عاشق موعود (مرد دوزیست) پس از مرگ در راه عشق، بار دیگر رجعت کرده و پلیدی (استریکلند) را میکشد و معشوق-خوبی (الایزا) را نجات میدهد، اما تقریبا تمامی شخصیتهای نیک دیگر چون گایلز و زلدا، چیزی را از دست دادهاند. قرار نیست همهچیز گلوبلبل باشد. دنیا با همان نموریاش استوار است.
نهایتا الایزا در “آب” به رستگاری متعالی میرسد، آن هم درحالی که آن کفش سرخ هم که خود نماد رستگاری بدویاش بود، از او رها میشود.
آری! “شکل آب” در نهایت معجونیست از جنس سینما و در رثای عشق، رویا و انسانیت.