در چندین داستان مشابه عربی بهچیزی با عنوان (فن و رسم پژواک) نزد سرآمدان ادب عربی برمیخوریم.
کسانی چون ابنخفاجة و المتنبي «صدى الموتی» یا پژواک مردگان از آنها نقل شدهاست.
گفتم یکی از آنها را که مربوط به امرؤالقيس شاعر پیشااسلامی است برایتان تعریف کنم:
کابل ۲۴: قبلاً ماجراى امرؤالقیس و السمؤال را نوشتم که السمؤال که در فرهنگ عربی نماد وفاداری است_حتا فرزندش را پیش چشمانش کشتند_ اما او حاضر نشد به امرؤالقيس خيانت كند.
داستان زیر اما بسی پیشتر از قصهی السموأل است:
معروف است که امرؤالقيس پسر پادشاه کندیان که زمان حیات پدرش در حضرموت تبعید بود، پس از شنیدن خبر قتل پدرش، گفت:
(الیوم خمر و غدا امر)
یعنی امروز به شراب نشینیم و امارت را از فردا بیاغازیم.
از پسِ آن روز زنان و اثاثیه و لوازم شاهی خویش برگرفت تا سوی عمارت شاهانهی خود نزد کندیان شود؛ در راه به منزل”عامر بن جوين الطائي”که بزرگ قبیلهی طائیان بود، فرود آمدند.
زنانی که همراه امرؤالقيس بودند زیورآلات بسیار همراهشان بود و جامههایی بس فاخر و گرانبها.
از باب(وقد يَستضِعفُ النازحَ المقيمُ) که میزبان گاه پناهندهی خویش را خوار میشمرد، زن عامر که در اموال آن زنان طمع کرده بود، شوهرش عامر را ترغیب میکرد که به خدعه و نیرنگ مبادرت کند و اموال امرؤالقيس شاعر و زنانش را تصاحب کند.
عامر اما از طرفی از خیانت واهمه داشت، از طرفی نیز تصاحب آن همه اموال خوشایند نفس خودش هم بود.
در این کشاکش «خیانت کنم یا وفادار مانم؟» بود که به ناگاه نهیبی بر خویش زد و فرسنگها از خاندان و قبیله کناره گرفت و به مکانی خالی و دور در صحرا رفت و آنجا نعره زد:
((غدرَ عامر بن جوين))
یعنی:
عامربن جوین خیانت کرد.
چیزی نگذشت که پژواک صدایش به او برگشت که:
«عامربن جوین خیانت کرد.»
همین: «صدی الصوت»
با شنیدن این پژواک از خلأ صحرا چنین إنگاشت که حافظهی اخلاق عربی است که به صدای او پاسخ داده است. یا پژواک آوای آیندگان و پاسخ نسل حاضر بود که در گوشهای وی طنینافکن شد که:
«عامربن جوین خیانت کرد»
برایش این بازگشت صدا بس هولناک و دهشتناک جلوه کرد، و بر او سخت گران آمد؛ انگار که پژواک تاریخ و روزگار است که او را خیانتکار مینامد.
با شتاب به تغییر جملهاش کوشید و نعره زد:
“وَفى عامر بن جوين”،
یعنی عامربن جوین وفادار ماند.
تا پژواک صدایش دوباره در گوشهایش طنینانداز شد، مهمیز نفس برکشید و عزمش جزم گشت کز خیانت به اموال امروالقیس شاعر و زنانش چشم پوشد.
این ماجرا به «فن الصدی» در ادب عربی معروف است.
•° این حکایت، امروز پس از اینکه دوساعت به مناظرهی «دکتر حسام سلامت» و حریف افغانستیزش گوش سپردم برایم تداعی شد که پژواک تاریخ از پساپشت نسلها دربارهی ما چگونه داوری خواهد کرد؟
«دکتر حسام سلامت» عزیز که سلامتِ عرصهی پژوهش امروزند، متانت و اتقان کلام و استدلالشان بر تهیمایگی و پوپولیزم فاشِ مهمانِ رویارویشان البته غالب آمد؛ مهمانی که به صراحت میگفت:
چرا همانطور که کولبران را با گلوله میزنیم افغانها را با تیر نزنیم!؟ و شرم نمیکرد از گفتن اینکه:«مگر ما به مسیحی و زرتشتی حق گفتگو دادهایم که به افغانها این فرصت را بدهیم.؟))
حسام سلامت که مدام گوشزد میکرد از کلیسازی و سلفایمیجها باید پرهیخت، اما گوش ناآمُختهی رقیب با اصطلاحات علمی یکسره بیگانه بود و یکریز نفرت و چرک و خون بود که از دهانش فوران میکرد و تف میشد.
این تکنیک پژواک «صدی الصوت»از آیندگان تاریخ برای ما هم هست که چه تصور و تصویری از خویش و فرهنگ خود به آیندگان مخابره میکنیم؟
باقی زیادت است.
مسعود باب الحوائجی