بودا پس از تامل بسیار زیاد به این نتیجه رسید که ما هر تلاشی بکنیم، در هر سطح از جامعه که باشیم، شاه یا گدا، زن یا مرد، سیاه یا سفید، بالاخره روزی با این سه پدیده و یا یکی از آنها مواجه خواهیم شد. مرگ، بیماری و پیری. بنابراین هیچ راه فراری نداریم.
سیمون دوبووار فیلسوف و نویسنده فرانسوی کتابی دارد به نام همه انسان ها فانی اند یا میمیرند.
کابل ۲۴: شخصیت اصلی این داستان یک شهزاده ایتالیایی است که با نوشیدن شربت جاودانگی به سینه مرگ و مریضی و پیری دست رد میزند. قرنها زندگی میکند اما با گذشت زمان متوجه میشود که زندگی برایش دیگر نه لذتی دارد و نه معنایی و نه دیگر ارزویی دارد برای براورده شدن.
بعد از قرن ها زندگی و گذشتن از دوره های مختلف میرسد به فرانسه و با یک بازیگر سینما آشنا میشود، بازیگری که از شکست ها و ناکامیهایش سرخورده شده و در جستجوی موفقیت و عشق است و امیدوارم است که این مرد بتواند برای مشکلات و نگرانیهایش راه حلی ارائه کند.
فوسکا یا همان شهزاده نا میرا از زندکی پر فراز و نشیب خود در طول قرنها با او حکایت و شکایت میکند. از دوران قرون وسطی، از رنسانس، از انقلاب ها و جنگهای بزرگ و تجربههای که از همه این رویدادها دارد.
که بالاخره با گذشت زمان به این نتیجه میرسد که زندگی جاودانه، او را از توانایی قدردانی از لحظات و ارتباطات انسانی محروم کردهاست.
هر چیزی که برای دیگران نادر و ارزشمند است، برای او بیاهمیت میشود، حتی خود زندگی، چون دغدغه از دست دادن اش را ندارد، او همواره برای هرچیزی فرصت دیگری دارد. این تکرار بیپایان باعث میشود که او دچار بیحسی و ناامیدی شود.
از اینکه بارها و بارها شاهد مرگ عزیزان و دوستانش بوده است، حالا نمیتواند به طور واقعی با دیگران ارتباط برقرار کند چون میداند که همه آنها گذرا و رفتنی هستند و او همیشه باقی خواهد ماند و رنج از دست دادن و نبودن آنها را با خود حمل خواهد کرد رنجی که بعد از هر تجربه سنگین تر میشود. این موضوع او را به نوعی تنهایی عمیق میکشاند.
و بالاخره به این نتیجه میرسد که زندگی به دلیل گذرا بودنش ارزشمند است. معنا و لذت زندگی از محدودیتها و پایانپذیری آن ناشی میشود. بنابراین تلاش برای فرار از مرگ ممکن است به گونهای از دست دادن واقعیترین جنبههای انسانی باشد.
کازانتزاکیس در کتاب زوربای یونانی میگوید روح انسان همیشه جوان میماند، این جسم است که پیر میشود و به همین خاطر است که اکثرا تلاش میکنیم پیری و یا علامات پیری خود را به اشکال گوناگون از دیگران پنهان بسازیم.
دلیل این پنهان سازی و نپذیرفتن پیری را هم همان جوان ماندن روح میداند، چون با آنکه جسم ما پیر میشود اما روح چون جوان است پیری را بر نمیتابد، میخواهد جسم هم مانند خودش جوان بماند بنابراین کوشش میکند تا جاییکه امکان دارد انرا پنهان بسازد.
با این همه او پیری را یک مرحلهای طبیعی زندگی میداند که باید آنرا بپذیریم و با احترام با آن مواجه شویم. پیری را فرصتی برای درک بهتر زندگی و استفاده از تجربیات گذشته میداند. اعتقاد دارد که انسان نباید به دلیل پیری از زندگی دست بکشد یا امید خود را از دست بدهد. بلکه تا پایان عمر همچنان به دنبال تجربههای جدید و لذتهای زندگی باشد و با شور و شوق و سرزندگی زندگی کند.
بنابراین اگر مرگ زودتر به سراغ ما نیاید حتمآ روزی با پیری مواجه میشویم. پیری و مرک و مریضی همانگونه که بودا درک کرده بود حتمآ روزی دنبال ما خواهند آمد، را فراری نداریم، آنچه در توان ما است چشم به چشم شدن با این پدیده هاست، نه فرار و یا روگشتاندن، چشم به چشم شدن با این پدیدهها برای ما این امکان را میدهد که دیگر ترسی از آنها نداشته باشیم. در غیر آن قبل از آنکه پیری و مرگ و مریضی ما را از پا بیاندازد خود ما خود را از پا خواهیم انداخت.
زندگی همین است و غیر از این نیست، چو پا داری برو دستی بجنبان.
تصویر: از هوش مصنوعی
معشوق رحیم