در بحبوحهی جنگ جهانی دوم، کارل یاسپرس به هانا آرنت مینویسد: ما کما بیش همه چیز را باختهایم؛ اما هرکدام از ما که از این وضع جان به در برد، باید باقی عمرش را وقف بازسازی حیات عقلانی در آلمان کند.
کابل۲۴: یادداشت بیانگر یک تعهد است یک دل نگرانی برای آینده یک سرزمین به بزرگی آلمان. شاید در این یادداشت یاسپرس بشود پرده از گفته هایدیگر برداشت که روزی گفته بود فلسفه را غیر از زبان آلمانی؛ زبان دیگر توان فهمش را ندارد.
زیرا زبان آلمانی؛ زبانی است که یاسپرس به آن زبان فلسفه هستی نوشت، نیچه در مورد حقیقت و نا حقیقت قلم زد و از دانش شادی بخش سخن گفت.
هگل پدیدار شناسی روح نوشت و مارتین هایدگر هستی و زمان را به رشته تحریر در آورد و مارکس از سرمایه سخن گفت و ادموند هوسرل از پدیدار شناسی بحث کرد و شوپنهاور در حوزه اخلاق، هنر و ادبیات گفتگوها داشت و تقریبا به پر نفوذترین فیلسوف در این حوزه ها تبدیل شد.
این سیر تاریخی این آلبوم علمی سرزمین دویچ زبان؛ باعث بوجود آمدن تمدنی به بزرگی آلمان در قلب اروپا شد.
عقلانیت برساخته شده در طول تاریخ این سرزمین گره خورد با تفکر، متفکران آلمانی گفتگوی فلسفی را جای گزین، صحبت معمولی و عادی کرد.
زبان تفکر نتیجه این عقلانیت شد و برون داد این زبان تمدن امروز آلمانی است که زبان زد خاص و عام است.
اندیشیدن در قالب فکری بوجود آمده توسط اندیشمندان بزرگ راه را برای فتح قارهای به سنگینی و بزرگی اروپا هموار کرد.
گفته یاسپرس به آرنت را مبنی ماندن و برای بقای حیات عقلانیت آلمانی تلاش کردن را میتوان مصداق نوشته میلان کوندار در بارهستی دانست.
میلان کوندرا در بارهستی از آدمیانی سخن میگوید که در دو حوزه کنش دارند؛ انسانی که بار زندگی بردوش میکشد؛ کسی که به دنبال این است که کجا، چگونه، چطور لقمه نانی بدست آورد و یا اینکه چگونه به رقاصهای تبدیل شود که هر روز جلوی دوربینها است و پشت تریبونها در حال سخنرانی است.
انسان دیگر به تعبیر میلان کوندرا، بار هستی را بر دوش میکشد، کسی گاهی زیر سبکی تحمل ناپذیر آن کمر خم میکند و گاهی از سنگینی آن هیچ خللی بر او وارد نمیشود.
این انسان در پی ایجاد جهانی بهتر برای دیگران است، دغدغه او فراتر از فرد خودش، قومش، فامیلش و کشور است.
تعهدی که دارد این است که جهان باید محل بهتری و مناسبی برای نسلهای فعلی و بعدی باشد که خواهند آمد. اما در کشور من مدعیان خرد و خود باوری اولین کسانی بودند که شبانه این سرزمین را در پی یافتن مکانی بهتر ترک کردند.
نجات جان، در ازای زیر پا کردن همه ارزشهایی که سالها از آن سخن گفتن و برای مردم سخنرانی کردن. تعبید برای آنها نقطه آغاز نبود، یکی کتابی نوشت از سرگذشت فرار تا بجای سر در بالین کردن و کاری علمی در پی گرفتن و شروع تازه برای تربیت نسلی که پشت سرنهاده کاری کرده باشد که ادامه رقاصه بازی خود باشد و دیگران حزب تاسیس کردن در پارلمانی که مشهورترین شعار انقلاب کبیرشان، آزادی، برابری، و برادری بود.
زبان گفتگو در سرزمین من اگر جنگ، نفاق، دورویی و تزویر نباشد، کجا باشد.