برای آنهمه کابوس و خاطرات عزیز!
برای «افغانستان» و گریهی یکریز
برای حملهی طوفان، به استقامت گل
برای مدرسهی دخترانهی «کابل»
برای آن تن تبدار در دو دست کثیف
و اشک «مولوی» از «بلخ»، از «مزارشریف»
برای بوسهی ما در «هراتِ» طوفانی
برای اسم تو با گویش خراسانی
برای خندهی دلگیر بمبها به خوشی
برای تلخیِ در «قندهار»، نسلکشی!
برای مردنِ هرروزه و نترسیدن!
برای حسرتِ در «پنجشیر» جنگیدن
برای حملهی شبهای وحشیانه به روز
برای حسرت بوسیدن تو در «قندوز»
ترانههای نخوانده، پرندگان اسیر
برای اشک «بدخشان» به دامن «پامیر»
برای حسرت آزادی و تصوّر زن
برای ریزش بتهای «بامیان» در من
برای ترس تو در کوچهی «جلالآباد»
برای حسرت یک خانه، خانهای آزاد
بدون وحشتِ از خشمِ انتحاریها
مرا بگیر از این اشک و بیقراریها
مرا بگیر از این زندگیِ در کابوس
مرا بغل کن و دیوانهوار وار ببوس
مرا ببر به اتاقت که مأمنِ شادیست
مرا ببوس که بوسه نماد آزادیست
گرفته بوی تو را تا که مرهمم باشد
ملافهای که قرار است پرچمم باشد
نفس نفس هیجان شو به بوسه از لب من
زبان فارسیات را بریز در شب من
تنیدنیست به تنهایمان که بیکسی است
زبان مشترک تن، زبان فارسی است!
تنی کبودشده از هجوم لذت و خون
زبان تو که مکم میزند به عمق جنون
بدون مرز، دو کابوس مشترک در تخت
دو تا یکیشده با هم، دو آدم خوشبخت
سیاهچالهی منظومههای خورشیدی
دو تا پرندهی بیخانمان، دو تبعیدی!
برای افغانستان و حسرتِ خنده
برای آمدنِ روزِ خوبِ آینده
به ابتدای شبی عاشقانه برگشتن
برای روزِ قشنگِ به خانه برگشتن
برای بوسهی دیوانهوار تو در باد
برای افغانستانِ تا ابد آزاد…
مهدی موسوی
تصویر از: شمسیه حسنی Shamsia Hassani