من در طی چندین سال با مطالعهٔ دهها نوشته از مهاجران دریافتهام که ذهن آنان غالباً در همان وضعیتی تثبیت میشود که در آن لحظه مهاجرت کردهاند.
کابل ۲۴: این تثبیت ذهنی به گونهای است که هر نسل مهاجر، با روایتها و واژگان همان زمان، جهان را بازسازی میکند.برای نمونه، کسانی که در دوران حکومتهای کمونیستی افغانستان را ترک کردند، هنوز در نوشتهها و گفتههایشان درگیر رقابتهای «خلق» و «پرچم»اند.
آنان جهان کنونی را با همان دوگانهها تفسیر میکنند. دستهای دیگر که در جریان جنگهای داخلی مهاجرت کردند، ترجیعبند سخنانشان نامهایی چون «اشرار»، «شورای نظار»، «حزب وحدت»، «هفتگانه» و «هشتگانه» است.
نیز گروهی که در پایان حکومت اشرف غنی کشور را ترک کردند، همچنان در نوشتهها و روایتهایشان، وضعیت را بازتابدهندهٔ فضای سیاسی و اداری آن دوران میبینند.
این در حالی است که وضعیت فعلی، نه تکرار رقابتهای خلق و پرچم است، نه بازنمایی جنگهای داخلی، و نه تداوم دوران جمهوریت.
واقعیت کنونی، صورت دیگری دارد؛ واقعیتی که باید آن را وجودگرایانه احساس کرد، با بدن و روان در آن زیست، و سپس آن را پدیدارشناسانه توصیف نمود.مهاجران از این تجربه محروماند، زیرا رابطهشان با «اکنونِ زیسته» قطع شدهاست.
به همین دلیل، ذهنشان در همان لحظهٔ مهاجرت «یخ زده» و در همان قاب تاریخی باقی مانده است.پیامد این یخزدگی حافظه روشن است: روایتهای مهاجران بیشتر گذشتهمحور است و در بسیاری موارد با وضعیت عینی امروز همخوانی ندارد.
در نتیجه، شکافی معرفتی میان مهاجران و ساکنان داخل شکل میگیرد؛ داخلنشینان، واقعیت امروز را با «گوشت و پوست» لمس میکنند، در حالیکه مهاجران آن را تنها با «خاطرهٔ تاریخی» بازسازی کرده و به قول شاعر از دور بوسه بر رخ مهتاب میزنند.
جمشید مهرپور


