فرهنگ یک جامعهٔ متمدن و متعالی باغِ شادابی است که درختانِ بلند و تنومندش سر بهبالا و ریشه در اعماق زمین دارند و ساقهها و شاخههای انبوه و گلهای رنگارنگ و میوههای گوناگونِ آن ممثلِ تنوعِ زبان و هنر و ادبیات و دانش و نژادها و تجارب و آیینها و اعتقاداتی است که دستان پرماجرای زمان بذر و نهالهای آن را در مقطعهای متفاوت و در چرخِ دوران کاشته است.
کابل ۲۴: نورِ طلایی و رایحهٔ پُرطراوتِ نافذی که از ورای این باغ، گل و میوه و شبنم و علف و سبزه و جویبار را بوسه میزند و تا دوردستها پخش میشود و افقهای دور را روشن میکند، تاریخ و هویتِ چنین جامعهای را میسازد.
این باغ – در آینهٔ فرهنگ و ادبیات و تاریخ – متأسفانه در افغانستان، مکانِ متروکهای است که حصارهایش فروریخته است و در بیغولههایش جغد خانه کرده است.
جالیزها و باغچههایش را علف هرز پُر کرده است و از تنه و شاخههای درختان میوهاش پیچکهای وحشی طوری بالا رفتهاند که برگوبارِ خشک و فاسدشان در دست پنجهٔ بیرحم زمان و در گرو تندبادِ جنگ و ذلت و خیانت و فقرِ مادی و معنوی بههرسو پراکنده شدهاند و پسماندههای فضلابشان جویبار و حوضچهها و هوا را آلوده کرده است و خاک را عقیم.
در این فضای آلوده وگیجکننده، آنچه را ما بهویژه در خصوصِ نقدِ ادبی مرور میکنیم – با همان شیوهٔ معمولِ “افغانی” – بهجای پرداختن به درونمایه یک اثرِ ادبی، بیشتر نقل گزارشگونه از اثر است و کاربردِ بیرویهٔ «صفتِ تفضیلی و صفتِ عالی» از خود اثر و صاحبِ اثر.
مسئله این است که در این عصرِ ظلمتِ طالبانی – آنجا که زنان و دختران از کار و تحصیل محروم شدهاند و کودکان در مدارسِ دینی شستشوی مغزی میشوند – نیازما بهادبیات بیشتر از هرزمان دیگری محسوس است. پس نباید با آن از روی سلیقههای شخصی و عاطفی برخورد کرد.
همایون مُبلغ