اگر بخواهیم از تعابیری که مارکس بکار برده استفاده کنیم، دو نوع انگیزه وخواهش انسانی را میتوانیم ،تشخیص دهیم:
کابل۲۴: نوع پایدار یا ثابت مانند گرسنگی و میل جنسی که جزء لازم طبیعت اند و فقط به شکل وجهتی که در فرهنگهای مختلف میگیرند میتوانند تغییر کرد و خواهش های نسبی (که اینجا اسمش را وسوسه گذاشتیم)که جزء لازم طبیعت انسان نیستند.
ولی “پیدایش شان را مرهون بعضی ساخت های اجتماعی و برخی شرایط تولید و ارتباط مباشند”(“=اید ئولوژی آلمانی)وی برای نمونه نیاز هایی را ارئه میدهد که زاییدهی ساخت سرمایه داری جامعه هستند.
در دست خط های اقتصادی و فلسفی مینویسد :”نیاز به پول ، نیاز مخلوق اقتصاد نوین وتنها نیازی است که این اقتصاد میآفریند…..
“تاثیر این وضع را بر آدم نفسانی در آنجا می توان دید که گسترش “تولید باعث توسعه نیازهای کاذب من میشود و آن نیز بهنوبه خود به درگاه بوسی زیرکانه و همواره به دلیل تراشیها برای بر آوردن خواهش های غیر ضروری وغیر انسانی که تباهی جویانه و غیرطبیعی است می انجامد”(اید ئولوژی آلمانی)
اسپینوزا مسئله نقص فرهنگی از این دست را بسیار روشن توصیف کرده است ” او میگوید مردم زیادی دچار نقص ای هستند که اثر آن مداوم و عمیق است کلیه حواس شخص مبتلا به آن نقص چنان تحت تأثیر موضوعی واقع می شود که همواره آن را حاضر و ناظر میداند.
گرچه وجود واقعی نداشته باشد اگر این طرز تفکر در عالم هوشیاری باشد مردم او را از سلامت عقل برخوردار نمیدانند ولی اگر یک شخص حریص فکرش فقط در پول و ثروت متمرکز باشد (وسوسه آزمندی) مزاحم تلقی میشود نه دارای عقل ناسالم ،زیرا حرص مال و ثروت معمولاً خوار شمرده می شوند.
اما در حقیقت حرص و آزمندی و سایر عادات نظیر آن ها ناشی از عدم سلامت روانی و عقلی است ،گر چه بیماری نامیده نشوند”
این نظریه چند سال پیش ابراز شده است ولی هنوز هم صادق است؛ گر چه معایب و نواقص، شکل فرهنگی گرفتهاند، به حدی که دیگر آزاردهنده و خوار شمرده نمی شوند.
امروز به فردی برخورد میکنیم که کردار و احساسش اراده و به اصطلاح مانند آدم کوکی است، هرگز بر حسب ذات و ماهیت حقیقی خود رفتار نمیکند بلکه رفتار او مانند کسی است که فکر میکند باید مثل آن کس باشد، خندهی اصیل او جای خود را به تبسم مصنوعی داده است.
به جای محاوره از دل برآمده به گفتگوی بی معنی میپردازد . جای زحمت و مشقت حقیقی او را ناامیدی کسالت آور گرفته است.و….
به نظر مارکس قوهی انسان (قوه در برابر فعل آنچه در انسان نهفته است و میتواند به فعلیت برسد) قوه ای تعریف پذیر است؛ انسان گویی ماده خام انسانی است که به خودی خود نمیتواند دگرگون شود.
همانطور که ساختمان مغز از بامداد تاریخ تاکنون تغییر نکرده است، در عین حال انسان در مسیر تاریخ دگر گون میشود، خود را به ظهور میرساند و خود را تغییر میدهد.
وی محصول تاریخ است و چون او خود تاریخش را میسازد وی محصول خویشتن است. تاریخ، فرایندی است که در آن انسان قوای خود را به فعلیت میپیوندد ،خود را به ظهور میرساند.
تاریخ چیزی نیست جز خود آفرینی انسان در فرآیند کار و تولید .
“تاریخ جهان چیزی نیست جز آفرینش انسان توسط کار انسانی و به کنار رفتن پرده ابهام از چهره طبیعت در نظر وی.
از این راه انسان بر برهان آشکار و انکار ناپذیری دست مییابد حاکی از اینکه خود، خویشتن را آفریده است و پیدایش را مرهون خویش است.”( سرمایه جلد اول)
ادامه دارد…