انسان در مکان زمان تصادفی پا به دنیا گذاشته به طور اتفاقی نیز از آن بیرون رانده شده است، به خود به ناتوانیها و حدود زندگی خویش واقف است.
کابل۲۴: پایان سرنوشت خود یعنی مرگ را در برابر چشم دارد. او از این دو عامل وجودی خویش خلاصی ندارد، نمیتواند از ضمیر و اندیشهی خود آزاد شو.
ولو بخواهد نمیتواند تا زنده است از جسم خود خلاص شود و جسم همواره از او میخواهد که زنده بماند .
خرد که خود محبتی است، مسئلهای برای بشر است. خرد انسان را مجبور میکند که در حل مسئلهی لاینحل دوگانگی کوشش کند.
انسان تنها حیوانی است که هستی خویش را مسئله میداند که باید حل کند، و نمیتواند از آن بگریزد.
نمیتواند به درون” پیش انسانی” که با طبیعت هماهنگی داشت برگردد، بلکه باید شعور خود را آنقدر توسعه دهد که حاکم بر طبیعت و خودش گردد.
انسانی که با هماهنگی کامل با طبیعت و بدون آگاهی از خویش در “فردوس برین” زندگی میکند با اولین اقدام خود در نیل به “آزادی” و سرپیچی از دستور، تاریخ خود را آغاز مینماید.
همزمان با این اقدام به هستی خود به بی همتا بودن خود و به ناتوانی خود پی می برد از بهشت رانده شده و دو فرشته با شمشیر مانع بازگشتش هستند، تکامل تدریجی و اجتماعی بشر، بر این حقیقت مبتنی است که خانه اولیه و اصلی خود یعنی طبیعت را از دست داده است و هرگز نمی تواند به آن بازگردد و نمیتواند دوباره حیوان شود.
انسان فقط یک راه در پیش پای خود دارد از خانه طبیعی خود به کلی بیرون آید و خانه تازهای پیدا کند، و با انسانی کردن جهان و انسان حقیقی شدن خود، خانهی جدیدی بسازد.
انسان در حین تولد اعم از نوع بشر یا فرد، از یک موقعیت قطعی و معین (از بُعد غریزه) به یک موقعیت غیرقطعی رانده میشود که نامشخص و باز است.
قدر مسلم و یقین فقط شامل گذشته و آینده، آن هم تا لحظه مرگ است .
بنابراین مسئله هستی انسان در تمام طبیعت منحصر به فرد است؛ از طبیعت بیرون رانده شده ولی هنوز در داخل قلمرو طبیعت است ،نیمی آسمانی است و نیمی حیوان، نیمی محدود است و نیمی نامحدود.
لزوم یافتن راه حل های پایدار برای تعارضهای هستی به منظور ” پیدا کردن کاملترین فرم های یگانگی با طبیعت با همنوعان و با خودش ” سرچشمه تمام نیروهای روانی است که برانگیزاننده ی کلیه انفعالات، کنش ها، اعمال و نگرانیهای انسانی است.
ادامه دارد…