زیستن انسان خود هنری است و در حقیقت مهم ترین و در عین حال مشکل ترین و پیچیده ترین هنری است که انسان تجربه میکند، هدف این هنر انجام کار بهخصوصی نیست.
کابل۲۴: بلکه هدف آن، زندگی شایان تحسین، و پرورش استعدادهای ذاتی است، در پهنهی هنر زیستن، انسان هم هنرمند است، هم محصول هنر، هم پیگر تراش است همسنگ، هم پزشک است و هم بیمار، خلاصه خوب زیستن تصدیق زندگی و بروز و ظهور نیروهای انسانی، و در این معنی فضیلت یعنی احساس مسئولیت نسبت به هستی خویشتن.
اسپینوزا اینگونه به کنشهای انسانی میپردازد. او با توجه به هدف و کنش هر چیز در طبیعت آغاز کرده و پاسخ میدهد که “هر چیز تا جاییکه بهخودش مربوط است منتهای کوشش را برای حفظ وجود خود معمول میدارد”
(از کتاب اخلاق اسپینوزا) انسان، کنش و هدفش نیز مانند همه ارگانیسمهای دیگر است حفظ موجودیت و حیات خود ااسپینوزا به مفهومی از فضیلت میرسد که تنها کاربرد هنجار کلی در هستی آدمی است” کردار و عمل کردن کامل و مطابق فضیلت، چیزی نیست جز کار، زندگی و حفظ هستی خویش، طبق راهنمایی خرد، در جهت جستجو و دست یافتن به سود خودمان “(همان کتاب) از نظر اسپینوزا حفظ موجودیت یعنی فعال کردن استعدادهای بالقوه.
این امر در هر چیزی مصداق دارد وی میگوید: ” اگر اسبی تبدیل به انسان شود همان قدر که خاصیت ذاتی خود را از دست میدهد که تبدیل به حشره میشد” به استناد همین نظریه اگر انسان تبدیل به فرشته میشد به همان اندازه خاصیت ذاتی و سرشت خود را از دست میداد، که اگر تبدیل به اسب میشد!
فضیلت عبارت است از: آشکار کردن توانایی های ویژه هر ارگانیسم. از دیدگاه آدمی فضیلت یعنی هرچه بیشتر انسان شدن.
به نظر اسپینوزا خوب آن است که وسیله نزدیک شدن بیشتر و بیشتر ما به نمونه ی طبع آدمی باشد و بد چیزی است که از رسیدن ما به نمونه مذکور جلوگیری کند.
بنابراین فضیلت معادلِ به حقیقت پیوستن طبع آدمی است، از طریق به کار بردن فعال توانایی های خویشتن انسانی.