ما که روزه نمیگرفتیم معمولا بیشتر از بزرگان، بیتاب و بیقرار دیدار ماه نو و نوید عید بودیم.
کابل۲۴: همهساله هنگام غروب روز بیستونهم ماه رمضان، در خنکای دلانگیز و آرامبخش هوای گوارای روستا، رو به یک دامنه سبز و وسیع، آبیترین کرانه غربی آسمان پاک و آبی را به دنبال یک قوس زرین ناتمام، با شوق و شور و شعفی وصفناپذیر تماشا میکردیم تا شاید نشانهای بهانهای از نوید عید فردا و یکسو شدن روزه به دست آوریم.
این کار معمول همهساله، پس از غروب آفتاب روز بیستونهم شروع میشد و تا طلوع نخستین ستاره و گستردهشدن آرام و آهسته شولای شامگاهان بر سراسر دره، ادامه مییافت.
ماه نو به ندرت، رویت میشد و به سرعت، غیب و غروب میگردید. دره فرورفته، کوههای فرارفته و ظهور کمرنگ آن منحنی طلایی ناتمام، سبب میشد تا در فرصت اندک میان غروب آفتاب و اذان مغرب، با دقت و وسواس و هیجان زایدالوصفی به جستوجوی ماه بپردازیم.
دیدار ماه، تازه آغاز ماجرا بود. با رویت هلال در یکی از روستاها، آوازه فرارسیدن عید، به سرعت فراگیر میشد و نشانههای آن، با روشنکردن آتش بر بلندای کوههایی که دوسوی دره را در آغوش گرفته بود، آشکار میگشت.
آتش را کودکانی روشن میکردند که از چندروز پیش، اقدام به جمعآوری مواد سوزنده برای شب عید کرده بودند. آتش غالبا تا دیروقت شب، روشن بود و این یکی از نشانههای بارز فرارسیدن عید و پایان رمضان شمرده میشد.
در دوره قدرت و سلطه مجاهدین، آنگاه که تفنگ و گلوله نیز بخشی جداناپذیر از زندگی طبیعی مردم بود، پس از رویت هلال و آتشکردن بر بلندیها، با تاریکشدن هوا مردم به نشانه شادی، اقدام به شلیکهای «شادیانه» میکردند و این یعنی روزه یکسو شد و عید آمد و دلها برخاست… که البته به سهم خود، تماشایی و شورانگیز بود و لذتی وصفناپذیر داشت. در زمان طالبان اما دیگر از شلیک هوایی خبری نبود؛ ولی آتش همچنان برپا میشد.
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کِشته خویش آمد و هنگام درو