۱. لئو اشتراوس در مقالهی «فلسفهی سیاسی چیست؟»، نسبتِ میانِ «زندگیِ سیاسی» و «میرایی» را میسنجد. او استدلال میکند که زندگیِ سیاسی، دستکم به دو دلیل، اساساً با مرگ دستوپنجه نرم میکند.
اولاً، تصمیماتِ سیاسی، تصمیماتی ناظر به بنیادیترین وجوهِ زندگی انسانیاند: جنگ و صلح و عدل و ظلم و بقای شهروندان.
کابل۲۴: تصمیماتی از ایندست میتوانند پیامدهای مرگبار داشته باشند. ثانیاً، سیاستمداران برای بقای حکومتشانمیجنگند و این جنگ در مرزهای زندگی و مرگ جریان دارد. البته در نظامهای سیاسیِاقتدارگرا و تمامیتخواه، حکومت به دلایل مختلف (از جمله فقدان مشروعیت، ناکارآمدی، و شکاف در طبقهی نخبگان) در موقعیتِبسیار مرگبارترو مرگآفرینتری قرار دارد. ابراهیم رئیسی، دستکم در سه نقطه از زندگیاش با مرگ دستوپنجه نرم کرد یا، به تعبیرِ دقیقتر، تصمیماتِ مرگآفرین گرفت: اول، در تابستان ۶۷ که عضو کمیتهی مرگ بود و در اعدام هزاران زندانی سیاسی نقشی مهم داشت؛ دوم، در جنبشِ زن، زندگی، آزادی که رئیسجمهور بود و صدها شهروندِ معترض در جریان این جنبش کشته شدند؛ و سوم، مرگِ خودش در مقامِ رئیسجمهور؛ رئیسجمهوری که انتصاباش در واقع مرگِ ریاستجمهوریِ کمجان در جمهوری اسلامی بود.
۲. نیکولو ماکیاولی در فصل هفدهم کتاب شهریار استدلال میکند که شهریار باید بهگونهای رفتار کند که شهروندان از او بترسند اما نباید بهنحوی رفتار کند که از او متنفر شوند: «شهریار باید ترس ایجاد کند، اما درحدی که اگر به او عشق نورزیدند، دستکم از او متنفر نشوند، چون ترس به بقای او کمک کند به شرط آنکه نفرت برنیانگیزد.» نفرتِ شهروندان میتواند به بیثباتی و شورش بینجامد که نقض غرض است: ترس قرار است به بقا کمک کند، نه به براندازی. اما واکنشِ نفرتبارِ بسیاری از شهروندان به سقوطِ مرگبارِ رئیسی نشان داد که در دلِ بسیاری از شهروندان، نفرت جای ترس را گرفته است. این نفرت هم صریحاً بیان شد، هم در قالبِ شوخیهای فراوانی خود را نشان داد که در واکنش به سقوطِ او بیدرنگ تولید شدند.
۳. میخائیل باختین در کتابِ رابله و جهاناش به کارناوالهایی قرون وسطایی اشاره میکند که مردم در آنها بهنحوی شوخطبعانه تاج پادشاهی را بر سر دلقکی میگذاشتند و به این ترتیب، قدرتِ لگامگسیختهی مسلط را به سخره میگرفتند. باختین مینویسد: «خنده، ترس را از میان میبرد، فاصلهی ما با چیزها، فاصلهی ما با جهان را از میان میبرد و چیزهای جهان را برای ما آشنا میکند…» شوخیهای سیاسی، هالهی تقدسی را که چهرهها و نظامهای سیاسی تلاش میکنند در اطراف خود بیافرینند، بیرنگ میکنند.
شوخیهای سیاسی نه فقط این هالهی تقدس و قدرت را از میان میبرند، بلکه به شهروندان احساسِقدرت، همبستگی، و سرخوشی میبخشند. ابراهیم رئیسی، بهرغمِ نقشِ مرگآفرینی که در طول حیاتِ جمهوری اسلامی داشت، بیش از آنکه در دلِ مردم هراس بیفکند، سوژهی همیشگی شوخیهای شهروندانِ ناراضی بود: تحصیلاتِ اندک، بیانِعوامانه و نارسا، حکمرواییِ ناکارآمد،و حتی مرگِ غیرمنتظرهاش، همه و همه در میانِ خشم و هیاهو، سوژهی خنده و شوخی شدند.
ابراهیم سلطانی