نقد و بررسی فیلم «Past Lives»

“زندگی‌های پیشین” یک قلم‌زنی خام‌دستانه، اما امیدوارکننده است. بگذارید دریچه ورود به تحلیل فیلم، تشریح همین عبارت بالا باشد که اتفاقا غلط‌انداز است.

احتمال قریب به یقین، حتی کسانی که فیلم زندگی‌های پیشین دوست داشته‌اند نیز روی یک موضوع با مخالفین فیلم اتفاق نظر دارند و آن این است که لحظه یا سکانس آیکونیک و درخشانی در فیلم وجود ندارد که بتوان به خاطر آن، عاشق فیلم شد و بارها بازگشت و آن را بازبینی‌کرد. به عبارتی فیلم، فیلم فراموش‌شدنی‌ای است.

کابل۲۴: گاهی اوقات یک فیلم را دوست نداریم، چون واجد صفات منفی و پس‌زننده‌ای‌ است. اما گاهی اثری را دوست نداریم چون فاقد عناصر به‌یادماندنی است. به عبارتی از فیلم‌های دسته اول بدمان می‌آید و فیلم‌های دسته دوم را دوست نداریم.

آنچه مهم است این است که عینک سنجشمان را درست انتخاب کنیم و از آن منظر، نگاه نقادانه‌مان را به اثر روانه کنیم. اولین ساخته سلین سانگ را باید از نظرگاه ساخته یک فیلمساز فیلم‌اولی تماشا کرد.

آن‌زمان است که شاید حتی به عنوان یک فیلم اولی قابل قبول باشد. اما یقینا اثری فراموش‌شدنی است. سلین سانگ تلاش کرده است تا قلم‌زنی کند برای فیلم اولش. قلم‌زنی موفقیت‌آمیزی هم شده است.

او سعی کرده برای فیلم اولش طبق توصیه‌های آکادمیک، داستانی را انتخاب کند که ریشه در زیستش داشته باشد. از سوی دیگر سعی کرده تا اثرش فاقد شعارهای گل‌درشت و وجوه سانتیمانتال باشد. حتی سعی کرده تا بر قاب‌ها و محیط تسلط داشته باشد.

اما نتیجه کار این است که با وجود فقدان نکات منفی برجسته، فیلم واجد خصائص آیکونیک و درخشانی که فیلم را در ذهن حک کند هم نیست. در حقیقت فیلم هیچ فرازوفرودی ندارد و کندی ریتم ماحصل این عدم فرازوفرود داستانی است که از ملزمات شکل‌گیری درام است.

خب سوال اینجاست که چرا چنین فیلم متوسطی که فاقد “آن” ِ به‌یادماندنی و یا لحظات خارق‌العاده و حتی عمیق است، آنقدر نزد درصد قابل توجهی از مخاطبین دوست‌داشته می‌شود؟ پاسخ این سوال را در پیوند زیسته‌ای می‌دانم که مخاطبین با داستان فیلم برقرار می‌کنند.

منظورم داستان به‌ ما هو داستان فیلم است. دو کانسپت اصلی که سلین سانگ برای ساخته خود انتخاب کرده، فی نفسه هم‌حسی‌برانگیز است و سمپاتی ایجاد می‌کند. اولینش کانسپت مهاجرت است.

این کانسپت در دل خود با مفاهیمی انتزاعی چون هجران، وصال، جداافتادگی و هویت گره‌خوردگی دارد. بسیاری از ما در زندگی‌مان با چنین مفاهیمی دست‌به‌گریبانیم. یا تجربه زیسته مشابهی داریم یا آنچه رخ می‌دهد را درک می‌کنیم. حال کانسپت عشق و ریشه مشترک را هم در نظر بگیرید که به این مفهوم در دل قصه پیوند می‌خورد.

کانسپت عشق هم با هجران و وصال گره خورده است. از سوی دیگر تمام ما با آشنایان یا دوستانی پس از سال‌ها یا دهه‌ها مواجه می‌شویم و به خودمان می‌آییم و می‌بینیم این آدم فعلی پاک با آن آدم سابق فرق کرده. هر سه‌ی این مصادیق ملات داستانی فیلم را تشکیل می‌دهند.

پس داستان پیش از هر پرداخت سینمایی‌ای، از بسیاری از داستان‌های دیگر از حیث امکان برانگیزی هم‌حسی مخاطب پیش است و این ربطی به خود پرداخت سینمایی قصه ندارد. من حتی باور دارم اگر این فیلم به وادی سانتیمانتالیسم ورود پیدا می‌کرد (فارغ از مطلوب یا نامطلوب بودنش) اتفاقا برای مخاطبین عام جذاب‌تر هم می‌بود.

عاشقانه‌های بالغ و ماندگاری همچون سه‌گانه “Before” و یا لالالند را به یاد آورید. حتی به‌نوعی کانسپت این اثر با آن کانسپت جدایی اجتناب‌ناپذیر و محتومی که در لالالند رقم خورد هم بی‌شباهت نیست.

اما چه می‌شود که فیلم‌های نام‌برده پر از لحظات آیکونیک هستند که بارها و بارها به آن رجوع و آن‌ها را تماشا می‌کنیم ولی اثر سلین سانگ فاقد آن است؟ ریشه را در همان سناریوی فاقد پیچش و فرازوفرود و توسعه ناقص کاراکترهایش می‌دانم.

ما علی‌رغم آنکه برهه‌ای از کودکی کاراکترهای اصلی قصه را می‌بینیم، اما با پرداختی غنی که کاراکترها و فرجامشان را برای ما مهم کند طرف نیستیم. اگر در لالالند جدایی میا و سباستین تا این حد روح‌خراش است، علتش در آن پیش‌زمینه‌چینی و پرداخت شزل به رابطه میان آن دو بود.

در واقع با کاشتی طرف بودیم که به نحو احسن با داشت و برداشت همراه بود. از آن طرف سه‌گانه Before و قصه‌گویی بصری لینکلیتر و بازی عالی هاوک و دلپی را به یاد بیاورید که چه طور به آن گفتگوها و کنش‌های تلخ و شیرین اعتبار می‌داد. اینجا نه با کارگردان پخته‌ای طرفیم (نباید هم باشد، خب فیلم اولش است) و نه با بازیگری‌های قدرتمند و به‌یادماندنی‌ای.

“زندگی‌های پیشین” نشان می‌دهد که لزوما فقدان ایرادات اساسی به‌معنای کیفیت مطلوب اثر و درخشندگی آن نیست، بلکه آنچه آنِ یک اثر
سینمایی درخشان را می‌سازد، وجود آن المان‌هایی است که جز با پختگی کارگردان و سناریوی غنی و دارای فرازوفرود دراماتیک حاصل نمی‌شود.

اما گفتم نگران تعاریف و تمجیدهای اورریتدگونه حول اثر هستم، چون باور دارم این مسئله حبابی پوشالی برای فیلمساز ایجاد می‌کند، که ممکن است در نطفه بالیدنش، او را منحرف سازد.

چنین فیلم‌هایی باید همچون جوایزی چون بهترین فیلم‌اولی و‌… تشویق کرد تا هم به دیده‌شدنشان کمک شود و هم کاتالیزوری شود برای اعتماد استودیوها و استقبال از تبدیل ایده‌هایشان به فیلم. اما زمانی که چنین فیلم خام‌دستانه‌ای تا این حد بالا برده می‌شود که خودش و سازنده‌اش کنار اسکورسیزی‌ها و نولان‌ها ‌و آثارشان قرار بگیرند، این محل تردید و نگرانی است.

سلین سانگ نه تارانتینو است، نه توماس اندرسون است، نه نولان است، و نه شزل و لاوری و اگرز و استر، که فیلم اولش آنقدر درخشان باشد که سرودست بشکانیم تا آثار بعدی و ایده‌های بعدی‌اش را ببینیم و نه حتی ایده خاص و جدیدی مطرح کرد.

به‌شخصه برای تماشای آثار بعدی او اشتیاقی‌ ندارم. فیلمی که آنقدر در زیستش ریشه داشت، اثری کاملا معمولی و فراموش‌شدنی بود، بعید می‌دانم اگر بخواهد از حباب شخصی‌اش خارج شود، نتیجه چیز بهتری باشد.

“زندگی‌های پیشین” نیز به سیاهه آثاری پیوست که با چنین موضوعی خروجی فراموش‌شدنی‌ای داشتند. همچون میناری که حتی اسامی کاراکترهای اصلی‌شان نیز از الآن فراموش شده است.

مدیر خبرگزاری
کابل ۲۴ یک خبرگزاری مستقل است، راوی رویدادهای تازه افغانستان و جهان در ۲۴ ساعت شبانه‌روز. کابل ۲۴ در بخش‌ بازتاب‌ خبرهای تازه، تهیه‌ گزارش‌، ارائه تحلیل‌های کارشناسانه و حمایت از حقوق انسانی همه مردم افغانستان به ویژه زنان و اقلیت‌ها، و تقویت‌ و ترویج آزادی‌های اساسی و انسانی فعال خواهد بود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *