دقیقا نمیدانم اصطلاح سانتیمانتال از کجا آمدهاست اما عموما بر نوعی از ادبیات عامهفهم اطلاق میشود. برایتان مثال بزنم، استاد فریدون مشیری یک نابغه بود، شعرهایش خیابان به خیابان و دهن به دهن در همه سرزمینهای فارسی رواج یافت، اما هیچوقت، شاعر جدی نشد، فریدون توللی هم همینطور و فروغ فرخزاد در سه کتاب نخستش، به همینشکل، مثل همان چند شعر که در افغانستان مشهور است؛
گنه کردم گناهی پر ز لذت…
کابل ۲۴: اگر چه در شعر فروغ از همان نخست، نشانههای جدیت و عمق در فکر و نگاهش به جهان و ادبیات پیداست، اما هنوز شعرش عوامانه است.عوامانه یعنی هیچ لایه پنهانی ندارد، از یک چارچوب فکری برخوردار نیست، نسبت به هستی و انسان، تکلیفش معلوم نیست.
احساساتی است نه حسی. این همان رازی است که حافظ و سعدی را از همروزگاران بزرگش چون سلمان ساوجی و خواجوی کرمانی ممتاز ساخته و شاعرانی چون نیما، اخوان، فروغ و سهراب و شاملو را در شعر معاصر جاودانه.
البته لزوما این شعرها عاشقانه نیستند اگر چه اکثرا با ترکیبات حدولضربی از عشق سخن میگویند و همه هم مثل هماند، مثلا کارو، شعرش سیاسی بود اما سیاسی سانتیمانتال، مثل اینکه سخنان مردم کوچه و بازار را یکی بیاید منظوم کند.
در افغانستان، متاسفانه این نوع شعر و هنر و حتی فکر بیش ازحد همواره رونق داشته و گاهی سبب آزردگی شاعران جدی را فراهم کرده، مثلا چند روزپیش، هارون بهیار شاکی بود، حق هم چهبسا داشت اما از سویی هم باید تن به واقعیت داد، ترانه، شعر نیست و شاید بهتر باشد این نوع شعر ها را ترانه و نویسندگانش را ترانه نویس بنامیم.
دلیل اقبال جامعه به این نوع ادبیات هم برخاسته از گفتمان عامیانه رایج است، خواننده ای که فلسفه، تاریخ ادبیات و دانش اجتماعی و مهمتر دیدگاهی عمیقتر از خودش و هستی ندارد مشتری این نوع شعرهاست و همواره تعداد این گروه بیش از نخبگان هستند. مخاطب شعر و در کل مخاطب هر کار نخبه پسندی، معمولا کم اما محکم است و تاثیر این گروه کم خیلی بیشتر از آن جمعیت انبوه موجسوار است.
سید رضا محمدی