تو مثل سگ هستی چشمهایت از برف است
تنیدههای سپیدِ صدایت از برف است
کدام مردم را کشتهای که در هر جا
پس از گذشتنِ تو رد پایت از برف است
دلت که خواسته بر من ترحم از باد است
تنت که ساخته از من جدایت از برف است
لب همیشه ترانهبخوانت از خون است
ترانههای به لب مبتلایت از برف است
دو کاسهای که دو قندیلِ دستهای تو را
نموده آویزان از شانههایت از برف است
حکایت ابری تو، کسی که قصه کند
تمام اجزای آن حکایت از برف است
تب معاشقهای ابتدایت از باران
مسیرت از برف است انتهایت از برف است
چهقدر برف! سرت، سینهات، گلویت برف!
تمامِ تن نه تمامِ هوایت از برف است که….
سید رضا محمدی