قصهی از خانقاه کوچه علیرضا خان
هشتساله بودم و با پدر زندهیادم که بهتعبیر خودش یکی از پیروان طریقهی “چشتیهی شریف” بود، هر پنجشنبهشب، به خانقاه “کوچهی علیرضاخان” در شهر کهنهی کابل میرفتم. فضای خانقاه گرم و با حال بود. مردان زیادی از هر طیف و تبار، برخی دستار بر سر، برخی کلاهِ سورِ قرهقل بر.