دختری در پرتو آرزوهایش (۲)

پدرم برای فرستادن من به دانشگاه رو حرف‌های بسیاری کسانی‌که او را جاهل خطاب می‌کردند چشم و گوش بسته بود و به تنها خواسته من که رفتن به دانشگاه بود لبیک گفته و از هر نوع حمایت که از دستش بر می‌آمد برای رسیدن من به آن دریغ نورزیده است..

Read More

دختری در پرتو آرزوهایش (قسمت اول)

بخاطر دارم چهار سالم بود که پدرم در عقب پرده‌ای فرسوده برای اینکه به گوش من نرسد به آهستگی برای مادرم گفت: امروز نتوانستم کار کنم. مادرم: طفل گرسنه است این که هنوز کودک است نمی‌تواند دو روز گرسنگی پشت سرهم را تحمل کند. فریال یعقوبی کابل۲۴: ده سالم بود،.

Read More