قصهی غمانگیز مردی که “ساربان” بود
ساربان؛ پیرمرد که موهای ژولیده، ریشِ انبوه، ابروانِ درشتِ پیوسته و چشمهای کلان و کشیده داشت، با بالاپوش سیاه زمستانیاش در تابستان و زمستان گشتوگذار میکرد. کابل۲۴: همیشه زیرِ لب با خودش نجوا میکرد و آرام آرام حرف میزد و سپس میخندید. بعد ابروانش درهم میرفت و گویی اندوه جانکاهی.