•ماجرای رحمان کُلنگک

این ماجرا به‌سال‌های دور و درازی در پل‌خمری بر می‌گردد؛ شهری که آن سال‌ها درختانِ اکاسی و سنجدش عطرِ دل انگیزی در “باغِ قهوه‌خانه” پخش می‌کردند و مجنونِ بیدهای لبِ نهرش حسِ لب‌ریز از نشاط به آدم می‌دادند. آن سال‌ها مردی در پل‌خمری می‌زیست، مشهور به “رحمانِ کُلنگک” که بی‌سوادان.

Read More

لیلی؛ لاله‌ی صحرا

لیلی دختر حاجی بزاز در قشنگی میانِ دختران کوچه‌ی ما جوره نداشت. چشمانِ سُرمه کشیده، قدِ بلند و ابروانِ درشت و به‌هم پیوسته‌اش دل از دل‌خانه‌ی آدم می‌ربود. کابل ۲۴: بیش‌تر پیراهن و چادر سرخِ چرمه‌دوزی می‌پوشید و عصرهای تابستان با یک خواهر و برادر کوچکش در دکانی که در.

Read More

زریاب؛ قصه‌گویی یا استراتژیست ادبیات؟

استاد زریاب از نظر من دو کار متفاوت داشت یکی قصه‌گویی فولکلور که فولکور برایش تبدیل به یک استراتژی معرفتی برای بازسازی زبان فارسی در افغانستان شد و تلاش می‌شد که هم سطح کشور همسایه در حوزه‌ی زبان فارسی شویم.  دکتر  فرح مصطفوی خواستم نکاتی چندی را درباره قصه‌گویی و.

Read More

یک قصه‌ی کوتاه از کی‌یر کگوری!

خاطرات فراوانی در وجود مان به طرز فراموش ناپذیری ریشه می‌دواند. می‌دانیم تورم روند افزایند‌ه‌ای نامنظم و افزايش قیمت‌ها در اقتصاد است. ما در زندگی شخصی مان هرچند گاهی تورم و افزايش نامنظم خاطره داریم‌. کابل ۲۴: خواندن و نوشتن به ما این امکان را می‌دهد تا زندگی مان را.

Read More

یک قصه‌ی دیگر از پریمو لوی، اردوگاه آشویتس!

پریمو لوی نویسنده و شیمی‌دان ایتالیایی‌ست. در شناسه‌ی او می‌خوانیم که در یک خانواده‌ای سکولار یهودی به دنیا آمده است. پریمو لوی زندگی سختی تحصیلی و دانشگاهی را سپری کرده است. کابل ۲۴: می‌دانیم که بنیتو موسولینی برای تحصیل یهودیان ایتالیا به وجود آورده بود اما بوجود همه‌ی محدودیت‌ها پریمو.

Read More

فلسفه و «قصه‌اندیشی»

همه‌ی ما مشتاقِ «فلسفه» و «قصه‌» هستیم. این میل و اشتیاق طوری در سرشت ما حک شده که به آن توجه نمی‌کنیم و آن را نمی‌بینیم؛ چون حتی دیدنِ ظاهر خودمان، چه در خواب و چه بیداری، همیشه دشوار بوده و بدون آینه و آب، غیرممکن. کابل۲۴: از یک لحاظ،.

Read More

|بابی سگ‌ها|

نامِ اصلی‌اش را نمی‌دانستم؛ ولی در محله‌ی ما، مشهور به “بابی (بابه‌ی) سگ‌ها” بود. کابل۲۴: هنگامی که از رَسته‌ی “درختِ شینگ” تا کوچه‌های “شور بازار” و “خرابات” و به‌همین‌سان تا “سنگ‌تراشی” می‌گذشت، رمه‌ای از سگ‌های ول‌گرد که احتمالن شمار شان به پانزده تا بیست تا می‌رسید، از پشتش به آرامی.

Read More

|قصه‌ی غلامِ چرک|

غلام لب‌های گُرده و چهره‌ی استخوانیِ سیاه و خاک‌آلود داشت‌. همیشه پیراهن و تنبان رنگ‌ و رفته به تن می‌کرد و پشتِ گردنش قور زده بود. کابل۲۴: پدرش را در کودکی از دست داده بود و پیشه‌اش شور نخود فروشی در کوچه‌ی شور بازار بود. از کودکی به دلیل چهره‌ی.

Read More

|نصرو، نصرو جان، جانته قربان|

دکان‌دارها هم گاهی از روی سرگرمی و کسادی بازار ، سر به سرش می‌گذاشتند و با شله‌گی از او می‌خواستند که نصرو جان آهنگت را بخوان! کابل۲۴: روزانه چندین بار، مسیر “شوربازار” تا “سراجی” و برعکس از سراجی تا شوربازار را با پاهای لُچ می‌پیمود. کاغذ‌های باطل و مچاله شده.

Read More

ماجرای مجرّدی غفور چُملک

مادر غفور که از خجالت دست از پا گُم کرده بود، پیاله‌ی چایش را نیمه‌تمام گذاشت و همراه با دو زن دیگر، با مادر دختر خداحافظی کرد و بدون روی‌ماچی و با دلِ لب‌ریز از اندوه، آن خانه را ترک کرد. این روایت بر می‌گردد به سال‌ها پیش از امروز،.

Read More