مرثیه‌‌ی سید رضا محمدی برای واصف باختری

تفتیده تف به تف به همه کشور آفتا از باختر گداخته تا خاور آفتاب ای مهر سایه بر همه ماه‌ها زده گرم است از دم تو به شهریور آفتاب فرمود ماه شمع علیه السلام را ما سوختیم تا بدمد بهتر آفتاب پس صبح شد ز سینه مشرق گلی دمید گرد.

Read More

مولای بلخ – مرحمتِ شعر فارسی

سر ریخت شعله، عشق و حذر غیر ممکن است باور کن از درِ تو سفر، غیر ممکن است من، با تو زاده گشته‌ام و رُشد کرده‌ام دل بستنم به جای دگر، غیر ممکن است امروز وارث پرِ طاووس، پلک ماست ا‌مروز که قضا و قدر، غیر ممکن است آواز صبح.

Read More