سید رضا محمدی، از شاعران برجسته شعر امروز و یکی از منتقدان جوان و نامدار حوزهی ادبی افغانستان و کشورهای حوزه فارسی است. او که از سالیان دور به سرودن شعر آغاز کردهاست، مدت هاست که به نقد ادبی نیز میپردازد و در هر دو بخش، مورد توجه قرار گرفته است.
در ادامه سه غزل که بیش از دیگر اشعار سید رضا محمدی مورد توجه قرار گرفتهاست:
نفرین به زندگی که تو ماهی من آدمم
نفرین به من که پیش فراوانیت کمم
نفرین به آنکه فرق نهاده ست بین ما
تا تو بهشت پاکی، تا من جهنمم
نفرین به خلقتی که مرا عرضه کرده است
من که تمام رنجم من که فقط غمم
آهسته تر به زندگی من قدم بنه
من گور دسته جمعی گل های مریمم
لب های من دو مار لهند و لورده اند
با بوی خون به سینه فرو می رود دمم
ای ماه! مهربانی تو میکشد مرا
ای ماه! من سیاه دلم از تو می رمم
والا بلند خوبی عظمای مرحمت
نفرین به من که پیش فراوانیت کمم
۲ـ
من از اینگونه که گشته سپری خوشبختم
من به این زندگی دربدری خوشبختم
من نسیمم نفس آرای جهان دگران
به خوشیهای جهان دگری خوشبختم
روز با وعده بیهوده شب خوشحالم
شب به امید نسیم سحری خوشبختم
ماهتابا! تو دارایی و عیشت خوش باش
من و ناداری و بیبال و پری… خوشبختم
ماهتابا تو همینقدر که در بیکاری
از سر کوچه ما میگذری خوشبختم
تن تو نقره بازار جواهر سازی است
من به دیدار تو در نقرهگری خوشبختم
من همین قدر که در حلقه انگشتر شاه
دل درویش مرا هم ببری خوشبختم
من نسیمم چه کسی دیده نسیمی اهلی
من به این زندگی دربدری خوشبختم
سال ها رفت از این سان به.جهان رد شدهام
باز از این سان که بگردد سپری خوشبختم
۳ ـ
صدا به کالبد تن به در کشید مرا
صدا به شکل کسی شد به بر کشید مرا
صدا شد اسب ستم روح من کشان ز پیش
به خاک رفت به کوه و کمر کشید مرا
بگو که بود که نقّاشی مرا می کرد
که با دو دیده همواره تر کشید مرا
چه وهم داشت که ا ز ابتدای خلقت من
غریب و کج قلق و دربدر کشید مرا
دو نیمه کرد پس تو را کشید از من
پس از کنار تو این سو تر کشید مرا
میان ما دری از مرگ کرد نقّاشی
به میخ کوفته در پشت در کشید مرا
خوشش نیامد این نقش را به هم زد و بعد
دگر کشید تو را و دگر کشید مرا
من و تو را دو پرنده کشید در دو قفس
خوشش نیامد بی بال و پر کشید مرا
خوشش نیامد تصویر را به هم زد بعد
پدر کشید تو را و پسر کشید مرا
رها شدیم تو ماهی شدی و من سنگی
نظاره تو به خون جگر کشید مرا
خوشش نیامد این بار از تو دشتی ساخت
به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا
خوشش نیامد خط، خط،خط زد اینها را
یک استکان چای از خیر و شر کشید مرا
تو را شکر کرد و در رگان من حل کرد
سپس به سمت لبش برد و سر کشید مرا