نیچه با سرزنش فلسفه سرد و بیروح آکادمیک میگوید، اندیشیدن مثل رقص است، تمرین میخواهد و سرانگشتانی که ریزهکاریها را حس کند، توانایی رقصیدن با پاها، مفهومها، واژهها، رقصِ با قلم و آموختنِ نوشتنِ آن!
(غروب بتها، ترجمه داریوش آشوری، ص۹۶-۹۴)
مژگان خلیلی
ویتگنشتاین درِ گوش مخاطب میخواند؛ جهان خودت باش: «کافیست به جهان بیرون وابسته نباشی» یا «خودت را بهتر کن، این تمام کاری است که میتوانی برای بهتر کردن جهان انجام دهی!»
(ویتگنشتاین و حکمت، دکتر مالک حسینی، بخش آخر)
کابل۲۴: نیچه و ویتگنشتاین هر دو تحت تاثیر آموزههای شوپنهاور بودند که کارشان از تصرف حقیقت به فتح خودشان رسید و طی مسیر، فرضیات اولیهشان واژگون شد.
اما اکثر فیلسوفان دیگر دنبال نجات جهاناند و به چنگ آوردن حقیقت! تا بتوانند از قبل، وقایع و حتی رفتار انسان را پیشبینی کنند تا مبادا چیزی خلاف انتظارشان رخ بدهد.
در حالی که رسالت فیلسوف اصیل، باز کردن درهای ناآشناست و دعوت به درون آن، برگرداندن رازآلودگی وجود و پرتاب کردن شیفتگان حقیقت به اعماق آن.
راز حقیقت وجود، در عدم امکان تصرف آن است، چون محیط بر ماست و همین، آن را در حاق خودش رمزآمیز میکند.
هایدگر میگوید وجود در اعماق خودش یعنی آنچه موجود نیست. چون خود وجود هیچ کدام از موجودات نمیتواند باشد. خود وجود ناموجود است!
شیخ شراق این رازآلودی را با اصالت نور توضیح میدهد، نور مرموزی که وجود هم نیست، یک جور حیات و نیروست.
شیخ بوعلی با آن زبان عربی جادویی مسیری مفهومی را با دقت میچیند تا به بنبست برسد و بپذیرد آنجا که در توان فهم ما نیست، واهبالصور به دادمان میرسد.
فلسفه یعنی رازورزی با ناشناختهها، و تمرین برای بالا بردن ظرفیتِ عدمقطعیت، یعنی هنر همداستانی با حالت وجودیِ جهانی که داریم! جهانِ ما صحنهی مواجهه با امر رازآلودی است که گفتنی نیست و میتوان نشاناش داد.
ما مشتاق حقیقتایم، اما جای این که روی این اشتیاق تمرکز کنیم و ببینیم به چه چیزی کشش داریم، دنبال آن چیز میگردیم و راهی برای نحوهی تصرفاش!
فلسفهها یکی پس از دیگری آمدهاند اما ترس ما از دگرگونی و عدم قطعیت مثل یخچالهای روی قلههای هیمالیا، ثابت مانده.
تمام پدیدههای جهان ما آگاهی و حیات و حافظه دارند. اما فقط خودمان را صاحب آگاهی میدانیم و دست از تصرف پدیدهها و موجودات دیگر برنمیداریم.
کار فلسفه راهنمایی و درمان فکر تبزدهی ماست. فقط فلسفهای_اصیل میتواند ما را برانگیخته کند تا چشمانداز منحرف را رها کنیم و بتوانیم آن چه را که تا امروز نمیدیدیم، ببینیم.